مثل کک به تنبونم افتاده... «تغییر» رو عرض میکنم! هی توی گوشم زمزمه میکنه که یه حرکتی بکن، یه تغییری، تحولی، پیشرفتی، پسرفتی، آپدیتی... چیه این رکودِ لعنتی؟ چیه مثل مرداب، راکد شدی و تکون نمیخوری... تکون بده، یالا تکون بده.
اصولاً برای خیلیها تغییر سخته؛ یعنی از یه موقعیت به موقعیت جدید رفتن، براشون مصیبته. من اما همیشه از تغییر استقبال کردم. با این حال، متاسفانه یا خوشبختانه، کمتر موقعیتِ تغییر برام به وجود اومده. همیشه یه جوری توی هر کاری که بودم، فرو رفتم که کسی به فکر تغییرم نمیافتاده در حالی که خودم توی دلم به فکر تغییر خودم بودم!
این تغییر، یه هیجانی داره که با هیچ چیز دیگه قابل مقایسه نیست. مثلاً من هنوز بعد از شش ماه، از تغییر گوشی موبایلم خوشحالم... هنوز توی منوهاش بخشهای کمتردیدهشده رو میجویم(!) و به قول امروزیا ور میرم و از این ور رفتن، لذت میبرم.
با توجه به رخدادهای شش سال گذشته، با تغییر خونه و شغل و گوشی و ماشین و...، الان قدیمیترین چیزی که دارم لپتاپمه! که اونم امیدوارم موقعیتی پیش بیاد عوضش کنم. (منم نخوام، خودش فکر کنم همینروزها زیردستم دار فانی رو وداع کنه... از بس که صداهای عجیب غریب داره درمیاره و داغ میکنه و...)
شما با تغییر چطورین؟ ازش استقبال میکنید یا فرار؟!
- دوشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۸