میم صاد آنلاین

خوابم میاد

خیلی حرف‌ها هست که باید بگم و بنویسم. اما الان فقط خوابم میاد. صبح ساعت شش بیدار میشیم، شب حدود دوازده می‌رسیم خونه، یک می‌خوابیم و این چرخه ترسناکِ خستگی و بی‌خوابی در حال تموم کردن تمام منابع انرژی پنهان شده... کاش حداقل آخرِ این سرویس‌شدن‌ها اتفاقات خوبی بیفته، حالمون خوب شه یه کم.

این روزها تنها جمله‌ای که هر لحظه و ثانیه در ذهنم تکراز میشه، فقط همینه: خسته‌م و خوابم میاد.

پی‌نوشت: دو هفته ست هم وقت می‌کنیم و هم اون تایمی که وقت داریم، بلیط فیلم هزارپا (البته توی پردیس‌های سینماییِ درست و حسابی) رو پیدا نمی‌کنیم که ببینیم. ملت چه سینمارو شدن!

چگونه مغزِ خود را ریست کنیم؟

بعضی وقت‌ها مثل الان، ذهنم اونقدر پنجره‌ی باز داره که نمی‌تونه ببندتشون و رسماً روانی میشن. اینجور مواقع، شبیه سیستم عاملی میشم که همزمان تعداد زیادی اپلیکیشن باز داره، و چون رمِ موردِ نیاز پردازش این اپ‌ها بیشتر از رمِ سیستم‌ه، پس نمی‌تونه پردازششون کنه، به این ترتیب هنگ می‌کنه. اون سیستم‌عامل‌ها، جز با خالی کردنِ حافظه‌ی موقت (رم) (که چه اسم خوبیه و اتفاقاً ما آدم‌ها هم داریمش!) آروم نمی‌گیرن...

توی آی‌او‌اس با دبل‌تپ روی دکمه‌ی هوم، توی اندروید با تپ روی دکمه‌ی تسک و در ویندوز با مراجعه به تسک‌منیجر میشه اپ‌های باز رو دید و در صورت لزوم بست. من اما نمی‌دونم کنترل-شیفت-دیلیتِ مغزم کجاست و در حال هنگِ مغزی برای بستنِ پروژه‌های سنگین چه باید کرد. حتی چشم‌هامو که می‌بندم، دونه‌دونه‌ی تسک‌ها میان جلوی چشمم، هر کدوم به شکلِ یک معضلِ متفاوت خودنمایی می‌کنن و میرن.

شما اینجور مواقع چیکار می‌کنین؟! تجربیات خودتون رو با من به اشتراک بذارین! (هر چند من الان که دکمه‌ی انتشارِ این پست رو بزنم، راه میفتم به سمتِ خونه و سعی می‌کنم با شنیدن موسیقی ذهنم رو از تسک‌های مختلف دور کنم. هرچند می‌دونم این اتفاق موقتی‌ه و آخرِ شب –موقعِ خواب- یا شنبه صبح –بعد از بیدار شدن- دوباره این هنگِ معزی، البته در سطح محدودتری، تکرار خواهد شد)

دهمین روز آوارگی

از یکشنبه گذشته که مشخص شد باید خیلی سریع جابجا شیم تا الان که آقای نقاش خونه رو تحویل داده و منتظر تعویض کابینت‌ها هستیم؛ ده روز گذشت. ده روز زندگی سخت در آوارگی میان این خانه و آن خانه و اینجا و آنجا. در نابسامان ترین وضع سه سال اخیر زندگی! 

خسته‌م و واقعا کشش آوارگی بیشتر ندارم. دلم می‌خواد وسایل رو بچینیم، لم بدیم روی مبل و بگیم «هیچ جا خونه‌ی خودِ آدم نمیشه!»

برای تسریع امور زندگی‌مون دعا کنید. :)

خستگی تعطیلات

نوشته بود «تعطیلات توی ایران یه جوریه که باید یه روز بعدش رو تعطیل کنن که خستگی تعطیلی‌ها از تن آدم بیرون بره.» و امروز، جمعه، بیست و سوم مهر، بعد از چهار روز تعطیلی نیاز به یک روز تعطیلی برای از تن بیرون کردن خستگی این روزها را خواستارم!

پی‌نوشت: میگه یارو گردشگر خارجی بود، ازم پرسید امروز که پنج‌شنبه ست، چرا مغازه‌هاتون تعطیله؟ گفتم چون دو روز قبلش تعطیل بود، فردا هم تعطیله! نتونست هضم کنه، نگاهم کرد و رفت توی افق محو شد.
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان