امروز نمیخوام غر بزنم. بیاید نیمه پر لیوان رو ببینیم؛ به این فکر کنیم که خیلیها هستن بیکارن و لحظه شماری میکنن که برن سرکار، که حتی با کمترین حقوق، کار کنن... خیلیها هستن میگن این پسره چقدر قدرنشناسه، قدر موقعیتش رو نمیدونه... یه عالمه آدم پشت درهای همین سازمان منتظرن که وارد چرخه کار بشن، حتی به شرط نداشتن تعطیلات نوروزی.
البته همچنان نیمه خالی لیوان سرجاشه، که کار کردن این روزها برام مثل نگهبانی توی برجک، بین ساعت دو تا چهار صبحه؛ که همه خوابیدن و تو باید حواست باشه که پادگان به فنا نره... زور داره هنوز برام!
مهران غفوریان مهمون امشب برنامه گیرنده بود؛ قبل و بعد سریال زوج یا فرد ؛ برنامه خوبی شد و حال همهمون نسبتاً به خاطر خوبیِ برنامه خوب شد و برای چند دقیقه فراموش کردیم که الان وسط تعطیلات عیده و ما قاعدتاً نباید سرکار باشیم.
ظهر هم مهمون داشتیم و حالمون خوب بود... تلاش کردیم در لحظه زندگی کنیم و چند ساعت خوش بگذرونیم، و فکر کنم موفق شدیم. سرعت گذر ثانیهها که این رو نشون میداد... توی یک ساعت، شش ساعت گذشت!
و سیل همچنان سین هشتم سال نود و هشته و من ترجیح میدم چیزی نگم. فقط امیدوارم خدا این تیکه از زمین از یادش نرفته باشه. که بشنوه صدای مردم رو. که ثابت کنه هوای مظلومان رو داره...
خدایا به امید خودت...
- سه شنبه ۶ فروردين ۹۸