میم صاد آنلاین

آخرِ این وضعیتِ مبهم چه خواهد شد؟

به یقین می‌شود گفت هیچ‌کس نمی‌داند. مدام یاد این بخش از کتاب «داستان دو شهر» نوشته چارلز دیکنز می‌افتم:

بهترین زمان بود، بدترین زمان بود. عصر خرد بود، عصر حماقت بود. دورهٔ ایمان بود، دورهٔ ناباورى بود. فصل نور بود، فصل ظلمت بود. بهار امید بود، زمستانِ ناامیدى بود. همه چیز در برابر داشتیم، هیچ در کف نداشتیم. همه یک‌راست به بهشت روان بودیم، همه یک‌راست از آن روی بر می‌گرداندیم -خلاصه- دوره‌‏اى بود مثل عصر حاضر که بعضى از پرسروصداترین بزرگانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب یا بد، کسى جز با اغراق دربارهٔ آن حرف نزند.

از کانال تلگرامیِ احسان محمدی

طنز تلخِ مارموز

پریشب توی اوج ترافیک، چهل دقیقه‌ای خودم رو از پارک‌وی رسوندم به سینما قلسطین و موفق شدم فیلم‌سینمایی «مارموز» آخرین ساخته‌ی کمال تبریزی و نوشته آیدین سیارسریع (طنزنویس جوانِ مطبوعات) رو دیدم. (شاید باورتون نشه اما آیدین دهه هفتادی‌ه و حتی دو سال از من کوچیک‌تره!)

اتفاق جالب توی سالن، نگاه متعجبِ خارجی‌ها و نگاه تلخِ ایرانی‌ها به فیلم بود. از نگاه خارجی‌ها، کاراکتر اصلی فیلم که یک شخصیت خودسرِ تندروئه، شخصیتی سایکو، فانتزی و علمی تخیلی بود. اما ما ایرانی‌های داخل سالن داشتیم فیلمی رئال با اتفاقات تقریباً واقعی می‌دیدیم.

«مارموز» فکر نکنم به اکران عمومی برسه (چون آدم‌هایی از جنسِ کاراکتر اصلی فیلم اجازه به نمایش دراومدنش رو نخواهند داد) اما امیدوارم به بهانه‌های مختلف، بیشتر دیده بشه. حیف‌ه این طنزتلخ رو مردم نبینن، و خوبه که ساخته شده تا حداقل برای آیندگان، ثبت در تاریخ بشه!

این روزهای ترسناک

اتفاقات این روزها شبیه هیچ موردِ مشابهِ گذشته نیست؛ نه مثل ۸۸ از پس گرفتن رای خبری هست و نه مثل ۷۸ از دغدغه‌های مدنی مثل توقیف مطبوعات. 
من هنوز اخبار این روزها رو هضم نمی‌کنم؛ اینکه تلویزیون شبیه ۸۸ برخورد می‌کنه، اینکه هنوز مردم تاثیرگرفته از سعودی و صهیونیسم دونسته میشن، اینکه مسئولان ارشد تکلیف‌شون با مردم مشخص نیست و خیلی چیزهای دیگه. من فقط می‌ترسم...

من عاشق بانکداری اسلامی‌ام

برای خونه وام مسکن زوجین گرفتیم؛ نفری 50 میلیون، در مجموع 100 میلیون تومان. برای خرید این وام، 16 میلیون تومان خرج کردیم (اوراق حق تقدم وام مسکن خریدیم) دوستان لطف کردن، 20 میلیون تومان هم وام جعاله صوری دادن بهمون، که برای خرید اون هم حدود 3 میلیون خرج کردیم. یعنی برای وام 120 میلیونی، 19 میلیون خرج کرده و 101 میلیون دریافت کردیم. تا اینجای کار، اشکال نداره، چون سپرده گذاری نکرده بودیم، باید این پول رو به کسی که سپرده گذاشته و پولش توی بانک خوابیده بوده، می‌دادیم. مشکل اصلی من اینه مبلغ بازگشتِ این 101 میلیون، 295 میلیون تومانه! یعنی سه برابر.

اما باز هم خیالی نیست؛ چون اگر من بخوام همین پول رو از بازار آزاد بگیرم، ماهی 3 میلیون سود (نزول) باید بدم. ولی قسط من کمتر از دو میلیونه و بازپرداختم 12 ساله. اما چرا حالا که قسط من 27م هر ماه ثبت شده و من سومین روزِ ماه می‌خوام پرداختش کنم، باید 7 تا 10 هزار تومان جریمه بدم؟ یعنی چی؟ یک هفته تاخیر، ده هزار تومان کارمزد و دیرکرد و جریمه؟ بانک میگه یه ماه جلو بنداز که همیشه بستانکار باشی و جریمه نخوری. بهش میگم اگه من یک هفته زودتر بدم، همین ده هزار تومن از قسط کم میشه؟ میگه نه.

من واقعا کشته مرده‌ی این شیوه بانکداری اسلامی‌ام. دمشون گرم. واقعا کارشون درسته. ایشالا خدا بهشون خیر بده...

ما خوبیم اونا...

بیلبوردهای سطح شهر تهران ضدآمریکایی شده؛ با سخیف‌ترین و احمقانه‌ترین ادبیات ممکن! خب الان ملت بفهمن «آمریکا بیشترین صفحات غیراخلاقی اینترنت را داراست» چه فرقی می‌کنه؟ خوبه ما منتقدان بیلبورد اجاره کنیم بزنیم «بیشترین جستجوی ویدئوهای غیراخلاقی از شهر مقدس قم انجام می‌شود؟!» کاش بفهمیم با نفی دیگران، ما اثبات نمی‌شویم؛ کاش...

خواستن توانستن است

وقتی یک نفر در بیست سالگی، به خاطر یک تصادف لعنتی معلول میشه، خیلی سخته بخواهد به زندگی برگرده؛ اگر همین آدم هفت سال بعد طلای المپیک بگیره، به نظرم یه معجزه است. زهرا نعمتی به نظرم نماد موفقیت هم معلولان، هم ورزشکاران عادی، هم زنان و هم همه مردم ایرانه. باید بیشتر از اینها قدرش رو بدونیم. از اینکه بانوی اردیبهشتی اهل کرمان پرچمدار کاروان ورزش ایران توی المپیک انتخاب شده، خیلی خوشحالم... امیدوارم با دو تا طلای المپیک و پارالمپیک ۲۰۱۶ ویترین موفقیت هاش رو تکمیل کنه.
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان