میم صاد آنلاین

درمان بیماری عشق

جناب ابن‌سینا در کتاب قانون می‌فرمایند:
دانستن نام معشوق و شناختن آن یکی از معالجات اساسی بیمار است. پس در صورتی که عاشق راز خود را فاش نساخت، باید نیرنگی به کار برد؛ نبضش را گرفته، شروع به ذکر نام مردمان کرده، دقت کنید کی و‌ در هنگام بردنِ نام چه کسی نبضش بسیار تفاوت می‌کند...

کتاب قانون؛ ابو علی سینا

با اینکه چرا اسم مهم‌ترین کتاب حوزه طب ایران و جهان اسمش «قانون»ه ندارم؛ ولی چه کتاب عجیبیه. به نظرم به جای این همه سایت و کانال تلگرام و کتاب غیرموثق در حوزه طب سنتی و پزشکی مدرن، آدم دویست تومن خرج کنه این کتاب رو بخره و بخونه؛ همه مشکلاتش حل میشه.

این خانه از پای بست ویران است

بعد از یه هفته، یه ماه و نهایتاً دو سه ماه که توی یه مجموعه باشی، کاملاً متوجه میشی که اون مجموعه در حال تغییره و تغییرش هم رو به پیشرفته یا نه. خیلی زود میشه متوجه شد که پایه‌های این خونه از کجا ویرانه و از کجا در حال ترمیم. پایه‌های بعضی زندگی‌ها، از پای‌بست ویرانند و تغییرشون هم نه در جهتِ اصلاح، که در جهتِ نابودیه. کاش این زندگی‌ها، این مجموعه‌ها رو تشخیص بدیم و جلوی پیشرفتِ نابودی‌شون رو بگیریم. 

پی‌نوشت: این مسئله در مورد یک سازمان و اداره و حتی در مورد نظام‌ها هم صدق می‌کنه.

بعدالتحریر: ببخشید که اینقدر سربسته و نامفهوم شد! حین نوشتن خیلی از کلمات حذف شدند...

اولین‌ها همیشه خوبن...

هفته سختی بود؛ می‌گم «بود» چون غروب چهارشنبه یعنی دیگه برای هیچ‌کاری فرصت نیست؛ همه چیز رفت تا شنبه!
دیروز برای اولین بار، مستقل و به عنوانِ تهیه‌کننده/کارگردان سرِ یک پروژه رفتم و بعد از هفت-هشت ساعت تصویربرداری و با کمک بچه‌ها، تا حدی موفق به ساخت تیتراژ برنامه شدیم. کدوم برنامه؟!
اگه اجازه بدین هفته‌ی دیگه از اوصاع و احوال این روزها و شب‌ها بنویسم. اوقاتی که مثل دست و پا زدن توی بخشِ عمیقِ استخر برای یاد گرفتنِ شنا، هم سخته و هم لذت‌بخش.
دعا لازمم؛ حال‌تون خوب بود و به خدا نزدیک‌تر بودین، به یاد منم باشین...

معضلی به نام زمان

یه زمون من همینجوری وبلاگ‌های مختلف رو به لیست فید ریدرم ادد می‌کردم که همه‌شون رو بخونم؛ این روزها همش دارم اسم وبلاگ‌ها رو دونه‌دونه خط می‌زنم تا بتونم با روزی هفت هشت دقیقه، مهم‌ترین‌ها رو بخونم.

غیرقابل انتشار

یه چیزایی توی ذهن آدم هست که توی هیچ شبکه اجتماعی و هیچ وبلاگ و هیچ جای واقعی و مجازی (حتی دفتر خاطرات کاغذی) نمیشه نوشت. حتی نمیشه به داستان تبدیل بشن...

ترامپ‌نامه

خدا رو شکر ترامپ رییس جمهور شد زودتر به آخرش می‌رسیم!

درخواست پناهندگی

شما این عکس رو ببر هر سفارتخونه‌ای، در لحظه بهت پناهندگی میده.
یک ساعت و ۳۸ دقیقه + ۴۳ دقیقه

یه روز خوب میاد

من اولین بار سال هشتاد و پنج بود فکر کنم که به نمایشگاه مطبوعات رفتم؛ روزهایی که هنوز با نمایشگاه کتاب مشترک بود و حضور چهره‌های شاخص فرهنگی و هنری و ورزشی و سیاسی، جذاب‌ترین بخش نمایشگاه!
سال هشتاد و شش بود که اولین بار نمایشگاه جدا شد و اگر اشتباه نکنم رفت کانون پرورش فکری؛ جایی که اولین قرارهای وبلاگی و همشهری جوانی را آنجا گذاشتیم و سلبریتی‌های من آن روزها، نویسندگان مطبوعات بودند نه میهمانان غرفه‌ها.
از هشتاد و هفت خاطره ندارم اما یادم هست از هشتاد و هشت به بعد، نمایشگاه هیچوقت نمایشگاه جذاب قبل از آن روزها نشد؛ غرفه‌های مهوع خبرگزاری‌های فارس و خبرنامه دانشجویان و... فضا را با لجن‌پراکنی‌ها کثیف کرده بودند و جای نشریات حرفه‌ای، سبز بود.
پارسال که نرسیدم کامل نمایشگاه را بگردم؛ این طور که از اوضاع زمان و کار تا آخر هفته مشخص شده هم به نظرم امسال هم نمایشگاه‌مطبوعات‌گردی در کار نیست.
...
چقدر دلم برای مطبوعات این مملکت می‌سوزه و چقدر دلم تنگه برای نوشتن توی مجله، روزنامه، سایت! به قول سروش هیچکس، «یه روز خوب میاد...» نه؟!

