میم صاد آنلاین

من و ماه رمضون و کلیه‌های خسته!

از وقتی که یادم‌ میاد از دکتر رفتن می‌ترسیدم. فکر کنم از اون شب کذایی شروع شد. شبی که توی اوج‌ شیطنت‌های یه پسربچه‌ی دوازده ساله، فهمیدم سنگ‌کلیه دارم. از همون‌جا بود که نفرت یا به عبارتِ بهتر ترسم از دکترها بیشتر شد. البته قبل‌تر، هم از خودِ دکترها می‌ترسیدم، هم مثل اکثر بچه‌ها از آمپول؛ و همیشه پیش دکتر داوودی (اسمش داود آزرم بود اما همه به دکتر داوودی می‌شناسنش) می‌رفتیم و اون به جای آمپول، مشت‌مشت قرص و شیشه‌شیشه شربت بهم می‌داد که مثلا جبرانِ آمپول ندادن باشه.

داشتم از اون شبِ لعنتی می‌گفتم...

بیماری موبایل‌ها را جدی بگیریم!

موبایلم ام‌اس گرفته. داره یکی‌یکی اجزای بدنش از کار میفته. خسته‌ست. حوصله‌ی کانتکت‌ها رو نداره. میسد‌کال‌ها رو نمی‌ذاره رو میز. چشم دوربین‌ش ضعیف شده. فوکوس نمی‌کنه. به‌نظرم تمایلی به موبایل‌بودن نداره دیگه. مایل نیست کلا. یه وقتایی وسط مکالمه می‌ذاره می‌ره، بی‌که! به‌نظرم‌تر یه جورایی تصمیم گرفته زیرسیگاری شه، یا بوک-هولدر. یه شغلی که تعامل نداشته باشه توش. بشینه ساعت‌ها، ساکت و بی‌حرف، بی‌که، کلا. سو؟ هیچی، همین. قرار نیست از این دو خط نوشته نتیجه‌گیری خاصی کنم. صرفا یه آدمی/یه چیزی که دوسش دارم، داره جلوی چشمم تحلیل می‌ره، یواش‌یواش و مدام. همین.
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان