یکسالی میشه که من و محیا، در مورد یک سایت جدید سینمایی صحبت میکنیم که خیلی سبک و ساده، نقد فیلم و سریال و تئاتر و مستند و موسیقی و برنامههای تلویزیونی رو منتشر کنه و یه راهنمای ساده فیلم دیدن/ندیدن بشه.
بعد از خرید دامین و ثبت اون توی ساماندهی و طراحی فضاهای مختلف و یه سری آزمون و خطا؛ بالاخره دیشب اولین مطلب رسمیِ ما توی سایت جدیدمون به نام «سینمای ما» منتشر شد.
به بهانه تئاتر «قصر موروثی خاندان فرانکشتاین» که دیشب دیدیمش، من نقدی بر این نمایش نوشتم که اگر قصد دیدنش رو دارید، حتما قبل از خرید بلیط اون رو بخونید و به دیگران توصیه کنید!
بخشی از نقد من به آتیلا پسیانی:
حواستان باشد تلفن همراهتان را خاموش کنید!
در مجموع اگر علاقهای به دیدن یک نمایشِ کلاسیکِ غربی، با قصهای معمولی، دیالوگهای نهچندان دلچسب، بازیهای اغراق شده و اجرایی متوسط دارید، ۸۰ هزار تومان برای این نمایش هزینه کنید. در غیر اینصورت، بدانید نمایشهای جذابی این روزها در تهران روی صحنه است که بدون سواستفاده از نام رامبد جوان یا علی شادمان، میتواند دو ساعت شما را سرگرم کند و بعد از بازگشت به خانه، حالتان را خوب کند.
به نظر نگارنده، آتیلا پسیانی که گویا دلِ خوشی از مردمِ تئاتربینِ تهرانی ندارد، بد نیست به جای اینکه پیش از آغاز نمایش، از تماشاگرانی که تلفن همراه خود را به جای خاموش کردن، در حالت پرواز یا بیصدا قرار دادهاند؛ مچگیری کند، بعد از نمایش پای صحبتهایشان بنشیند و از آنها در مورد تئاتر پرهزینهاش بپرسد. که متوجه شود اگر در نمایشهای که او کارگردانی میکند صدای زنگ موبایل شنیده میشود به این خاطر است که مخاطبان او، اغلب غیرتئاتری هستند و به واسطه حضور سلبریتیهای سینمایی به دیدن نمایشش میآیند. وگرنه در اغلب تئاترهای اجرا شده در یک سال گذشته، کم پیش میآید صدای زنگ موبایلی در سالن تئاتر شنیده شود؛ چون مخاطبان اصلی تئاتر به دیدن نمایشهای باکیفیتترِ تماشاخانههای تهران میروند و با این دغدغهی پررنگِ جنابِ پسیانی، غریبهاند.
برای نوشتن این یادداشت خیلی فکر کردم که چطور و چگونه شروع کنم، چه عکسی و چه عنوانی را انتخاب کنم که درد دل بر دل دوست و آشنا بشیند، در نهایت عنوان شد "از بهشت تا جهنم فقط ۱۷ کیلومتر"، این ۱۷ کیلومتر فاصله یست از خیابان بهشت که محل ساختمان های شورای شهر و شهرداری تهران است تا محله ای به اسم قلعه لهک نزدیک بهشت زهرا س.
داستان از اینجا شروع می شود که در حال گشت زنی در اینترنت با موضوع مشکلات و معضلات شهر تهران بودم که عکسی توجه منو جلب کرد، وارد سایت شدم و مطالب و عکس های اون سایت رو مطالعه کردم و دیدم و همین موضوع زمینه ای شد تا این یادداشت را بنویسم.
موضوع از این قرار است که محله ای به اسم قلعه لهک در نزدیکی بهشت زهرا س وجود دارد که مردمانش اصالتی گلستانی دارند و پس از وقوع سیل در حدود ۲۵ سال پیش و تخریب خانههایشان مجبور به مهاجرت به تهران شده اند. ( اینکه چرا از ۲۵ سال پیش تا الان هیچ اقدامی نشده به کنار، اینکه چرا هنوز هم اقدامی نمیشه جای سوال است!)
زندگی مردمان قعله لهک (نمیدانم روستا بگویم، خرابه بگویم، حلبی آباد بگویم یا چیزی دیگر) که اگر بتوان اسم آن را زندگی گذاشت در شرایط بسیار بحرانی و دردناکی قرار دارد به طوری که نه از بهداشت خبری است و نه از امکانات رفاهی.
از اینها بگذریم که می توان نقد کارشناسی کرد که نمی توان به طور دائمی این محل را تبدیل به محل اسکان کرد اما به طور مقطعی در این ۲۵ سال هم خبری از حمایت های اولیه نشده است.
عمده فعالیت مردم قلعه لهک کشاورزی است، ۶ ماه کشاورزی میکنند ۶ ماه سرد سال مشغول پوشاندن سقف خانه های کاهگلی شان برای جلوگیری از ورود سرما و مار و برف است.
در این قلعه حدود ۲۰ خانوار زندگی میکنند که مجموع درآمد سالانه هر خانواده بین ۴ الی ۵ میلیون تومان است.
طی سال های گذشته کلنگ احداث ساختمان بر زمین خورده، اما متاسفانه این کلنگ هم کلنگ نمایشی بوده برای گرفتن ۴ عکس و درج در اخبار و به به و چه چه کردن.
حال به این موضوع فکر میکنم که نقش مدیریت شهری (شورای شهر تهران) و شهرداری تهران برای حل این موضوع چیست؟ علت عدم برطرف کردن این مسائل اجتماعی چه می تواند باشد؟ آیا شورای شهر سیاسی اصلا می تواند از پس این چنین مسائل بر بیاید؟ علت کاغذ بازی های اداری برای رفع مشکلات مردم چیست؟
ما گل های خندانیم!، شاید تنها جمله ای که بتوان برای شورای شهر پنجم درنظر گرفت همین باشد، "ما گل های خندانیم" دوستان شورای شهر نشین تهران که حقیقتا ذات تمام سیاسی دارند قطعا جز کار سیاسی و حزبی و نشستن بر روی صندلی های گرم و نرم شورا و کمی نوشیدن آب معدنی زیر کولر های خنک در فصل های گرم سال و یا بخاری های گرم در فصل های سرد سال ندارند. عاقبت سپردن کار به افراد ذاتا سیاسی عقب افتادن کارهای مردم و انجام کارهای که فقط از پشت میز حل می شود مثل عوض کردن نام خیابان ها و ساختن مجسمه مشاهیر و نصب در یک میدان.
یکبار بشینیم و ببینیم شورای شهر سیاسی تهران جز حرف و حرف و حرف و شعار کار دیگری کرده است، جز انتقاد از گذشته بدون سند و مدرک و عوض کردن شهردار در کارنامه ۲ ساله خود چیزی دارد؟
شورای که فاصله آن تا قلعه لهک فقط ۱۷ کیلومتر است چرا حتی یکبار هم به آنجا سر نزده؟ افکار عمومی را درگیر این موضوع نکرده؟ بیشتر یاد بچه های میفتم که خرابکاری خود را زیر فرش مخفی میکردند که مادر نبیند.
آیا باید قعله لهک از دید مردم خارج باشد تا دوستان شورا نشین شهر تهران با خیال آسوده اسم خیابان عوض کنند؟
گفتم مردم یاد این مطلب افتادم که نقش ما مردم چیست؟ نقش مردم در حل و فصل موضوعات شهری چیست؟ چقدر امکان نقد و بررسی و انجام عمل مردم در اداره شهر محیا شده است؟ و یا اصلا شورا نشینان سیاسی اصلا به مردم نیاز دارند؟ (قطعا نیاز دارند ولی فقط در زمان انتخابات)
حال همه ی اینها صرفا حرف بود و حرف بود! راهکار چیست؟
راهکار را باید در مطالبه اجتماعی و مشارکت مردم در مدیریت شهری جست! مردم هم خوب میبینند، هم خوب نظر میدن و هم خوب اجرا میکنند. آیا وقت آن نرسیده که شورای شهر پنجم دست از کار سیاسی و جناحی بردارد و دست خود را از جیب مبارک درآورده و دست دوستی به سمت مردم دراز کند و نظرات و پیگیری های مردمی استفاده کند و گوش خود را کمی به دهان مردم نزدیک کند!
قلعه لهک تنها یک مشت نمونه خروار است که نیازمند عمل جدی و جهادی دارد که انشالله شورای شهر پنجم توان انجام آن را دارد که با بهره گیری از مکانیزم درگیر مردم در پروسه نظارت و مطالبه و مشارکت مردمی کارهای شهر را به بهترین شکل جلو ببرد و بلکه موجبات رضایت اجتماعی را فراهم کند.
در ادامه بخشی از تصاویر قلعه لهک را برای شما میگذارم.
من هم اون اوایل به دو دلیل مشتری دیجیکالا بودم: سرعت در تحویل و امنیت خرید. تقریبا همیشه میتونستیم همون روز کالا رو تحویل بگیریم و مطمئن هم باشیم که چیزی امن تر و بهتر از اونی که من تو بازار خواهم خرید تحویل میگیرم. این دو مزیت وقتی در کنار ادامه روند تحویل کالا در اون چند روز جهش عظیم دلار دوران احمدی نژاد از هزار به سه هزار تومن قرار گرفت، دیجیکالا رو تبدیل کرد به گزینه اصلی تقریبا اکثر ما. اما حالا یک مشکل هست: فروشنده های متفرقه و عدم دقت دیجیکالا روی کیفیت جنس و البته زمان های تحویل خیلی طولانی.
مثلا چند روز پیش من یک کابل شبکه کت۶ نسبتا دراز میخواستم – در رده ۲۰ یا ۳۰ متر. می تونستم زنگ بزنم به یک فروشنده و بگم همون موقع برام با پیک این رو بفرسته و قیتش رو هم کارت به کارت کنم. اما طبق عادت قدیمی تصمیم گرفتم از دیجیکالا بخرم. یه فروشنده کابل ۴۰ متری رو داشت و وارد مرحله سفارش شدم. تعیین روز، نکته منفی اول است. حالا تحویل یک روزه که احتمالا وجود نداره و اگر خیلی خوش شانس باشیم در دو سه روز آینده تحویل می دن. اما اینبار جدول هیچ روزی که من بتونم تحویل بگیرم رو نداشت و گفتم پست کنن. همینجا هم من اشتباه کرده بودم اینو از دیجیکالا خریدم چون بیخودی سه چهار روز اضافه صبر می کردم ولی حالا که تا اینجا پیش اومده بودم و ادامه دادم.
مشکل اصلی وقتی بود که بسته رسید. کابلی که فرستاده بودن توی یه کیسه مشکی بسته بندی شده بود و یک نفر با ماژیگ روش نوشته بود «۴۰ متر cat6» در حالی که روی کابل چاپ شده بود «cat5» و حتی برای یه کابل cat5 هم کیفیت خیلی پایین بود. در مورد ۴۰ متر بودنش نظری ندارم اما از ظاهر که اصلا به نظر نمی رسید کابل چهل متر باشه.
به دیجیکالا زنگ زدم و یک روز تنظیم کردن که توش بیان و کالا رو پس بگیرن و من دو روز دیگه صبر کردم تا یکی کالا رو پس گرفت و بعد از ۳ روز دیگه هم که گذشت یه اسمس اومد که پولی که اول داده بودم به حسابم واریز شده. به همین سادگی.
مشکلش کجاست؟
اصل ماجرای خرید از دیجیکالا سرعت و اطمینان بود. الان سرعت که نیست و اطمینان هم که اصلا نیست وقتی فروشنده ها می تونن هر چیزی آگهی کنن و هر چیز دیگه ای بفرستن. الان ۲ هفته از زمان خریده گذشته و من هنوز کابلی که می شد یک روزه با پیک تحویل بگیرم رو ندارم. اگر من به خاطر ناآگاهی یا بی دقتی یا عجله، همین کابل رو بر می داشتم، فروشنده کابل ارزون رو به قیمت کابل گرون فروخته بود. اگر هم مثل الان بر می گردونم که خب فروشنده هیچ ضرری نکرده و پول رو پس داده و کابلش رو گرفته. در واقع این می تونه یک بیزنس برای فروشنده ای دروغگو باشه که با خودش می گه «جنس ارزون رو به قیمت گرون می فرستم، اگر پیگیری کردن خب پولشون رو پس می دم و می رم سراغ نفر بعدی». انتظار می ره دیجیکالا با چنین مواردی برخورد کنه. اگر می پرسین «چرا هنوز از دیجیکالا میخری؟» باید بگم دلیلش اینه که هنوز انتظار دارم سریعتر و امن تر جنسم رو تحویل بگیرم و اگر مشکل داشت راحت پس بدم ولی منطقا خریدها هی محدودتر و محدودتر به مواردی می شه که موارد بالا توش با معنا باشه. یعنی کمتر و کمتر.
هر روز در توئیتر ژانر جدیدی راه می افتد. یعنی فردی توئیتی می کند و بقیه مشابه همان موضوع، توئیت می کنند. گاهی این ژانرها کوتاه است و زود تمام می شود و گاهی طولانی است. معمولا هم یافتن نقطهی شروع ژانر کار ساده ای نیست. این بار کسی با موضوع «آن چه می گوییم (و آن چه واقعاً میخواهیم بگوییم)» توئیت کرده است. تعارفها و حرفهای دروغ. سعی کردم اکثر موارد را جمع آوری کنم:
حالا گفتن نداره ولی... (با جزئیات می گوید)
البته نمی خوام ناراحتت کنم اما... (ناراحت می کند)
البته به من ربطی نداره... (خودش را ربط می دهد)
قصدم فضولی نیست... (فضولی می کند)
البته قصد دخالت ندارم... (دخالت می کند)
یه وقت جسارت نباشه... (جسارت می کند)
حمل بر خودستایی نشه... (خودستایی می کند)
ناراحت نشی از دستم... (ناراحت می کند)
مصدع اوقات نمی شم فقط... (مصدع اوقات می شود)
یه وقت بی ادبی نباشه... (بی ادبی می کند)
نمی خوام از شخص خاصی نام ببرم... (از شخص خاصی نام می برد)
حالا نمی خوام وارد جزئیات بشم... (وارد جزئیات می شود)
حالا نمی خوام از خودم تعریف کنم... (از خودش تعریف می کند)
نمی خوام خیلی وقتتون رو بگیرم... (خیلی وقتمون رو می گیرد)
اصلن نمی خوام نصیحتت کنم... (نصیحتم می کند)
خیلی سربسته بگم... (موضوع را می شکافد)
قصدم توهین نیست... (توهین می کند)
با وجود احترامی که برای نظر شما قائلم... (احترامی برای نظر من قائل نیست)
شوخی می کنم (جدی می گوید)
ما که بخیل نیستیم اما... (بخل می ورزد)
من که با تو تعارف ندارم... (تعارف می کند)
دانشمندها کشف کرده اند که... (بی ربط می گوید)
به خاطر پولش نیستا... (به خاطر پولش است)
قضاوت نمی کنم اما... (قضاوت می کند)
خلاصه سرتون رو درد نیارم... (سرمان را درد می آورد)
غیبتش نباشه ها... (غیبت می کند)
واسه خودت می گم... (واسه خودش می گوید)
حاشیه نرویم... (حاشیه می رود)
بین خودمون بمونه اما... (بین خودمان نمی ماند)
از حرفی که می زنم مطمئنم... (از حرفی که می زند مطمئن نیست)
گشنه ام نیست ولی یه لقمه باهات می خورم (کل غذا را می خورد)
بهت برنخوره ها... (حرفی می زند که بهم بربخورد)
یه اخلاق بدی که دارم اینه که... (یک اخلاق خوبش را می گوید)
یه لحظه، مطمئن باش درد نداره (مطمئنم درد دارد)
ناگفته پیداست که... (ادعای عجیبی می کند)
بر همگان واضح و مبرهن است که... (بر هیچ کس واضح و مبرهن نیست)
برای دوری از اطناب مقاله را با این بحث به پایان می برم که... (بیست صفحه ی دیگر می نویسد)
این دو کلمه را هم بگویم و تمام... (ده دقیقه ی دیگر حرف می زند)
نمی خوام پشت سرش حرف بزنم... (پشت سرش حرف می زند)
البته من پیگیر کار ایشون نیستم... (هر روز پیگیر کار ایشون است)
البته من کوچکتر از اونم که در حضور استاد حرف بزنم (سه ساعت سخنرانی می کند)
من تخصصی در این موضوع ندارم اما... (نظر فوق تخصصی می دهد)
نذار بگم... (همه موضوع را می گوید)
حالا کی با تو بود؟ (دقیقن با خودش بود)
قابل شما رو نداره (مشتری را تلکه می کند)
شاید باورتون نشه اما... (باورمان می شود)
الان جلسه ام، زنگ می زنم (زنگ نمی زند)
نه که نخوام ولی... (نمی خواهد)
نیت بدی نداشتم (نیت بدی داشت)
زنگ زدم حالت رو بپرسم (نمی خواهد حالم را بپرسد)
دیدی گفتم (نگفته بود)
...اما امیدوارم من اشتباه کرده باشم و این اتفاق نیفتد (امیدوار است تو اشتباه کرده باشی و این اتفاق بیفتد)
شمای نوعی رو عرض می کنم (شمای شخصی رو عرض می کند)
باز خود دانی (نظراتت مزخرف است)
هر جور خودت صلاح می دونی (برایش مهم نیست چه کار می کنی)
منظورم این نبود (منظورش همین بود)
چرا بد برداشت می کنی؟ (درست برداشت کرده ام)
هر کاری دلت می خواد بکن (جرئت داری خلاف نظر من رفتار کن)
توی سه روز گذشته، (دو تا دو قسمت و یه روز هم قسمت آخر) سریال چرنوبیل رو دیدیم. سریالی که به غایت نفسگیر و تلخ و آزاردهنده بود؛ و به شدت با روح و روانِ من بازی کرد.
از نگاه فنی و سینمایی، به نظرم سریال اونقدر که مورد توجه قرار گرفت، لایق نبود. دو قسمت اول به شدت خوب و دو قسمت دوم به شدت ضعیف بودند. قسمت پایانی هم صرفاً بستری بود برای تحقیرِ شوروی و شیوه حکومتداریِ روسی.
نمیشه منکر شبیهسازی فوقالعاده نیروگاه و شهر و شخصیتها شد. نمیشه منکر هنر فیلمسازیِ کارگردان و استفاده درستش از المانهای فیلمهای ترسناک در یک فیلمِ اجتماعی و نسبتاً سیاسی شد. نمیشه منکر گریمِ فوقالعاده بازیگران و به خصوص حادثهدیدگان شد. اما فیلمنامه کشش پنج قسمت رو نداشت و کارگردانی هم توی نیمه دوم سریال (قسمت های سوم تا پنجم) به شدت افت کرد.
در مورد امتیاز آیامدیبی هم بگم هم شوی رسانهای اچبیاو دخیل بود که مردم احساسی و هیجانی رای بدن، هم گویا پای شرکتهای نفتی و مخالف توسعه انرژی هستهای از جمله کشورهای پولدارِ حاشیه خلیجفارس در میون بوده و هر جا پای اینها در میان باشه، پای رباتها هم در میان خواهد بود. ... اما از نگاه سیاسی و استراتژیک و اجتماعی و فرهنگی و رسانهای؛ سریال خیلی حرف برای گفتن داره. نقدِ درستِ شیوه مملکتداریِ گورباچف مهمترین المان و مولفهی سریال چرنوبیله که به نظرم نقطه قوت کار بوده و باعث شده شباهت برخورد مسئولان شورویِ سابق با برخی مسئولانِ برخی کشورها در برخی حوادث، به شدت به روح و جانِ مخاطب بنشینه.
دیالوگ برگزیده از نگاه من: (نقل به مضمون) حواست باشه قرار نیست یه فاجعهی بینالمللی هستهای به اسم دولتِ شوروی ثبت بشه...
یه روز شاملو میاد خونه میبینه آیدا هنوز نیومده و از اونجایى که اون موقع تلفن نبود براش یادداشت میذاره: «ایدا من ساعت٦:٣٠ اومدم و الان٧:٣٠ه. تو هنوز نیومدى، تحمل خونه بدون تو سخته. میرم بیرون چرخى میزنم، امیدوارم برگشتم تو درو برام باز کنى، خونه بدون تو جهنمه!»
حسین جعفریان یکی از قدیمیترین رفیقهای زندگیمه. دوستیمون برمیگرده به اواسط دهه هشتاد که پای کامنتهای وبلاگ هواداران همشهری جوان با هم کلکل میکردیم.
بیشتر از ده یازده سال از این رفاقت میگذره و من هر روز بیشتر عاشق حسین میشم!
همهی اینها رو گفتم که بگم وبلاگ حسین، با نام «نفرین ابدی بر خواننده این برگها» رو دنبال کنید. از حورههای کتاب و از آدمحسابیهای کتابخونه. هم بخشهای خوبی از کتابها جدا میکنه و هم پیوندهای روزانهی پروپیمونی داره.
کافه مگ، مجلهی تصویری هفتگی سینما و فرهنگ و هنر ه که اجراش رو «محیا» بر عهده داره. قسمت دوم این برنامه رو میتونید توی سایت آپارات تماشا کنید. موضوعات این هفته: دانلود فیلم اصغر فرهادی! تهدید ستاره پسیانی به قتل؛ موج جدید تحریمهای حوزه هنری و دعوای علیز با حمید فرخ نژاد. به همراه مروری بر فیلمهای جدید روی پرده، فروش فیلمهای ایران و جهان و معرفی دو فیلم سینمایی برای نوستالژیبازها!
برنامه تلویزیونی «کاملا دخترونه» با موضوع سبک زندگی دختران در جامعه ایرانی -اسلامی از شنبه ۶ مرداد ماه روانه آنتن شبکه سه سیما میشود. این برنامه به تهیه کنندگی علی زاهدی کاری از گروه اجتماعی شبکه سه سیماست که پیرامون محور هایی چون هویت زنانه، سبک و سیاق زندگی، زنان و نظام های اجتماعی، زنان و زنانگی و ارائه الگوی مناسب برای زندگی در عصر حاضر می پردازد.
این برنامه با اجرای مژده لواسانی میزبان دختران موفق در حوزه های علمی، فرهنگی، اجتماعی، ورزشی و... خواهد بود و زندگی آنان را از نظر شخصی، کاری، خانوادگی، سبک زندگی فردی و... مورد بررسی قرار می دهد.
برنامه «کاملا دخترونه» از شنبه تا چهارشنبه ،هر روز از ساعت یازده به صورت زنده از شبکه سه سیما پخش می شود.
پینوشت: دخترخانومهای محترم؛ لطفا برنامه رو ببینید و نظراتتون رو همینجا بنویسید. نکته، ایده، فکر، نظر، حرف، حدیث و هر سوژهای هم که داشتید، برامون ارسال کنید.
میدانی اولین بوسه جهان چطور کشف شد؟ زن و مرد پینهدوز به هنگام کار کشفش کردند؛ مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زن گفت این را از لبم بردار. زن دستهاش به سوزن بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، ناچار با لب برداشت. شیرین بود، ادامه دادند…
به بهانه روز بوسه که البته چند روز پیش بود از کتاب سال بلوا نوشتهی عباس معروفی البته با کمی تصرف و تلخیص
به بهانه روز قلم که پنجشنبه بود، درباره نوشتن، نوشتم. از کودکی تا امروز! (شبیه پیامهای تبلیغاتی شد!) یه جور اتوبیوگرافی هم هست، اما با تاکید و تمرکز بر مقولهی نوشتن. خودم دوستش داشتم، گفتم شاید بد نباشه بیشتر خونده بشه.
امروز از سایت جار داشتم روزنامهها رو مرور میکردم، سه تا نکته نظرم رو جلب کرد. که بد ندیدم با شما هم در میون بذارم. اولی روزنامه ارگان صداوسیما؛ «جام جم» بود که تیترش واقعا من رو به آینده امیدوار کرد... «بازگشتِ مایکل مورِ ایران» مایکل مورِ ایران آخه؟ لامصب یه چیزی بگو بگنجه...
روزنامه دوم، روزنامه ارگان سپاه پاسداران، «جوان» بود که ادبیاتش واقعا من رو منقلب کرد. دوستان برای عدم تحریک شدن نسوان محترم و نیز جلوگیری از مسدودسازی توسط رباتهای هوشمند که به کلماتِ خاص حساس هستن، برای عنوان سرمربی تیم ملی، به جای «کیروش» از «کرش» استفاده کردن که واقعاً دستشون درد نکنه، بعد از اون بنرهای بزرگداشت مریممیرزاخانی که کسینوس حذف شده بود که جامعه به خطر نیفته، این بهترین اقدام فرهنگی دوستانِ جبهه انقلاب بود که من رو شرمنده کردن!
سومین نکته هم درباره روزنامه فخیم، آگاه، وزین، مدرن، و حتی پست مدرنِ «کیهان» بود که من ترجیح میدم به جای غر زدن که «چرا از نرمافزارهای صفحه بندی برای طراحی جلد استفاده نمیکنن؟ چرا با نرمافزار نقاشی/Paint صفحه اول رو طراحی میکنید؟ چرا؟ چرا؟» شما رو به دیدن صفحه اول و جلد امروزِ این روزنامه دعوت میکنم.