اون کانال...

آخر یه روز یه کانال تلویزیونی تاسیس می کنم اسمشو می ذارم «اون». دیگه هر وقت بابام گفت بزن اون کانال بدونم منظورش چه کانالیه.
منبع: بی‌قانون

جمعه‌های بی‌هدف

به مزخرف‌ترین شکل ممکن، جمعه‌ای که می‌تونست کلی انرژی برای هفته‌ی مزخرفِ آتی بده، گذشت... تف به این ساعت‌های حرف گوش نکن!

هر سال دریغ از پارسال

عکس‌های امسال مراسم سیزده آبان رو که می‌بینم، رسماً خجالت می‌کشم؛ هر سال کاریکاتورتر از پارسال... نمی‌دونی اینا دارن مسخره بازی درمیارن یا واقعاً همین قدر ایده‌ها و کارهاشون مسخره‌ست.

هالیوود، حامی نهاد خانواده

اگر فیلم‌های سینمایی چند سال اخیر هالیوود، به خصوص اونها که نامزد اسکار شدن یا جایزه گرفتن رو تحلیل کنیم، «نهاد خانواده» تقریباً خط قرمز تمام خطوط داستانیه و تنها چیزی که همیشه حواسشون هست از بین نره، همین کلمه‌ی به ظاهر ساده‌ی «خانواده» است که ما فقط توی کارهای فرهنگی، شعارش رو میدیم که کانون خانواده رو گرم نگه داریم و اینها. 
در این مورد باید مفصل‌تر نوشت؛ ولی علی‌الحساب سریال‌ها، انیمیشن‌ها و فیلم‌های سینمایی آمریکایی (نه اروپایی) رو از این زاویه نگاه کنین و با آثار فرهنگی خودمون (خاصه فیلم‌های سینمایی) مقایسه کنین؛ دقیقا جاهامون عوض شده؛ ما خانواده رو می‌زنیم و اونها ازش دفاع می‌کنن.
به نظرم یه جای کار داره می‌لنگه...

آهای ماشین‌ها؛ همدیگه رو نخورین!

یه مرحله‌ای هست که ماشین‌ها همدیگه رو می‌خورن؛ به این صورت که وقتی بعد از هفت هشت دقیقه که آقای پلیس راه چراغ رو قرمز نگه داشته و فقط بیست ثانیه چراغ رو سبز می‌کنه، ماشین‌ها دهان باز کرده و مثل شیرِ گرسنه می‌غرّند و وحشیانه به جلو حرکت می‌کنند...

پی‌نوشت: برای مشاهده این اتفاق به صورت زنده، به تقاطع بزرگراه نیایش و خیابان ولیعصر مراجعه کنید!

تهران؛ ما رو نخور!

بی‌پولی بزرگترینِ دردهاست

من وقتی حسابم از حدی پایین‌تر میاد، هم دچار عدم اعتماد به نفس میشم، هم استرسم زیاد میشه، هم سرم زود درد می‌گیره و هم زود عصبی میشم. تازه دلمم خیلی می‌گیره! ;)
به نظرم بی‌پولی از بزرگترینِ دردهاست؛ و نمی‌دونم وقتی تعداد خیلی خیلی زیادی از مردم این مملکت دارن با این درد دست و پنجه نرم می‌کنن و زندگی‌های زیادی داره به خاطر همین دردِ عمیق نابود میشه، باز یه سری می‌تونن اختلاس کنن، بدزدن، بچاپن و برن.
حالم خوب نیست...

ورزش و مردم

عید من اون روزیه که صبح‌های جمعه با ورزش و مردم شروع نشه!

این پنج‌شنبه‌های دوست داشتنی...

دوست داشتن یا نداشتن تهران برای من با ترافیک معنا پیدا می‌کنه؛ شنبه‌ها خوبه چون نسبتاً خلوته، چهارشنبه‌ها خوب نیست چون خیلی ترافیکه... ولی پنج‍‌شنبه‌ها عشقه چون واقعاً خلوته. خب چی میشه تهران همیشه همینجوری شیرین و خنک و خلوت باشه؟ کجاها پنج شنبه ها تعطیله؟ روزهای دیگه هم تعطیل باشن ما از شهر لذت ببریم!

واسه همین پیشرفت نمی‌کنیم

دولت سالانه چه مقدار هزینه یک دانش‌آموز و یک زندانی می‌کند؟
هر دانش‌آموز : ۲.۷ میلیون، هر زندانی ۵۴ میلیون
من دیکه حرفی ندارم...

توالت؛ قاتل آب!

داشتم فکر می‌کردم، توی همین ایران خودمون، فقط اگر نصف مردم به دستشویی استاندارد دسترسی داشته باشن و گلاب به روتون، هر روز یکبار فقط اجابت مزاج کنن، و هر دفعه فقط ۲۰ لیتر (یک فلاش‌تانک معمولی) آب شرب شیرین تصفیه شده مصرف کنن... روزی یک میلیارد لیتر آب داره به فاضلاب ریخته میشه. 

میشه با روش‌های ساده‌تری جایگزین‌های مناسبی برای استفاده از آب شرب در توالت‌ها پیدا کرد و از هدررفت ۳۶۵میلیارد لیتر آب شرب تصفیه شده‌ی گران‌قیمت در سال صرفه‌جویی کرد.

نیوفولدر بذاریم اصلا!

نوشته «انتخاب اسم یونیک برای بچه، به چالش برای خونواده‌ها تبدیل شده؛ حتی میرن مجلات ماشین رو باز می‌کنن، رندوم اسم یه مدل رنو رو می‌ذارن روی بچه»

استانداردهای الکی

میگن باید روزی هشت ساعت خوابید؛ میگن باید روزی دوازده لیوان آب خورد؛ میگن باید شام یا ناهار رو از وعده‌های غذایی حذف کرد؛ میگن باید روزی نیم ساعت پیاده‌روی کرد؛ میگن باید بعد از دو ساعت رانندگی یه ربع استراحت کرد؛ میگن باید بعد از یه ساعت کار با کامپیوتر، پنج دقیقه چشم‌ها رو بست. میگن نباید این کار رو کرد و باید فلان کار رو انجام داد. 
توی این زندگی شلم‌شوربای ما که نه ساعت خواب و نه تعداد و زمان صرف وعده‌های غذایی و نه هیچ چیز دیگه مشخص نیست، این استانداردها اصلاً انجام شدنیه؟! قطعاً نه. پس بهتره که نه خبرهاش رو بخونیم و نه حرص بخوریم که نمی‌تونیم انجامشون بدیم. به همین زندگی غیراستانداردمون ادامه بدیم تا ببینیم خدا چی می‌خواد. به قول قدیما؛ باشد که رستگار شویم!

پی نوشت: عنوان تاثیرگرفته از یک آهنگ محسن نامجو با نام الکی است.

فرهنگ ترافیکی

‏در نامه ای به پسرم خواهم نوشت :
پسرم، وقتی چراغ قرمزه یا ترافیکه بوق نزن. با بوق زدن مسیر باز نمیشه حمال. بوق نزن بیشعور
با تشکر، پدرت
منبع: توییتر

ترافیک و فراتر از ترافیک

میگن انسان مدرن باید روزی هشت ساعت خواب، هشت ساعت کار و هشت ساعت زندگی کنه؛ اما توی این تهرانِ لعنتیِ پر از دود و گوگرد، من در ایده‌آل‌ترین حالت ممکن، هفت ساعت می‌خوابم، حدود ده ساعت سرکار هستم و دو سه ساعت هم بیشتر برای زندگی فرصت ندارم؛ بقیه‌ی روز رو در ترافیک ناراحت‌کننده‌ی پایتخت هستم و حرص می‌خورم. ترافیکی که نه با استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی میشه پیچوندش و نه با تغییر ساعت کاری؛ قدیم‌ترها ساعت ده و یازده که به خیابون می‌رفتی، بار اصلی ترافیک کم شده بود و مسیر دو ساعته جنوب به شمال شهر رو می‌تونستی نیم ساعته طی کنی اما الان هر ساعت از شبانه روز بخوای بری، حداقل دو ساعت صبح و دو ساعت شب توی ترافیک باید بنزین بسوزونی. 
دلم برای خودم و چند میلیون شهروند دیگه‌ی این شهر لعنتی می‌سوزه...

مرنجاب‌نامه

آخرین روزهای مهرماه رو مرنجاب‌گردی کردیم؛ با یه سری از رفقای خوبِ قدیمی که یکی از خاطره‌انگیزترین سفرهای عمرمون شد. اگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک جلوی پای وبلاگ نویسی من سنگ نندازن، خیلی دوست دارم سفرنامه مرنجاب رو به مرور توی وبلاگ منتشر کنم تا هم راهنمای آیندگان باشه، هم حال خوبش رو دوباره و چندباره مرور کنم.
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان