من از تصمیمهای بزرگ میترسم؛ علیرغم تلاشم برای جسور بودن اما به شدت محافظهکارم. و هر جایی ضربه خوردم و آسیب دیدم بخاطر همین محافظهکاری و صریحتر بخوام بگم ترسو بودنم بوده...
از خیلی چیزها ناراحتم و دارم تلاش میکنم ناراحتیهام رو ابراز کنم ولی همچنان فاصله زیادی دارم تا اونی که با دنیا راحت حرفشو میزنه. چرا؟ بخاطر همون ترسی که بالا گفتم.
دومین روز سال نشون داد که قرار نیست چیزی عوض بشه؛ دنیا همونقدر مزخرفه که قبل از تحویل سال بود. پس نباید فکر کنم چون سال عوض شده و من تصمیم گرفتم تغییر کنم، بقیه آدمها هم تصمیم گرفتن اصلاح بشن و دنیا گلستون بشه. درد ادامه دارد...
مثل ماهیهای قرمز توی تنگ دارم تلاش میکنم از دنیای کوچیک دور و برم لذت ببرم. که طاقت بیارم زنده بمونم... که بگم خدارو شکر آب هست که توش زندگی میکنم. اما در واقع حکایت اون شعر معروفم که میگه «مث یه ماهی که تو آکواریوم زار میزنه / تا توی اشکهای خودش زندگی کنه»
پینوشت: ولی همچنان معتقدم یه روز خوب میاد...
- جمعه ۲ فروردين ۹۸