یک - این روزها، ایرانمون یکی از غمانگیزترین روزها و هفتههای تاریخ خودش رو داره سپری میکنه. بیانصافیه اسمشو پیچ تاریخی و موقعیت حساس کنونی بذاریم؛ توی بیرحمترین حالت ممکن نسبت به همدیگه قرار گرفتیم و با سرعت، نه مملکت که انسانیتمون سقوط کرده و به حیوانهای ناطقی تبدیل شدیم که فکر کنم خودِ خدا هم کمکم داره ازمون میترسه. مثل سلولهای سرطانی که توی مدت کوتاهی تکثیر میشن و خیلی زود به تمام عضلات و اندامهای بدن میرسن و ظرفِ چند ماه آدم رو از پا میندازن؛ کثافت از خونهها و مغازهها و ماشینهامون رسیده به تمام مملکت و بوی تعفن تمام مملکت رو برداشته. حداقل من هیچ امیدی به پاک شدنِ این کثافت ندارم. پاک شدنِ این جامعه، به این راحتیها نیست. بیشرفی و بیشعوری وارد ژنمون شده؛ هشتاد میلیون نفری که هیچچیزی واسه از دست دادن نداریم، دور هم جمع شدیم و برای بقا، برای ادامهی زندگی، تنظیمات خودمون رو در حیوانترین حالتِ ممکن قرار دادیم. بدون اغراق، رسماً کوچهها و خیابونهامون به جنگلی تبدیل شده که مثل چرخه طبیعی جنگل، وحوش حمله میکنن، طعمهها رو تکهتکه کرده و خیلی زود میرن سراغ گلهی بیپناهِ بعدی. ترسناکه خیلی.
دو – من همیشه امیدوار بودم. همیشه امیدم به انسانیت و شرف و شعور مردم بود. که یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم / به هم نگاه بد نکنیم. مردمی که روزی، مهر و محبتشون به همدیگه رو دیده بودم. الان به قدری با هم نامهربون شدن که در علمی-تخیلیترین فیلمها و داستانهای آخرالزمانی هم چنین فضایی تصویر نشده. توی سریال سرگذشت ندیمه، که سیاهترین و تلخترین وضع بشری در یک جامعه ایدئولوگ و وحشی روایت شده، باز هم ندیمهها دلشون برای همدیگه میسوزه و با سنگ، دخترکِ بیگناه همکارشون رو سنگسار نمیکنن؛ توی اون حکومت خالی از رحم هم عمههای وحشیِ قصه، موقع اعلام سنگسارِ ندیمههای گناهکار، از گوشهی چشمشون اشک میاد. ولی اینجا نه ما مردمِ عادی به هم رحم میکنیم و نه مدیرانمون موقع انجام وظایف غیرانسانیشون، ذرهای احساس و آدمیت توی وجودشون پیدا میشه. اصلا میشه این همه اتفاق بد و غیرانسانی؟ چیکار کردیم با هم توی این سالها؟ به خدا صد رحمت به گلهی گُرگها، لاشخورها، کفتارها.
سه – ما مظلومترین ملتِ دنیاییم. من خیلی تاریخ نخوندم ولی فکر نمیکنم کشوری به اندازهی ما اسیرِ مدیران فاسد و بیانصاف باشه. از روایتهای تمدن چندهزارساله پارسیمون که بگذریم، روی کاغذ، جز فساد، جز بیلیاقتی و جز ناکارآمدی چیزی در تاریخ این مملکت نوشته نشده... هر چند ده سال، یه حکومتی به راس کار رسیده، یه تیکه از خاک این مملکت رو فروخته، شکمش که سیر شده و فساد که به دربارش رسیده، رفته و چند تا شاهزاده تحویل مملکت داده که از ثروت پدرانشان بخورن و بیاشامن و فسادِ جدید برپا کنن. و این اتفاق، بدون استثنا هر نیم قرن اتفاق افتاده و تنها چیزی که مهم نبوده، مردمانی بودن که به مرور، گاو شدن. و حالا به مظلومترین، غمگینترین و قابلترحمترین ملت دنیا تبدیل شدن.
چهار – محرم نزدیکه؛ به حال خودتون گریه کنید مسلمونا؛ امام حسین به گریهی شما نیاز نداره.
پینوشت: بیست روزی هست که قطار زندگیم از ریلش خارج شده و حالم خوب نیست. نرسیدم بخونمتون و نرسیدم چیزی بنویسم. گوشی هم ندارم که توی شبکههای اجتماعی فعالیت کنم. نشستم یه گوشه و سقوط یک ملت رو تماشا میکنم و غمگینم.
بعدنوشت: همدیگه رو دعا کنیم. شاید خدا باهامون آشتی کرد...
- جمعه ۱۶ شهریور ۹۷