مثلا یه طرح خوب بدیم ملت واسه کم شدن دوره سربازی برن زبالههای طبیعت رو جمع کنن! بعد از یه مدت یه عدهای میرن سازمانهای جمعزباله میزنن و پول میگیرن که زباله جمع کنن. که بدن دست سربازها که سربازیشون کم بشه! بعد از این، زباله قیمتش میره بالا و بعد یه کارخونههایی میان زباله تولید میکنن میفروشن و...
امروز توی متمم خوندم که «چند سالی است که دولت انگلیس به خاطر وضع مالیات گناه، سوژهی جالبی برای علاقهمندان مباحث فرهنگ و اقتصاد شده؛ مالیات گناه، به معنای وضع مالیات بر رفتارهایی است که به ضرر جامعه هستند. دولت انگلیس این نوع مالیات را به طور خاص و جدی بر روی کیسههای پلاستیکی، نوشیدنیهای قنددار و خودروهای دیزلی وضع کرده تا با این کار، محیط زیست کمتر آلوده شود و مردم هم سالمتر زندگی کنند.» فکر کنم توی ایران هم قرار بود سیگار رو گرونتر کنن تا پولِ حاصل از این افزایش قیمت، بره به جیب مردمی که صدماتِ ناشی از سیگار کشیدنِ معتادان (بله، از نظر من تمام سیگاریها معتادن؛ اعتیاد که فقط به مواد مخدر نیست، به سیگار هم اعتیاد دارید دیگه!) رو متحمل میشن.
البته من بیشتر موافق اینم که به جای گرونتر کردن نوشابههای گازدار، نوشیدنیهای سالم (مثل تخم شربتی و آبمیوهها و...) شامل تخفیف بشن. یا مشابه اتفاقی که در طرح ترافیک تهران افتاده و طبق قانون جدید، کسانی که معاینه فنی برتر داشته باشن، ورودشون به محدوده طرح ارزونتر از سایرین میشه؛ برای وسایل نقلیهای که دودزا هستن و شهر رو آلودهتر میکنن، بنزین و گازوییل رو گرونتر کنیم. به طوری که طرف وقتی پیش خودش حسابکتاب میکنه، به این نتیجه برسه که با پولِ مابهالتفاوتِ بنزین/گازوییلِ گرونتر شده (که مثلا معادلِ صدهزار تومان در هر ماه یا یک میلیون تومن در هر سال میشه) وسیلهی دودزاش رو تعمیر بکنه و به این ترتیب، چرخهی سالمسازی شهر از دود و آلودگی اتفاق بیفته.
پینوشت یک: متاسفانه ما سیاستهای تشویقی/تنبیهی رو به جای مسائل محیطزیستی یا سلامتی، صرفاً در حوزههای مذهبی/امنیتی/سیاسی استفاده میکنیم. توجهمون به جای اینکه سر این باشه که نسل جدیدِ با فستفود و نوشابه و... چاق/بیمار نشن، همهی تمرکزمون رو توی ماه رمضون برای مقابله با «تظاهر به روزهخواری» میذاریم و آخرش هم بدون اینکه حواسمون باشه، نسلِ جدید رو علاوه بر بیمارِ جسمی، بیمارِ روانی هم بار میاریم که از دین/مذهب/نماز/روزه منزجر بشن.
پینوشت دو: یه اتفاق خوبِ «فرهنگسازی» که سال گذشته افتاد، نیمبها شدن مصرف اینترنت داخلی بود که به پیشنهادِ وزیرِ جوانِ ارتباطات اجرایی شد. روندی که انتظار میرفت با رایگان شدن پهنای باندِ مصرفیِ پیامرسانهای داخلی منجر به کوچِ آرامِ مردم از تلگرام به پیامرسانهای داخلی بشه اما با یک تصمیمِ عجیبِ قضایی/امنیتی، نه تنها این اتفاق به حاشیه رفت، بلکه به علتِ جاماندنِ پیامرسانهای دولتی-حکومتی از تکنولوژیِ روز، کوچِ بزرگِ تلگرامی هم رخ نداد. ما استادِ به هدر دادن فرصتهای خوبیم.
یک - هفته گذشته، ساعت یک دقیقهی بامدادِ چهارشنبه، اولین سانسِ فیلمسینمایی «عصبانی نیستم» را روی پردهی سینما دیدیم. حدود دو سال بعد از دیدنِ نسخهی اصلی و بدون سانسور و البته با کیفیت پردهای، که در جشنوارههای خارجی، با یک پایانبندی متفاوت پخش شده بود. اینبار اما دیدنِ فیلم طعم دیگری داشت.
دو - نسلِ سوخته در این مملکت کم نداریم، از نسلی که ورودش به ۱۸ سالگی همزمان با انقلاب و بعد جنگ بوده تا نسلی که همزمان با وقایع ۱۸ تیر ۷۸ وارد ۱۸ سالگی شده. نسلی که ورودش به ۱۸ سالگی همزمان با انتخاب محمود احمدینژاد به عنوان رییس جمهور بوده و نسلی که با ۸۸ وارد ۱۸ سالگی شده... و حتی نسلی که ورودش به ۱۸ سالگی با دلار هفت هزار تومانی و برجامِ آتش زده همزمان شده! همه به نوعی نسل سوخته به حساب میآییم. همه از ورودمان به دانشگاه، از ورودمان به دنیای بزرگترها، از ورودمان به سنِ قانونی، تصویرِ رویایی ساخته بودیم و هر کدام به شکلی آن را از دست رفته دیدیم.
سه - نویدِ کردِ مهاجرِ فیلمسینمایی «عصبانی نیستم»، اوجِ جوانیاش را در دلِ وقایع دهه هشتاد از دست داده. جوانی نکرده. بدون اجازهی تحصیل، کارگریِ خیاطی کرده و به خاطر چندصدهزار تومان، منتِ کس و ناکس را کشیده. به جای درس خواندن، روبروی دانشگاه، چشمانتظارِ معشوقهاش نشسته و از پدرِ معشوقهاش به خاطر پول نداشتن، سرکوفت خورده. توی ذهنش آدمهای متعفن و مزخرفِ شهر را کتک زده، با چشم حسرت به پولدارهای کاسبِ تحریم و آقازادهها نگاه کرده و آخر هم به جایی نرسیده. جوانیاش از دست رفته و دیگر برنگشته... مثل رضا درمیشیان.
چهار – درمیشیان جوانِ یک نسل قبلازما است. در سیسالگی «بغض» ساخته که نگذاشتند در جشنواره فیلم فجر شرکت کند. دو سال صبر کرده، در روزهایی که جامعهی بنفششدهی ما با کلید و تدبیر و امید خوشحال بود، بازخوانیِ چهار سالِ منتهی به روزهای بنفشِ تابستان ۹۲ را با عنوان «عصبانی نیستم» ساخته. بهترین فیلمِ آن سالِ جشنواره که به ناحق، سیمرغهایش را فدا کردند و حالا بعد از ۵ سال توقیف و بعد از چندین دقیقه ممیزی اجازه اکران پیدا کرده.
پنج – ما (منِ نوعی، نویدِ فیلم، درمیشیان و خیلی دیگر از همنسلانمان) اما برخلاف نامِ فیلم، عصبانی هستیم. ما از اینکه هنوز در دهه چهارم زندگیمان رنگِ آرامش ندیدیم، عصبانی هستیم. ما از اینکه جوانی نکردیم، جوانیمان سوخته عصبانی هستیم. ما وقتی فیلمِ «عصبانی نیستم» را میبینیم، از بغض، گلودرد میگیریم. «عصبانی هستیم» و این غمگینترین اتفاق برای ما چند میلیون نفر است.
شش – اگر میخواهید عصبانی شوید، «عصبانی نیستم» را در سینماها ببینید.
به یقین میشود گفت هیچکس نمیداند. مدام یاد این بخش از کتاب «داستان دو شهر» نوشته چارلز دیکنز میافتم:
بهترین زمان بود، بدترین زمان بود. عصر خرد بود، عصر حماقت بود. دورهٔ ایمان بود، دورهٔ ناباورى بود. فصل نور بود، فصل ظلمت بود. بهار امید بود، زمستانِ ناامیدى بود. همه چیز در برابر داشتیم، هیچ در کف نداشتیم. همه یکراست به بهشت روان بودیم، همه یکراست از آن روی بر میگرداندیم -خلاصه- دورهاى بود مثل عصر حاضر که بعضى از پرسروصداترین بزرگانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب یا بد، کسى جز با اغراق دربارهٔ آن حرف نزند.
درد یعنی غم داری بخندی به روت نیاری درد یعنی دورت شلوغه و کسی نداری درد یعنی تو خاک خودت غریب دیاری درد یعنی شرمنده ی سفره ی بچههاتی درد یعنی بدهکار عمر و لحظه هاتی درد یعنی دلتنگ دلیل خندههاتی ... درد نون و درد بی یاری دردی که از آشنا داری درد بی خوابی و بیداری واسه فردات
باور اینکه خیلی تنهایی وصله ی ناجور دنیایی عمریه بیخودی تو رویایی خالیه دستات
وقتی که دستِ بسته نشستی و خسته ای حتی به غصه هات وابسته ای زندگی تو این شرایط یعنی درد
من درد مشترکم منو فریاد کن همدرد اگه نیستی گاهی ازم یاد کن من از خودم بریدم و به انتها رسیدم و از هر غریب و آشنا پُرم...
طوبا خانم که فوت کرد « همه » گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت « همه » گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. « همه » گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. « همه » گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می گفت آنموقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود. « همه » گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه ها هم رفته اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبا خانم را پر می کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش هایش حرفهای « همه » را نمی شنید. دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود:« هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی « تو » باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمی شود.»
این مطلب رو مجدد بازنشر میکنم؛ چون دیدم تعداد زیادی مسابقات داستاننویسی هستن که میشه توی عید براشون نوشت. سه تای اول البته قبل از عید مهلت ارسال آثارشون تموم میشه.
🔹 مسابقه نویسندگی ماهیانه سایت چطور / فردا سهشنبه پونزدهم اسفند آخرین مهلتشه. 🔹 سومین جشنواره داستان کوتاه خاتم / جمعه آخرین مهلتشه. 🔹 مسابقه داستان نویسی نشر شیدمهر / مهلتش تا پایان ساله.
به همراه این مسابقات که در تعطیلات نوروز و بعد از اون هم میتونید براشون بنویسید.
🔹 جایزه ادبی «ارغوان» 🔹 جایزه ادبی «فرشته» 🔹 جشنواره داستان کوتاه حیرت 🔹 جایزه ادبی «کوچه 🔹 جشنواره ادبی چهلچراغ 🔹 جایزه ادبی لیراو 🔹 مسابقه داستان نویسی بهمن
اطلاعات بیشتر مثل موضوعات، مهلت ارسال، شیوه ارسال، برگزار کننده و... در:
https://goo.gl/uqm3fk اگر دوست داشتید با دوستان ادبیاتدوستتون و کسانی که دغدغه نویسندگی دارند به اشتراک بذارین. :)
رضی هیرمندی در گفتگو با ایسنا: من سال ۵۴ که جمعیت ایران حدود ۳۰ میلیون بود، با انتشارات امیرکبیر قراردادی داشتم. آن زمان به عنوان یک مترجم تازهکار که دومین کتابم را به آنها داده بودم، تیراژش ۲۰۰۰ نسخه بود. اما حالا بعد از حدود ۴۰ سال کار ترجمه و افزایش سهبرابری جمعیت کشور، تیراژ کتابم ۱۵۰۰ نسخه است. چه اتفاقی برای ما افتاده است که با وجود افزایش جمعیت و افزایش تعداد تحصیلکردگان، تیراژ کتابهایمان اینقدر پایین است؟ تیراژ برخی کتابها زیر ۱۰۰۰ نسخه است. شما میخواهید در مقابل تیراژ ۱۰۰۰تایی ما، مخاطبان جذب کتابی که در دنیا تیراژ چندده میلیونی دارد و دامنههای تبلیغش همهجا را پر کرده است، نشوند؟
وزیر ارشاد: «با اتکا به توانایی و استعداد جوانان خلاق و متعهد در این عرصه، میتوانیم به آینده سینمای ایران و دستاوردهای آن بسیار امیدوار باشیم» دوست دارم وزیر محترم ارشاد را دعوت کنم یک بار فهرست فیلمهای حاضر در جشنواره سیوششم را مرور کند و میانگین سنی کارگردانهایشان را در نظر بگیرد. بعد هم اگر فرصت شد فهرست فیلمهای بیرون مانده از جشنواره را ملاحظه کند تا ببیند جوانهایی که قرار است با اتکا به توانایی و استعدادشان به آینده سینمای ایران امیدوار بود چقدر در جشنواره امسال حاضرند و چه تعدادیشان بنا به ملاحظاتی که همهمان از فرایندش باخبریم تبدیل به تماشاچی جشنواره شدهاند.
بزرگان روحانی ما امروز باید حضور جوانان ۱۵ تا ۳۰ سال در اغتشاشات اخیر را ریشهیابی کنند و ببینند آنها علیرغم این که در سراسر عمر خود در فضای تبلیغات جامعه اسلامی و انقلاب قرار داشتند، چرا به تحریک یک کانال مجازی به مساجد و حسینیهها و دفاتر ائمه جمعه حمله کردند؟ تحقیق و بررسی کنید ببینید چرا مردم این همه به اخبار رسمی بیاعتمادند و تحت تاثیر شایعهپراکنیها قرار میگیرند؟ به این سوال پاسخ بدهید که چرا دهها موسسه با برچسب کار فرهنگی هزارها میلیارد تومان بودجه از دولت میگیرند و هیچ کار مثبتی نمیکنند و به اصل نظام هم فحش میدهند و طلبکاری میکنند؟ ریشه این گرایش غلط را بیابید که حوزههای علمیه را به بودجههای دولتی وابسته کرده و به عواقب خطرناک آن برای روحانیت شیعه نمیاندیشد. ریشهیابی کنید که چرا مداحان جای خطبا را گرفتهاند و افراد روحانی در دوران حاکمیت خود از بسیاری از مسئولیتهای روحانیتی کنار گذاشته شدهاند و جایگاه هزار ساله روحانیت در حال یک دگردیسی کامل است؟
خیلی غصه نخورید؛ میگن یه جایی تو بهشت هست مخصوص اونایی که وقتی ضبط دو کاسته بود اونا تک کاسته داشتن. وقتی پلی استشین بود اونا میکرو و اتاری داشتن. وقتی بازی ها کارت گرافیک سه بعدی میخاست اونا دو بعدی داشتن. وقتی که اینترنت پرسرعت بود اونا هنوز دیال آپ داشتن. وقتی تلویزیون ها صفحه تخت بود اونا محدب داشتن. وقتی گوشیها دوربین داشتن اونا نداشتن. وقتی گوشی ها خفن بود اونا داشتن فکر میکردن کدوم برنامه رو پاک کنن که سرعت گوشیشون بره بالا. همیشه رمشون کمه. هاردشون کمه. سرعتشون کمه. دستگاهاشون زشت و بزرگه.سلفی نمی تونن بگیرن. همیشه حسرت تکنولوژی های روز رو به دلشون دارن. همیشه دارن پول جمع میکنن یه چیز خوب بخرن ولی نمی تونن. اونا هر روز استیو جابز یه دستگاه جدید درست میکنه میده بهشون. اونا تو بهشت وضعشون از همه بهتره...
لیست سایتهایی که همزمان با تلگرام رفع فیلتر شدند:
🔹پینترست (Pinterest) : شبکه اجتماعی اشتراکگذاری عکس
🔹سوآرم (Swarm) : شبکه اشتراک گذاری لوکیشن
🔹فوراسکوئر (Foursquare) : شبکه اجتماعی راهنمای شهری
🔹ساوندکلاود (Soundcloud) : شبکه اشتراک گذاری پادکست و موسیقی
🔹مدیوم (Medium) : شبکه اشتراک گذاری متن (مثل بلاگ)
🔹کورا (Quora) : شبکه اجتماعی پرسش و پاسخ
🔹ردیت (Reddit) : شبکه اشتراک گذاری اخبار
شاید از خیلیهاشون استفاده نکنیم ولی یادمون باشه خیلی از سایتها که برای امور تخصصی بودن، بدون دلیل و منطق در دوره بهاری سالهای میانی دهه هشتاد، از دسترس خارج شدن و برای برخی امور ساده برنامهنویسی، دانشگاهی، پژوهش و.... مجبور به استفاده از نرمافزارهای تغییز آیپی بودیم.
کاش بازنگری کلی توی این فیلترها صورت بگیره و از همه مهمتر، یوتیوب و توییتر و هم رفع فیلتر بشن.
...
آپدیت ساعت شش عصر:
سرویسهایی همچون اپلیکیشن مکان نمایی Swarm و سرویس Foursquare، شبکه اجتماعی پینترست، سایت اشتراک گذاری صوت ساوندکلاود، وبسایت مدیوم و وبسایت کورا (Quora) سرویسهایی هستند که تنها چند روز در دسترس کاربران بودند و دوباره دچار فیلترینگ شدهاند. / دیجیاتو
رضا امیرخانی در برنامه «چشم شب روشن» حضور پیدا کرد و درباره تجربه صوتی کردن کتاب «قیدار» خود توضیح داد و آن را یک تجربه شیرین قلمداد کرد.
سیدعلی کاشفی خوانساری کارشناس مجری برنامه «چشم شب روشن»، یکشنبه شب میزبان رضا امیرخانی نویسنده شناخته شده بود. کاشفی در بخشی از برنامه به تهیه کتاب صوتی از رمان «قیدار» با صدای خود امیرخانی اشاره کرد که این نویسنده حتی شخصیتهای مختلف را صداپیشگی کرده است.
امیرخانی درباره این تجربه توضیح داد: بالای ۴۰ سال هرچه که آدم یاد میگیرد، قسمتی از امید به زندگی است. من این کار را اصلا بلد نبودم. زندگی یعنی آموختن و انسان تا لحظه ای که میآموزد، انگار زنده است، اما لحظه ای که آموختن قطع می شود، لحظه مرگ است گرچه شاید آدم نفسی هم بکشد و تکانی هم بخورد.
وی افزود: گروهی از دوستان اپلیکیشن نوار به من گفتند میخواهیم کتابهایت را صوتی کنیم. از «قیدار» شروع کردند که در آن لحنهای زیادی بود. دوستان صداپیشه خیلی خوبی کتاب را خواندند و من به دلیل اینکه در این کار وارد نبودم، گوش دادم و زیاد ایراد گرفتم که کاش این بخش اینگونه بود و آن بخش آن طور تلفظ میشد و... به من گفتند خب خودت بیا بگو منظورت چیست!؟
نویسنده «من او» ادامه داد: من را به استودیو بردند و گفتند بگو ببینیم منظورت چیست. بعد گفتند اصلا خودت هم خوب میگویی، خودت بیا و کتاب را صوتی کن! من هم گفتم کاری که ندارد، کتاب را که خودم نوشته ام، دو سه روز هم وقت میگذارم و از رو میخوانمش! نشان به آن نشان که الان ۱۵۰ روز است که من به صورت غیرمتوالی بیش از ۱۰۰ جلسه آفیش ضبط داشتم و اینجا باید از دوستان خوبم نیما مهر، سپهر، الیاس و همینطور آقای خیرخواه عزیز که مرا گول زدند و وارد این کار کردند تشکر کنم!
امیرخانی با بیان اینکه در این تجربه خیلی چیزها آموختم، تصریح کرد: من از آنهایی بودم که با کتاب صوتی به شدت لج بودم و احساس میکردم کتاب یک موضوع نوشتاری است و ذهنی باید خوانده شود، برعکس شعر که یک فن شفاهی است. اما وقتی وارد این کار شدم و به دلیل رفتن به استودیو از وسیله نقلیه عمومی استفاده کردم دیدم خیلیها هستند که فرصتهایی در روز دارند که با گوش دادن می توانند آن را سر کنند. این هم نوعی از مطالعه است.
وی یادآور شد: احساس میکنم اگر چیزی به کتاب اضافه شود، کار خوبی از آب درمیآید و نویسنده راضی است. مثلا لحنها. البته با بخش تخیل و خیالانگیزی که از کتاب انتظار می رود مغایرت دارد. هر حرکتی از عین به ذهن قسمتهایی از تخیل را از بین می برد، همانطور که تصویر هم این کار را می کند، صدا هم اینگونه است. اما این نکته را هم دارد که برخی ممکن است بخشی از لحن را متوجه نشده باشند و اینگونه لحن اصلی را می شنوند.
این نویسنده تأکید کرد: «قیدار» یکی از مناسب ترین کارهای من برای تبدیل به کتاب صوتی بود و من هم در بالای چهل سالگی این آموختن را چنگ زدم و تجربه اش کردم و برایم خیلی شیرین بود.
امیرخانی با اشاره به اینکه چند رمان را که خود نویسندهها صوتی کرده بودند گوش داده، افزود: متوجه شدم این نویسندهها به شدت اصرار دارند صداسازی کنند و لحنهای مختلف را بسازند، برای همین خجالتم ریخت و من هم شروع به انجام همین کار کردم. هر جا هم که احساس می کردم وای چقدر بد است من دارم جای یک شخصیت منفی حرف می زنم، با خودم می گفتم وقتی آن را نوشته ای هم یک بار در ذهنت خلقش کرده ای، حالا عیبی ندارد.
امیرخانی ادامه داد: معروف است که می گویند رادیوییها شریف ترین گروه رسانه هستند و آنها معمولا در متن کتاب تغییری نمی برند. اما درباره کار خودم بارها پیش آمد که دیالوگهایم را تغییر دادم و در همین کار با توجه به اینکه نویسنده و راوی یک نفر بود گاهی می گفتم نه نویسنده اشتباه کرده و بهتر بود اینطور می نوشت. چون من هیچوقت آن را با صدای بلند نخوانده بودم و اولین بارم بود!
مغازههای زیتون و کلوچه فروشی در شهر رودبار برای جذب مشتری بیشتر، درهای توالت یا همان سرویسهای بهداشتی خود را به روی مشتریان باز کردهاند. این مغازهدارها میدانند به دلیل نبود دستشوییهای بین راهی، مسافران به شدت به دنبال رسیدن به سرویسهای بهداشتی هستند. آنها فهمیدهاند امکاناتی مانند سرویسهای بهداشتی میتواند به جذب مشتری بیشتر ختم شود.
برخلاف این مغازهدارها بسیاری از مسئولان کشور هنوز متوجه نشدند برای گسترش گردشگری در ایران باید امکانات رفاهی در شهرها به حد جهانی برسد. بسیاری از توریستهای خارجی که به ایران سفر میکنند از نبود سرویسهای بهداشتی مناسب گلایه میکنند. آنها وقتی به ایران میآیند و شهر به شهر سفر میروند و با بحران دستشویی روبرو هستند. به ویژه اینکه سبک سرویس بهداشتی آنها با توالتهای ایرانی متفاوت است. گفته میشود که برخی از توریستها، قرص هایی برای کنترل ادرار مصرف می کنند که یکجوری با این معضل جانفرسا مقابله کنند.
اگر میخواهیم گردشگری در ایران رشد پیدا کند باید ابتداییترین امکانات گردشگری را فراهم کنیم. نمیشود انتظار داشت بدون هیچ پشتوانه، گردشگران خارجی با توجه به محدودیتهای ایران، به کشورمان سفر کنند و از سفر به ایران لذت ببرند. درآمد بسیاری از کشورها از گردشگری خارجی، چندین برابر درآمد ما از فروش نفت است. ترکیه نمونه بارز این کشورهاست. ترکیه تمام زیرساختهای پذیرش گردشگر را آماده کرده است. بسیاری از مسافران داخلی هم در مسافرتهای برون شهری و استانی با مشکل بزرگی به نام توالت بین راهی روبرو هستند. بسیاری از مسیرها در ایران دستشویی عمومی ندارند و تنها مجتمعهای رفاهی یا پمپ بنزینها، جور توالتهای عمومی را میکشند. معدود سرویسهای بهداشتی هم چندان تمیز نیستند. چرا تعارف کنیم اصلا تمیز نیستند و غیر قابل استفاده هستند.
خودتان را بگذارید جای فردی که در اتومبیل شخصی خود یا اتوبوس در یک روز سرد زمستانی نیازمند یک سرویس بهداشتی شده است. داستان تلخی است. صبر برای رسیدن به یک دستشویی میتواند زمینه ساز بیماریهای متعدد برای انسان شود. گاهی 200 یا 250 کیلومتر فاصله میان یک دستشویی عمومی تا دستشویی دیگر است.
راه دور نرویم. در پایتخت ایران هم خبری از سرویسهای بهداشتی عمومی نیست. احتیاج شما به دستشویی همانا و تلاش برای پیدا کردن یک دستشویی همانا. متروی تهران به عنوان عظیم ترین سامانه حمل و نقل عمومی کشور فاقد دستشویی است. اگر در مترو دچار دستشویی شدید، راهی برای خروج پیدا کنید و خود را به نزدیک مسجد برسانید. این تازه در صورتی است که مسجد باز باشد. سرویس بهداشتی از حقوق اولیه انسانی شان به شمار می رود. چرا برای این حق در کشور فکری نشده است؟
توالت به اندازهای در جهان مهم است که روزی را به آن اختصاص دادهاند. 19 نوامبر روز جهانی توالت است و سازمان ملل متحد نیز هر ساله به همین مناسبت آماری را از افرادی که به توالت دسترسی ندارند منتشر می کند. سازمان ملل متحد خواستار فراهم کردن تاسیسات امن و تمیز دستشویی و توالت برای همگان به ویژه زنان و دختران است. کاش مسئولی در کشور پیدا شود تا بحران توالت را در کشور حل کند.
مردی جوان در تهران به ۱۴فقره سرقت از سوپرمارکت، لباسفروشی و پرندهفروشی محکوم شده. براش حکم «قطع دست» بریدند. در دفاع از خودش گفته «حرفی ندارم، ۱۴فقره سرقت رو قبول دارم اما دستمو قطع نکنید. مادر پیرم سرطان داره، دختر خردسال دارم و بهخاطر فشار فقر دست به سرقت زدم.»
تو ادبیات به یه سری کلمات بر میخوردم که فقط میتونستم معنیش را حفظ کنم و هیچ درکی از معنی نداشتم. یک نمونه اش کلمه "رخوت" بود که وقتی معلم گفت یعنی سستی فقط زیر کلمه خطی کشیدم و نوشتم سستی و هیچوقت نفهمیدم یعنی چی.
چند وقتی میشه که کلمه رخوت را بدون اینکه زیرش خط بکشم و معنی اش را برای تاکید به خودم بنویسم، خیلی خوب درکش میکنم. الان میتونم برم به معلم ام بگم ببین استاد رخوت یه سستی ساده نبود که تو گفتی و رفتی، یه دنیا حرف داشت. یه حالت روحی پیچیده را میخواست بگه که تو فقط سستی را ازش میدونستی، بهش بگم به دانش آموزات بگو زیر رخوت خط بکشن و بنویسن "ساعت 2 بعد از ظهر بیدار شدن-از نور فراری بودن-بنیان آدم شل شدن-در واکنش به هر عملی خمیازه کشیدن و اشاره به بگذار برای بعد- هزار کار عقب مانده داشتن و حال انجام هیچکدام را نداشتن- از بطالت وقت ناراحت شدن ولی حوصله استفاده از وقت نداشتن-جمع زدن تمام آرزوهایت با نا امیدی- ...."
مردم از دستگاه مدیریت شهری چه انتظاری دارد و چه سیاستی را طلب میکنند. بیش از ۹۰ درصد تهرانیها آلودگی هوا و ترافیک، ۸۶ درصد فاصله طبقاتی بین مناطق فقیرنشین و مرفه شهر و ۷۸ درصد بیاعتنایی و بیتفاوتی مردم نسبت به یکدیگر را از مهمترین مشکلات شهر تهران میدانند.
ما تصمیم گرفته بودیم خونه بخریم اما همپول نداشتیم هم اینکه کجای تهران خونه بخریم رو نمیدونستیم. بعد از ماجراهای فروردین ماه که با ده میلیون پولِ نقد رفته بودیم دنبال خونههای ۲۵۰ میلیونی، شیوه گشتنمون عوض شد. دنبال وامهای مختلف میلیاردی(!) گشتیم. واحدهای ارزونتر میدیدیم که در دسترستر باشن. داشتیم فکر میکردیم چقدر از چه کسایی میتونیم پول قرض کنیم. داشتیم میگفتیم بعد از انتخابات خونه ارزون میشه حتماً!
از روز اول قرار نبود خونهی پدری بمونیم؛ از همون روز اول من و محیا همیشه چشممون به روزنامهها، آگهیها، سایتها و بنگاههای املاک بود که قیمت هر محله چقدره و ما چهجوری و با چه شرایطی میتونیم یه واحد نقلی بخریم. همیشه ماجراهای خانهدار شدن اطرافیان برامون جذاب بود...
اثر مارکو پولو شرح دستاول بیهمتایی به دست میدهد از آداب مرتبط با میل جنسیِ ساکنانِ کشورهایی که از آنها گذشته یا در آنها اقامت کرده. قدرت آن هم از کیفیت روایت ناشی میشود و هم از اطلاعات اصیلی که در اختیار میگذارد. این امر بهخصوص دربارۀ مناطق پیرامون شیچانگ چین صادق است که مارکو پولو گزارش نامرتبی از عادات جنسی ساکنان آن به ما میدهد: «میل دارم اضافه کنم که در این منطقه رسمی مرتبط با زنان مردم وجود دارد که به شما خواهم گفت. مرد جماعت اگر غریبه یا شخص دیگری همسر، دختر، خواهر یا هر زن دیگری در خانهشان را هتک حرمت کند، آن را اهانت تلقی نمیکنند؛ آنها بهبستررفتن ایشان را عنایتی بزرگ تلقی میکنند و میگویند، به لطف آن، خدایان و بتهایشان به آنها بیشتر متمایل شده و وفور غنایم اینجهانی را برایشان به ارمغان میآورند.»
اینگونه است که ما متوجه میشویم ساکنان شیچانگ هنگامیکه غریبهها را در خانههای خویش میپذیرند به همسران خود دستور میدهند تا هر میل و هوس مهمانشان را برآورند و سپس خود داوطلبانه خانه را ترک کرده و مادامیکه غریبه آنجا را ترک نکرده، که ممکن است سه یا چهار روز طول بکشد، باز نمیگردند. طی این مدت، غریبه میتوانست آزادانه از تمام زنانی که در آن خانه زندگی میکردند کام بگیرد: «همانطور که برایتان گفتم، این است دلیل آنکه همسرانشان را با چنین سخاوتی در اختیار غریبهها میگذارند. به یاد داشته باشید که آنها وقتی غریبهای را میبینند که بهدنبال جایی برای ماندن است، همگی از دعوت او به منازل خویش خشنود و خوشحالاند و بهمحض اینکه او مستقر شد، ارباب خانه فوراً بیرون رفته و به همسر خود دستور میدهد تا ازآنپس تمام حوایج غریبه را برطرف کند. سپس، همین که دستور را داد، خود به باغ انگور یا مزارعش رفته و تا زمانیکه غریبه آنجا را ترک نکرده باز نمیگردد.
بنابراین گاهی غریبه سه یا چهار روز در خانۀ آن فلکزده مانده و با زنش، دخترش، خواهرش یا هرکس که خواست اوقات خوبی میگذراند.» برای تضمین اینکه رضایت او کامل باشد، برهمنزدن آسایش غریبه در لذاتش اهمیت دارد.
ساکنان شیچانگ سیستم اطلاعاتی بسیار سادهای اختراع کردند که مهمانانشان را از آرامش و آسایش ضروری برخوردار میکرد: «مادامیکه غریبه در آنجا ساکن بود، کلاه او از در یا پنجره آویزان میشد یا نشانۀ دیگری داده میشد تا ارباب خانه بداند که مردِ دیگر هنوز آنجاست: تا زمانیکه نشانه موجود است، او جرئت بازگشت ندارد. این رسم در سراسر منطقه رواج دارد.»
مثل لپتاپی که چند روز پشتسرهم روشنه و رِبهرِ هنگ میکنه، مثل ماشینی که بدون توقف هفتصد هشتصد کیلومتر توی جاده راه رفته و ریپ میزنه، مثل آدمی که تجریش تا راهآهن رو پیاده اومده و دیگه نای قدم برداشتن نداره، مثل چشمی که پونصد صفحه کتاب رو بیتوقف خونده و دیگه سو نداره، مثل خیلی مثالهای مسخره شبیه مثالهای بالا، خستهم. خستهم و هواپیمای انگیزه و روحیهم به جای چهار تا موتور با یه موتور داره خودش رو به نزدیکترین فرودگاه میرسونه، دارم زور میزنم که برسونمش. که کم نیارم. که حتی اگه قراره سقوط کنم، به جای کوهستان توی دریا سقوط کنم که شانس زنده موندنم بیشتر شه.
یک ماشین در ۹۲ درصد از ایام عمر خودش در حالت پارک است.
مردم بهطور متوسط در هر شبانهروز ۲ ساعت سوار ماشینشان میشوند. ۱.۶ درصد از عمر یک ماشین در جستوجوی جایی برای پارک شدن میگذرد. یک درصد از عمر یک ماشین در ترافیک و حالت درجا روشن ماندن تلف میشود.
در حقیقت فقط ۱ درصد از انرژیای که برای ساخت، خرید و نگهداری یک ماشین صرف میشود به هدف اصلی تبدیل میشود: «جابهجایی انسانها از نقطهای به نقطهی دیگر...»
دکتر مارتین استاچتی (Martin Stuchtey) مشاور موسسهی مطالعاتی مکنزی
همیشه تصویرم از زوجهایی که توی چهارمین سال زندگیشون هستن، یه چیز دیگه بود. انگار دو نفری که حدود پنج سال با هم هستن، باید موجودات عجیب و غریبی باشن، تصویرم از زندگیشون خیلی تلویزیونی و کلیشهای بود؛ زوجی که یا بچه اولشون تو راهه یا چند ماهشه، توی جمعهای دوستانه در دسته پیشکسوتان قرار میگیرن و نسل جدید احساس میکنن که دیگه این زوجِ قدیمی به درد مسافرت، دورهمی یا مهمونیهای مجردی نمیخورن. زن و مردی که رابطهشون با هم سرد شده و از هم خسته شدن، دیگه بودنشون کنار هم مهم نیست و دنبال یه راه فرار میگردن که چند روز از دست هم فرار کنن تا به یاد دوران مجردی، یه نفس راحت بکشن.
امسال نزدیک ۵ سال میشه که همدیگه رو دیدیم، چهارمین سالگرد عقدمون رو جشن میگیریم و کیک سومین تولد ازدواجمون رو میخوریم. دقیقاً موقعیتِ یک زوجِ جاافتادهی بچه بغلِ نسلِ قبلی که آدم رو یاد داماد بزرگه / عروس بزرگه میاندازن! اما من و تو این کلیشه رو شکستیم. بعد از این همه سال، نه زن و شوهر که دوست دختر دوست پسر موندیم. انگار که تازه با هم آشنا شدیم، هی تلاش میکنیم هرجا میریم با هم باشیم و مثل عشاقِ تازه به هم رسیده، سعی میکنیم از هم دور نشیم یه وخ! حتی اگه توی یه مراسمِ کاریِ یکیمون، اونیکی رو راه ندن هم از این موضع عقب نمیشینیم.
همزمان با فرارسیدن سالروز ۲۸ مرداد، و انتشار هزارمین نسخه روزنامه قانون، این روزنامه با یک حرکت ابتکاری نیم صفحه اول خود را به سبک روزنامههای آن زمان منتشر کرد.
سنگی را اگر به رودخانهای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج برمیدارد. صدای نامحسوس «تاپ» میآید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم میشود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکهای بیندازی... تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیقتر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم درمیآورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقهای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد، جوانه شکوفه میدهد، باز میشود و باز میشود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم بههمزدنی چهها که نمیکند. در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظهای میبینی که همه جا را فرا گرفت. دایرهها دایرهها را میزایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود. رودخانه به بینظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانهای برای خروشیدن میگردد، سریع زندگی میکند، زود به خروش میآید. سنگی را که انداختهای به درونشی میکشد؛ از آن خودش میکند، هضمش میکند و بعد هم به آسانی فراموشش میکند. هرچه باشد بینظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر. اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش، برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمیماند، نمیتواند بماند.
بسیاری از کسان که برای نخستینبار دست به نگارش داستان کوتاه میزنند و نیز آنان که با ادبیات سروکار دارند نمیدانند داستان کوتاه چیست. شاید این گفته اغراقآمیز بنماید اما حقیقتی است و این خود بدان معنی است که بسیاری از مبتدیان این فن «فرم» اثری را که میخواهند بیافرینند نمیشناسند و نتیجۀ این ناآشنایی هم البته جز ناکامیابی نیست. نویسندهای که بدینسان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام طرحی یا قصهای یا بیوگرافی مختصری یا فانتزی سادهای یا رمانچهای بپردازد. داستان کوتاه قصه نیست؛ طرح نیست، رمان یا رمانچه نیست. داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیتی اصلی را در یک واقعۀ اصلی نشان میدهد و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء میکند. داستان کوتاه را میتوان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد. یک شخصیت اصلی دارد. این شخصیت در یک واقعۀ اصلی ارائه میشود. در «کلّی» که همۀ اجزاء آن باهم پیوند متقابل دارند شکل میبندد. تاثیر واحدی را القاء میکند. کوتاه است.
پرتیراژترین کتابی که از من منتشر شده، حدود هشت هزار نسخه شمارگان داشته است اما امروز راحت میشود جوانانی را دید که صفحه اینستاگرامشان ۱۰ هزار بازدیدکننده دارد. پس باید خیلی کند ذهن باشیم که نویسندگی را راهی برای مشهور شدن بدانیم.
وی از کودکی میخواست خبرنگار باشد؛ خیلی هم خوشحال بود. پنج سالگی کیهان میخواند و میگفت چقدر خبرنگاری کار راحتی ست. بزرگتر شد دید خبرنگاری علاوه بر راحتی، جذاب هم هست؛ روزی بیست تومان خرج خرید جامجم و همشهری میکرد و با روزنامه خواندن احساس خبرنگاری میکرد. در پانزده سالگی علاوه بر روزنامهنگاری، مفسر سیاسی اجتماعی هم بود به خیال خودش! به دانشگاه رفت، خوشحال بود هنوز، مجله ادبی میزد و فکر میکرد خبرنگاری یعنی همین! وارد بازار کار شد، همچنان خوشحال بود و تصورش این بود با حقوق خبرنگاری زندگی میچرخد. اوایل مسافرکشی کرد بعد دید اوضاع داغانتر از این حرف هاست. بعد سعی کرد آچار فرانسه باشد و علاوه بر خبرنگاری، هر کاری بهش میسپرند انجام دهد. با خوشحالی، خبرنگار همه کارهای بود که هیچ کاره بود. در کنار بیدلیل خوشحال بودن، زن گرفت؛ زنش را وارد خبرنگاری کرد تا دو نفری از راه این شغل پولساز و جذاب و آسان، میلیاردر شوند اما… همین که خوشحالند کافی نیست؟
راستش، یکی از علائق همیشگی من، پیگیری مسابقات مختلف فرهنگی، هنری، ورزشی، ادبی و عکاسی و… است و بر همین اساس، پیگیری همزمان چند مسابقه داستان نویسی برایم عادیست. هم خبرهایش را دنبال میکنم و هم حواسم به زمانبندیهایشان هست و بد ندیدم این تقویم آنلاین را با دیگران به اشتراک بگذارم. اگر دوست داشتید مطالعه این صفحه را به دوستان خود پیشنهاد کنید.
فراموش
شدهای. مانند رابینسون کروزوئهای که در یک جزیره خالی از آدمیزاد گیر افتاده
باشد. همه امیدت تکهای از پیراهنت است که درون یک بطری چپاندهای و رویش نوشتهای
هر چه زودتر بیایند و نجاتت بدهند. اقیانوس هیچ پستچی ندارد که صبح به صبح بیاید و
بگوید که نامهای داری یا نه؟ بطری را به اقیانوس پرتاب میکنی و عصر همان روز روی
صخره بلندی مینشینی تا بلکه کشتی نجات را ببینی. بعد به جایش چشمت به چه میافتد.
معلوم است. تکهای از پیراهنت که موج به ساحل آورده. عجیب است که غمگین نمیشوی و
در عوض فقط مثل دیوانهها به کار دنیا میخندی. | از وبلاگ محمدرضا امانی
ده سالی مجبور شدم توی عروسی فامیل، خاله و عمه هامو تحمل کنم که میزدن پشتم و با خنده میگفتن بعدی نوبت توئه. منم توی عزاداری ها همین کار رو باهاشون کردم تا دست از سرم برداشتن. / وودی آلن
یک پست بدون «لایک» تنها بهطور خصوصی دردناک نیست، بلکه نوعی سرزنش عمومی قلمداد میشود: یا شما بهاندازۀ کافی دوستان آنلاین ندارید، یا، بدتر از آن، دوستان آنلاین شما تحت تأثیر قرار نگرفتهاند.
بخشی از مقاله آدام آلتر در گاردین؛ برگرفته از ترجمان
متخصصان آمار و احتمال به ما میگفتند اگر یک میلیون میمون را بنشانی و یک میلیون ماشین تایپ به آنها بدهی و فرصت کافی در اختیارشان قرار دهی، از حاصل کار تصادفی آنها میتواند شکسپیر هم در بیاید. به لطف اینترنت فهمیدیم که این ادعا درست نبوده است.
جیمز دایسون، مخترع نامآشنای انگلیسی ۵۱۲۶ بار شکست خورد اما ناامید نشد؛ او برای ساخت یک نمونه موفق و کاربردی از جاروبرقی بدون کیسه بیش از ۵۰۰۰ بار تلاش کرد اما حتی وقتی کارش درست از آب درآمد، باز هم نتوانست محصولش را به هیچ تولیدکننده و توزیعکنندهای در اروپا فروشد و ناچار سر از بازار ژاپن درآورد تا بالاخره توانست از ایدهاش پول دربیاورد.
من بعد از رفتن جناب خان، برنامه خندوانه رو دوست نداشتم. تک و توک استندآپکمدیهایی بود که حالم رو خوب کنه، مثل شب نیمه شعبان که امیر کربلاییزاده درباره آداب مراسم عروسی استندآپ کرد و واقعا از ته دل خندیدم. اما دیشب توی چهار استندآپی که در بخش خندانندهشو پخش شد، تقریباً هر چهار تا رو دوست داشتم. اگه دیدید که هیچ؛ اگه ندیدید از طریق تلوبیون و تلگرام و اینستاگرام و فضای مجازی حتما ببینید.
پینوشت: فارغ از همهی استندآپها؛ اجرای مجید افشاری از بروبچ خبرنگار سینمایی رو به طور ویژه دنبال کنید. هم کمی اروتیک (البته از جنس بامزهش) داشت و هم خطوط قرمز فرضی تلویزیون رو به چالش کشیده بود.؛ مشاهده در اینجا
مرحوم ویل دورانت در باب اسپانیای قرون وسطی نوشته بود: هردوطرف نزاع آن (مسیحی و مسلمان) دچار تفرقه و درگیری داخلی شدیدی بودند. علت اینکه نهایتا مسیحیان بر مسلمین پیروز شدند این بود که مسلمانان تفرقه و درگیری بیشتری داشتند.
برنامه «طبیب»، جدیدترین برنامه تلویزیون در حوزه پزشکی و سلامت است که با اجرای پیمان طالبی از صبح شنبه بیستم آذرماه در کنداکتور شبکه سه سیما قرار میگیرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «طبیب» محصول گروه اجتماعی شبکه سه سیما است که از بیستم آذر ماه، (شنبه تا چهارشنبه) ساعت 10:15 دقیقه صبح، به صورت زنده با اجرای پیمان طالبی و در حوزه پزشکی و سلامت روی آنتن رسانه ملی میرود.
مهدی صالحپور کارگردان این برنامه با اشاره به نگاه ویژه معاون سیما، مدیر شبکه سه و مدیر گروه اجتماعی این شبکه به حوزه سلامت که منجر به تولید «طبیب» شد، گفت:« در این برنامه در سه حوزه تغذیه، ورزش و پیشگیری (درمان) قرار است به شکلی متفاوت، مهمترین مشکلات سلامتی را مورد بررسی قرار دهیم و برای پیشگیری از ابتلا به بیماریهای مختلف، با بهرهگیری از طب سنتی و آخرین یافته های طب مدرن، راهحلهای کاربردی ارائه دهیم.»
به گفته کارگردان هنری برنامه «طبیب»، این برنامه توجه ویژهای به فضای مجازی دارد و قرار است با حضور کارشناسان، به آسیبها و فرصتهای این فضا و مسائلی که توصیههای نادرست و ناقص در حوزه سلامت به بار میآورد، پرداخته شود و تمام محتوای موجود در برنامه، با ذکر منبع مورد اطمینان به مخاطبان ارائه خواهد شد.
صالحپور ادامه داد: «پیمان طالبی که پیش از این اجرای برنامه «مردم چی میگن» را بر عهده داشت، مجری «طبیب» است و در هر برنامه، علاوه بر بزرگان طب سنتی و پزشکان کشور، با امیررضا آفتابی فیزیوتراپیست در مورد کم تحرکی و با دکتر مجتبی نیکپور کارشناس تغذیه درباره اصول صحیح تغذیه به گفتگو مینشیند. دکتر علیرضا یارقلی متخصص طب سنتی نیز مشاور پزشکی برنامه است.»
بهنام صفوی؛ خواننده تیتراژ «طبیب»
مهدی صالحپور درباره تیتراژهای شروع و پایان این برنامه هم گفت: «بهنام صفوی خواننده محبوب پاپ که به تازگی مشکلات مربوط به بیماریاش را پشت سر گذاشته است، خواننده تیتراژ پایانی «طبیب» است. این خواننده قطعه «الهی» را با ترانهای از حسین غیاثی و آهنگسازی مهرداد نصرتی خوانده است و کلیپ آن هم با بازی رابعه مدنی، بازیگر پیشکسوت ساخته شده. گرشا رضایی هم با ترانهای از سید حسین متولیان تیتراژ شروع برنامه را خوانده است.»
به گفته صالحپور، توجه ویژه و بزرگداشت بزرگان طب سنتی و پزشکی کشور، ارتباط با پزشکان حاذق ایرانی خارج از کشور، ارائه ورزشهای ساده برای کارمندان و مردمی که امکان ورزش کردن ندارند از دیگر بخشهای استودیویی این برنامه است و مخاطبان شبکه سه سیما با دیدن این برنامه میتوانند تا ده سال به عمر خود اضافه کنند.
دوربین مخفی، همراهان چادر نشین، عیادت، نسخه، ایرانگردی، سرتون سلامت، موزه، رستورانگردی، مفاخر پزشکی، توصیههای پزشکان و گزارش های مردمی متنوع از سراسر کشور در موضوعات مختلف، آیتمهای برنامه طبیب را تشکیل می دهند.
مخاطبان رسانه ملی می توانند با هشتگ #طبیب و یا از طریق @TabibTv3 این برنامه را در فضای مجازی دنبال کنند یا به شماره 20000355 پیامکهای خود را ارسال کنند.
دکور طبیب را پیمان قانع طراحی کرده و بهنام آسایش مدیر تولید این برنامه است. نویسندگی برنامه بر عهده محیا ساعدی است و طراحی لوگو و ولهها را حامد طبری بر عهده داشتهاند. امین آذری و کامران محمدی گزارشگران طبیباند و حمیدرضا زنگنه و پروانه انصاری تدوینگران آیتم، محمد رفیعی دستیار تهیه و محمد روزنامهچی تصویربردار آیتمهای برنامه هستند.
در جلسه استیضاح عطالله مهاجرانی، دلواپسانِ وقت خرده گرفتند که چرا وزارت ارشاد دولت اصلاحات، از سینمای دفاع مقدس حمایت نمیکند. او در پاسخ گفت: «ما هنگامی که فیلم دفاع مقدس میسازیم، همواره رزمنده را یک قهرمانی معرفی میکنیم که هرچه عراقی است نابود میکند و از طرف دیگر عراقیها را افرادی کمعقل و خواب و منگ نشان میدهیم. اگر ما این و آنها آن هستند، چرا جنگ هشت سال طول کشید؟ چرا هشت روزه تمام نشد؟!»
دانستن نام معشوق و شناختن آن یکی از معالجات اساسی بیمار است. پس در صورتی که عاشق راز خود را فاش نساخت، باید نیرنگی به کار برد؛ نبضش را گرفته، شروع به ذکر نام مردمان کرده، دقت کنید کی و در هنگام بردنِ نام چه کسی نبضش بسیار تفاوت میکند...
دعای سیوهشتم صحیفه سجادیه این طور شروع میشود: «بار خدایا! به پیشگاهت عذر خواهم در حق ستمدیدهای که در حضور من بر او ستم رفته و من یاریاش نکردم.» امام سجاد (ع) حتما میدانست بعضی ستمها را میشود توجیه کرد؛ به بهانه مصلحت، به بهانه اوجب واجبات ولی باز عذر خواسته. دارد میگوید، بیقید و بند و بهانه، جای سوال و عذر دارد این فقره؛ این تنهایی ستمدیده در حضور من.
از دی ماه ۱۳۸۷ تا کنون، اتفاقات عجیب و غریبی در دنیا رخ داده است. برزیل هفت گل از آلمان خورده است. چند هواپیمای مالزی در آقیانوس افتادند و رسماً ناپدید شدند و یک خلبان دیوانه هم در اروپا که حال تنهایی خودکشی کردن نداشت هواپیما را با مسافرانش به رشته کوه آلپ زد. چند زلزله بزرگ در دنیا به وقوع پیوست که زلزله نپال یکی از آنها بود. رابطه کوبا و آمریکا نسبتا خوب شد. در اوکراین جنگ سر گرفت. ویروس ابولا در آفریقا شایع شد و چند ده هزار نفر را کشت. ملکه هلند بعد از ۳۳ سال سلطنت به نفع پسرش از سلطنت کناره گیری کرد. یک ساختمان بزرگ تولید پوشاک در داکا فروریخت و ۱۱۳۵ نفر مردند. هوگوچاوز و نلسون ماندلا درگذشتند و محمد مرسی با کودتا سرنگون شد. اسنودنن از روسیه پناهندگی گرفت. بیش از ۷ میلیون انسان جدید در همین ایران خودمان متولد شدند که الان چند صد هزار نفر آنها سواد خواندن و نوشتن پیدا کردهاند و…
قصد نداریم اتفاقات مهم این هفت سال را برای شما مرور کنیم فقط میخواستیم عرض کنیم که علی رغم اینهمه اتفاقاتی که در دنیا افتاده است، آقای تبریزی در تمام این هفت سال همچنان مشغول ساخت سریال سرزمین کهن بوده است و جالب آنکه هنوز هم هست. برای اینکه بدانید هفت سال چه زمان زیادی است و چقدر ظرفیت دارد کافی است دقت کنید که عمر داعش کلا به سه سال نمیرسد!
منبع: سایت سوره سینما؛ بخشی از یادداشت محمدرضا شهبازی
هنگام خرید اینترنت پرسرعت از شرکت ارائهدهنده، سرویسهای متفاوتی با سرعتهای ۱٢۸، ٢۵٦، ۵۱٢ و یا بالاتر با واحد کیلوبیت بر ثانیه پیشنهاد میشود. نرخ بیت یا بیت بر ثانیه به این معنی است که در مدت واحد زمان، چه مقدار اطلاعات از نقطهای به نقطهی دیگر ارسال میشود. از آنجایی که سرعت سرویس برحسب بیت بر ثانیه بوده ولی واحد اندازهگیری سرعت دانلود بر روی سیستمهای کامپیوتری بایت بر ثانیه است، برای محاسبه سرعت دانلود باید مقدار بیت بر ثانیه را تقسیمبر عدد 8 کنیم. ذکر این نکته حائز اهمیت است که سرویس ADSL یک سرویس اشتراکی (shared) بوده و پهنای باند بین 1 تا حداکثر 8 کاربر تقسیم میشود که بهاصطلاح ضریب اشتراک 1 به 8 نامیده میشود. بهطور مثال اگر شما سرعت 8 مگابیت برثانیه (8192 کیلوبیت) را خریداری کنید، در بهترین حالت سرعت دانلود شما 1 مگابایت بر ثانیه یا 1024 کیلوبایت بر ثانیه (8192 تقسیمبر 8) خواهد بود. اگر برای سرویس فوق بخواهیم ضریب اشتراک 1 به 8 را نیز اعمال کنیم، میبایستی مجدداً عدد 1 مگابایت بر ثانیه را تقسیمبر 8 کنیم و سرعت 128 کیلوبایت بر ثانیه حاصل خواهد شد. بنابراین سرعت دانلود به ازای سرویس 8 مگابیت بر ثانیه، در بدترین و بهترین حالت 128 کیلوبایت بر ثانیه و 1024 کیلوبایت بر ثانیه خواهد بود.
بخش مهمی از بازیهای این روزهای ما، بازیهای قدیمی نیست. امروز بخشی از لذت روزانه ما، در همین بازیها خلاصه میشود. اینکه فیلمی را در یک گروه تلگرامی ببینیم و آن را در گروه دیگری کپی کنیم و از اینکه دیگران از ما تشکر میکنند لذت ببریم و آنها هم به نوبهی خود همین کار را ادامه دهند و در نهایت در این بازی زیبا، هم ما خوشحالیم که در فلان گروه، خودمان را نشان دادیم و هم تلگرام خوشحال است که ما وقت بیشتری را با او گذراندیم و هم شرکتهای اینترنتی هیجان زده هستند که ترافیک بیشتری مصرف شده و آنها سود بیشتری کسب کردهاند. ظاهراً هر کس از این بازی توشهای برگرفته است!
در کتاب ارتباط شناسی دکتر محسنیان راد داستان جالبی نوشته شده است:
« فرض کنید پسری در خانواده ای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطه ای در یک شهر پرجمعیت زندگی می کنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند. هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل می دهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور می کردند. پسرک در یک لحظه که مادرش مشغول صحبت خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد. آن روز تمام لباس های او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوان کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگ های ولگرد توی کوچه ها و آشغال های شهر بود.
وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه می کرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند. بعدها که بزرگ تر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رساله های مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او می داد.
اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.
دخترک در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گله داری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگ های نگهبان گله بود. برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون می رفت اگر دیر می کرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را می کشید و وقتی صدای آشنای اسب او را می شنید با هیاهو دیگران را مطلع می کرد و پدر وقتی وارد می شد دستی به سر و روی سگ می کشید. یادش می آید که یک روز برادر کوچکش توی باتلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ می کشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.
این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید.
(به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)
1- زن: به نظر من باید فکر کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.
2- مرد: اون یک دفعه هم، دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چیز پر ارزشی نداریم.
3- زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.
4- مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.
5- زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟
6- مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.
7- زن: چطوره یک سگ بیاریم.
8- مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟
9- زن: خوب معلومه توی خونه؟
10- مرد: سگ کثیفه
11- زن: خوب می شوییمش
12- مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟
13- زن: خوب بله می شویند. چرا فحش می دی؟
14- مرد: ...
15- زن: ...
همه ما کما بیش با چنین مشکل مواجه بوده ایم ؛ البته نه درباره خرید یا عدم خرید سگ بلکه با مشکلی به نام "تبدیل یک مسأله مشترک به یک اختلاف" یا "سوء تفاهم".
بار دیگر به قصه فوق برمی گردیم. ظاهر قضیه این است که هم زن و هم مرد، درباره یک موضوع واحد صحبت می کنند، هر دو می دانند که سگ چیست و اگر نفر سومی هم به حرف هایشان گوش کند، سگ را با حیوان دیگری اشتباه نخواهد کرد. این اما تمام قصه نیست ؛ واقعیت این است که هر کدام از آن دو، درباره دو حیوان کاملاً متفاوت صحبت می کنند: مرد درباره یک "موجود نجس خطرناک" حرف می زند و زن درباره یک "موجود وفادار مهربان" ؛ فقط اسم و شکل این دو موجود شبیه هم است. بخش عمده ای از اختلافات ما در زندگی خانوادگی و اجتماعی ناشی از تفاوت معناهایی است که در کلمات دچار آن هستیم و این ، البته امری طبیعی است. واژه "مادر" برای کسی که از مهر مادری به تمام معنا برخوردار بوده ، با کسی که مادری معتاد و بی مسؤولیت داشته که فرزندش را به کار اجباری یا فحشا وا می داشته است تا خرج اعتیادش را در آورد، یکسان نیست. واژه شراکت، برای کسی که بهترین تجربیات کاری و تجاری را با شریکش داشته ، با کسی که شریکش به او خیانت کرده و اموالش را برده است، یک واژه واحد قلمداد نمی شود. کسی که فکر می کند برای بهبود رفتار فرزند، باید او را "تنبیه" کرد با کسی که مکانیزم "انتخاب" را در تعامل با فرزندش انتخاب می کند، در تعبیر کلمه "تربیت" با هم متفاوت اند و ... .
"دیوید برلو" که از نامداران علم ارتباطات انسانی است نگاه جالبی به موضوع دارد. از دیدگاه او کلمات به تنهایی معنایی ندارند، معنا در درون انسان هاست. انسان ها معنای خود را بر کلمات بار می کنند و سپس کلمات را به سمت یکدیگر روانه می سازند.
آمارها نشان میدهند از هر یکمیلیون مسلمان امریکایی، یک نفر بهخاطر نفرت آمریکاییهای غیرمسلمان از باورهای او کشته میشود. در حالیکه از هر هفدهمیلیون امریکایی یک نفر بهدست اسلامگرایان افراطی کشته شده است. بااینحال استاد جامعهشناسی دانشگاه کارولینای شمالی معتقد است برای بسیاری از امریکاییها آمارها مهم به نظر نمیرسند. و آنها بیشتر مایلند روی خشونتی متمرکز شوند که نامش را تروریسم اسلامی میگذارند. منبع: سایت ترجمان
وقتی می فهمی صرفا یک نفر هستی بین هفت میلیارد نفر که خبر مرگت به گوش هزار نفر هم نمی رسد کل آنهایی که صمیمانه می خواهند زنده بمانی از صد نفر کمترند ده نفر دوست صمیمی نداری و فقط یک نفر دوستت دارد ولی باز خودت را دوست داری عاشق آن یک نفری و ادامه می دهی بی دغدغه اعداد ... از وبلاگ زروان ازلی
ماهیتابه تفلون دسینی رو که قبلا با شیرآلات البرز شستید می گذارید روی گاز پنج شعله فردار سینجر که با ضمانت سام الکتریک عرضه میشه. بعد گاز رو با کبریت توکلی روشن کنید. کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش. دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش. اگر در حین کار خسته شدید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید.
آیا شورای نگهبان میتواند ترفند «رای سلبی» و حذف «یزدی، جنتی و مصباح» را نقش بر آب کند؟ پس از رد صلاحیت گسترده نامزدهای حامی دولت در دو انتخابات پیش رو، گروهی از فعالان سیاسی پیشنهاد کردهاند با رای دادن به فهرستی از نامزدهای اعلام شده توسط گروههای حامی دولت، از ورود آقایان محمد تقی مصباح یزدی، محمد یزدی و احمد جنتی به مجلس خبرگان جلوگیری شود. این ترفند اگر چه روی کاغذ کاملا عملی است اما تجربه انتخابات گذشته نشان میدهد که در محاسبه احتمال توفیق آن، تنها نمیتوان به محاسبات ریاضی اتکا کرد و محاسبات سیاسی را نادیده گرفت.
اصلاحطلبان در سال ۷۸ مدعی شدند شورای نگهبان با ابطال هدفمند آرای ۷۰۰ هزار نفر از مردم تهران، بخشی از نتیجه انتخابات مجلس ششم را تغییر داده است و در نتیجه غلامعلی حداد عادل را به جای علیرضا رجایی به مجلس فرستاده است. اگر این ادعا درست باشد، آیا شورای نگهبانی که برای وارد کردن غلامعلی حداد عادل به مجلس، حدود ۷۰۰ هزار رای را باطل میکند، صحت انتخاباتی را که جنتی، یزدی و مصباح بازنده آن شوند، بی چون و چرا میپذیرد؟
روایت مصطفی تاجزاده را از ماجرای ابطال یک چهارم آرای تهران در زیر بخوانید:
«انتخابات مجلس ششم در ۲۹ بهمن ۷۸ در سراسر کشور، به ویژه در تهران با آرامش و سلامت کامل برگزار شد. هیأت نظارت بر انتخابات تهران منصوب شورای نگهبان، صحت انتخابات تهران را تأیید کرد. با وجود این شورای نگهبان درخواست کرد یک سوم صندوقهای آرا بازشماری شود. این صندوقها در اختیار نمایندگان آن شورا قرار گرفت. بازشماری برگههای ۵۳۴ صندوق، نتیجه آرا را تغییر نداد جز آن که اندکی از آرای نفر سیام کاسته شد. هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات با عضویت آقای جنتی، ضمن درخواست توقف شمارش آرا، صحت انتخابات تهران را رسماً تأیید کرد. هیأت نظارت بر انتخابات استان تهران نیز یک بار دیگر صحت انتخابات را کتباً اعلام کرد.
به نظر میرسید موضوع بازشماری آرا خاتمه یافته است. به خصوص که آیتالله جنتی پس از تأیید انتخابات تهران، عازم حج شد. با وجود این شورای نگهبان پس از چهل روز مجدداً خواستار بازشماری آرا شد. حدود ۵۰۰ صندوق دیگر توسط نمایندگان شورای نگهبان در فروردین ۷۹ بازشماری شد. نتیجه با حداکثر ۱/۵ درصد خطای شمارش که به ضرر برخی از نمایندههای انتخاب شده بود، مانند شمارش اولیه و بازشماری اسفند ۷۸ بود. رئیس هیأت نظارت بر انتخابات استان تهران با ارسال گزارش مکتوبی به شورای نگهبان، ضمن اشاره به برخی مشکلات جزئی در شمارش آرا، برای سومین بار صحت انتخابات تهران را تأیید کرد.
آقای جنتی بدون توجه به نتایج سه بار شمارش آرا، هفتاد روز پس از انجام انتخابات با تغییر منصوبان خود در دو هیأت نظارت بر انتخابات شهرستان و استان تهران، سه فرد جدید را که در برگزاری انتخابات تهران مسؤولیت نداشتند، مأمور بازشماری آرا کرد!
این هیأت مجدداً آرای ۳۵۰ صندوق را بازشماری کرد، اما پیشنهاد ابطال ۵۳۴ صندوق را از ۱۳۰۰ صندوقی که تا آن زمان در سه مرحله بازشماری شده بود، به دبیر شورای نگهبان ارائه کرد! براساس آن گزارش، حدود ۷۰۰ هزار رأی شهروندان تهرانی غیرقانونی اعلام و آرای آن باطل شد. این تصمیم نتیجه انتخابات را تغییر داد و آقای حداد عادل به جای آقای علیرضا رجایی به مجلس راه یافت.»
مبدا جنبش اصلاحات را بسیاری انتخابات میاندورهای مجلس پنجم میدانند. در هر صورت، حد فاصل سالهای ۷۶ تا ۸۰، اصلاحطلبان در ۴ انتخابات پیاپی توانستند قاطعانه به پیروزی دستیابند. (ریاستجمهوری ۷۶ و ۸۰، مجلس ۷۸ و شورای شهر ۷۷) بیراه نیست که این بازه زمانی را اقبال عمومی به اصلاحات انتخاباتی بنامیم. یک بازه حدودا ۵ ساله تا انتخابات شورای شهر دوم. در این مدت، تولید ناخالص ملی ۵۰ درصد رشد یافت. میزان رشد اقتصادی از حدود ۲درصد در سال ۷۶ تا بیش از ۸درصد در سال ۸۰ ارتقا پیدا کرد و تورم از ۲۰درصد در سال ۷۶ تا نزدیک به ۱۰درصد در سال ۸۰ کاهش یافت. در زمینه سیاسی، قتلهای زنجیرهای که از سالها پیش آغاز شده بود متوقف و عوامل آن از وزارت اطلاعات ریشهکن شدند. مطبوعات نیز یک دوران شبهطلایی را تجربه کردند اما از قرار معلوم، توقعات رای دهندگان از آرایی که به صندوق انداخته بودند بسیار بیش از این دستاوردها بود. در دومین دوره شوراهای شهر و روستا که به «آزادترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی» شهرت یافت، به ناگاه اهالی پایتخت از حاضر شدن پای صندوق خودداری کردند. از برآیند آرای ۱۳درصد واجدین حق رای، شورای شهری سر کار آمد که بروندادش محمود احمدینژاد بود. از آن پس، اصلاحطلبان برای بیش از یک دهه در هیچ انتخاباتی پیروز نشدند.
خیلی هم مهم نیست که در کهکشان بالا کدام است و پایین کدام. مهم این است که وقتی مت دیمن روی مریخ تنها مانده، تصاویری که از او به زمین میرسد از دید یک ناظریست که بالاست، خیلی هم بالاست. شما خیال کن که یک خدایی آنبالا دارد بشر را نظاره میکند. بشر تک و تنها، بعد از هبوط. که چهطور آرامآرام همهچیز را از نو شروع میکند. حیات چندصدروزهی مت دیمن روی مریخ شبیه به فشردهای از تاریخ تمدن بشریت است. ارجاعهایی به دوران کشاورزی و اختراع خط و ارتباط (با خدا). برای ماها که از دوران پارینهسنگی ارتباطات دیجیتال آمدهایم، از پیشااینترنت و بیبیاسهایی که در آغاز بود و فقط کلمه بود، آن لحظهای که ارتباط مت دیمن و زمین برقرار شد و کلمات رفت و آمد خیالمان راحت شد که دیگر همهچیز ممکن است. خیالمان راحت شد که چون بلد بودیم چطور میتوان زنده ماند و دوام آورد حتا با آن حجم تنهایی، وقتی یک خط ارتباطیای هست با آدم/آدمهایی میلیونها کیلومتر آنطرفتر.
بعضیها هم هستند که خیلی خوبند؛ نه نژادپرستند، نه احمق و کودن و ابله، نه فریبخورده، نه دزد، نه سادهلوح، نه بیسواد، نه خودفروخته، نه عقدهای، نه عقبافتاده، نه منفعت طلب، نه شارلاتان، نه ضد زن، نه ضد مرد، نه دروغگو. حالا کارشان چیست این مظاهر پاکی و درستی، این الماسهای بیبدیل عالم؟ در لاهه درگیر قضاوتند؟ بازرسان پاکدست سازمان ملل یا نهادهای نظارتیاند؟ نه، فقط فحاشاند، در همین فیسبوک خودمان، منتظر یک بهانه و اتفاق برای کوبیدن آدمهای دور و برشان، تحقیر و لجنمال کردن هرچه و هرکه در ایران است و با ایران و فرهنگ و عرف حاکم بر آن مرتبط است. از این خدایان اخلاق، خدایان شعور، خدایان دانش، خدایان فحاش، نجاتمان بده خدای بزرگ! | از وبلاگ پدرام رضایی زاده
گزارشها از تصمیم سازمان صدا و سیما به واگذاری امور تبلیغات تمام شبکههای تلویزیونی٬ رادیویی و استانی خود به دو تا سه آژانس تبلیغاتی از طریق مزایده حکایت دارد. پایه این مزایده حدود دو هزار و ۶۰۰ میلیون تومان تعیین شده و برنده آن امکان پخش ٢٢ میلیون ثانیه آگهی تلویزیونی و ١٠ میلیون ثانیه آگهی رادیویی خواهد داشت.
با این تفاسیر با دو هزار و ششصد میلیارد تومان می توانید تلویزیون ملی ایران را بخرید و در سال اندازه دویست و پنجاه روز کامل، آگهی پخش کنید.
فقط خداست که میشود با دهان بسته صدایش کرد. میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت.تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند. وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن!
شهر من از شمال با کوه ها می رقصد/ از جنوب با کولی ها/ شهر من از شمال با خاطره هایش می خوابد/ از جنوب با رویاها/ قصه ای ست این شهر/ رازهای سربسته ای ست هر بار/ روزها از خواب ها، بیدارها سرشار/ شب تا روز بیدار/ شهر من شهروندی پر از ماشین و سیمان است هر روز/ شهر منم هم عاشقی با چشم گریان است هر شب/ شهر من را مردمش حرف نشنیدند و پند/ شهر من را کودکی در چهارراهی کرده بند/ شهر من ... بخند!
شهر من صد قصه از عشق پنهان کرده است/ شهر من صد شعر از درد بر جان کرده است/ شهر من را سوزِ ساز مردمانش برده هوش/ از دِلش آوازهای، عاشقان آید به گوش/ شهر من با شب حدیثِ راهِ پر خون می کند/ کوچه کوچه قصه های عشقِ مجنون می کند/ شهر من داستانِ قهرمان هایش به یادش مانده است/ شهر من آوازهایی بی صدا در سوگِ مردم خوانده است/ شهر من ... بخند!
موبایلم اماس گرفته. داره یکییکی اجزای بدنش از کار میفته. خستهست. حوصلهی کانتکتها رو نداره. میسدکالها رو نمیذاره رو میز. چشم دوربینش ضعیف شده. فوکوس نمیکنه. بهنظرم تمایلی به موبایلبودن نداره دیگه. مایل نیست کلا. یه وقتایی وسط مکالمه میذاره میره، بیکه! بهنظرمتر یه جورایی تصمیم گرفته زیرسیگاری شه، یا بوک-هولدر. یه شغلی که تعامل نداشته باشه توش. بشینه ساعتها، ساکت و بیحرف، بیکه، کلا. سو؟ هیچی، همین. قرار نیست از این دو خط نوشته نتیجهگیری خاصی کنم. صرفا یه آدمی/یه چیزی که دوسش دارم، داره جلوی چشمم تحلیل میره، یواشیواش و مدام. همین.
سازمان توسعه تجارت ایران با صدور بخشنامهای ممنوعیت واردات ۲۲۷ کالا از آمریکا به ایران، شامل انواع آدامس، سیگار برگ، نان، پرده، خمیر و نخ دندان، آب معدنی، آب گازدار، پشت دری، پاکت، کاغذ توالت، مجسمه، رومیزی، دستمال سفره، لباس و متعلقات آن، پوشه و دفترچه مشق، انواع باطری، سینمای خانگی، درب باز کن، نوار کاست تصویری، انواع CDو DVD، انواع لامپ مبل، میز بیلیارد، صنایع دستی، کارتهای بازی و بامبو؛ اشیاء جشن کریسمس، توپ بدمینتون، اشیاع دست ساز از استخوان، بامبو یا نخل رونده، انواع مداد و لوازمالتحریر، تمبر، تابلو نقاشی و متعلقات، اشیاءکلکسیونی، اشیاء عتیقه، فرآودههای آرایش ناخن و اصلاح صورت، انواع چای، سس، سرکه، شامپو و نمک و... را اعلام کرد.
صحبتهای زیادی در مورد رابطه هنر هنرمند، با شخصیت خودش وجود دارد. برخی رفتارهای شخصی و اجتماعی هنرمند را دستمایه قضاوت هنر او میدانند و گروه دیگر این دو را از هم تفکیک میکنند. جناب ابراهیم گلستان، از زمره گروه دوم است. ایشان اعتقاد دارد ممکن است هنرمندی رفتارهای شخصی ناموجهی انجام دهد، اما در عین حال همچنان هنری دلنشین و قابل تامل داشته باشد. مثال خودش را هم از «قاآنی» میآورد. شاعری که در مدح «امیرکبیر» شعری سرود و با قاطعیت امیر از دربار اخراج شد تا مدیحهسرایان گرد صدراعظم کشور جمع نشوند. قطعا تصمیم سیاسی امیرکبیر ستودنی است اما به روایت جناب گلستان این نمیتواند مانع از اعتراف ما به زیباییهای هنری شعر قاآنی باشد.
در ادامه، جناب گلستان، با همان زبان تند و تیز و صریح خود به شیوهای منظور خود را توضیح میدهد که خالی از لطف نیست و به نظرم با کدهای ویژهای که میدهد برای همیشه در ذهن خواننده ثبت و ضبط میشود:
«... هر شاعری وقتی میرود مستراح چه میکنه؟ میگوزه! حافظ که همش تکان نمیخورده، تنبل بوده، شراب میخورده، سبزیخور بوده، حتما سبزی هم به کمک کود کشت میشده؛ در نتیجه کرم هم شاید داشته. دندانش هم مسواک نبوده که مسواک بکنه، متعفن هم بوده. لثههایش هم خراب بوده، خب، این شعرها را نگفته؟ هرکسی یک عیبی دارد دیگر. تو آن چیزی که به عنوان نمونه یک چیز خوب، خمیردندان کولینوس یا خمیردندان نمیدانم فلان را به کار میبرد تو نمیتوانی عکس حافظ را بگذاری برای آن؛ ولی به عنوان کسی که شعر گفته حافظ است. عوض در هم کردن دقت بکنید به حرفی که واقعا زده شده...».
از روزگار رفته، چهره به چهره با ابراهیم گلستان، یک گفت و گو از حسن فیاد، نشر ثالث، ص۸۴
از آنجلینا جولی مثال زدم که به افغانستان رفته تا به انسانهای ضعیف کمک کند که به احترام آنها نه آرایش دارد و نه بی حجاب است بعد یه پسری از دور به من گفت نکنه که آنجلینا جولی ایران تویی؟! من هم در جواب گفتم نه مادرتان است.
مرغ آمین درد آلودی است کآواره بمانده | رفته تا آنسوی ِاین بیداد خانه | باز گشته رغبتش دگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه | نوبت روز گشایش را | در پی چاره بمانده
دقت کردین که تو فارسی از عبارت (پیدا کردن دوست) استفاده میکنیم در حالی که تو انگلیسی از (Make friend) این یعنی ما فقط دنبال یه آدم پرفکت هستیم که بیاد با ما دوست بشه، در حالی که تو فرهنگ اونا باید یه دوست رو بسازی. یعنی وقت بذاری براش، درکش کنی، کمکش کنی، بهترین کاری که میتونی براش انجام بدی، تا اونجوری که تو شازده کوچولو گفته شده، اهلیش کنی. / منبع: دیازپام
رفتم و داستانی نوشتم که آقایی کل روز نشسته پای تلویزیون و در مسابقات تلویزیونی شرکت میکند و هی ساعت دیواری برنده میشود و در نهایت بهعنوان کارآفرین برتر و بعد چهره ماندگار ازش تقدیر میکنند. داستان پذیرفته شد و مجوز گرفت. آقاهه گفت طرح جلد کو؟ مجوز گرفتی؟ گفتم نه. گفت بدو بگیر و بیا. عنوان کتاب را هم گذاشته بود مردی که ساعت دیواری شد. عنوان را حذف کردند و گذاشتند جوان موفق ایرانی چطور باعث افتخار خود، خانواده، مردم و تلویزیونش شد؟
خیلی جسارت میخواد توی فضای سنگین فعلی، همچین جلدی! دم روزبه کریمی و رفقاش درد نکنه. این شماره هفتهنامه روشن رو از دست ندین؛ پرونده خوبی درباره رسانه میلی رفته؛ خوندنش به همه توصیه میشه!
سخنگوی پلیس ایران اخطار داد که خودروی زنانی که هنگام رانندگی حجاب نداشته باشند برای یک هفته ضبط می شود خودروی این افراد ممنوع الخدمت شده و نمی توانند خرید و فروش کرده، عوارض پرداخت کرده و تمام نیازهای یک خودرو در طول یک سال انجام نخواهد شد.