من عاشق جلسهم. عاشق جلسات سیاستگذاری، اتاق فکر، شورای عالی، اندیشهورزی، نقد و بررسی، هماندیشی، تبادل اندیشه و... . که دور هم بشینیم و با هم حرف بزنیم. حرف بزنیم که مشکلاتمون حل بشه. به نظر من حجم عظیمی از مشکلات زناشوهری، حجم زیادی از مشکلات بین مدیران و کارکنان، مشکلات بین خدماترسانان با گیرندگان خدمات و مشکلات همه با همه، حرف نزدن با همه. ما با هم حرف نمیزنیم. نمیدونم هم چرا. سختمونه که با هم حرف بزنیم.
تجربه شخصی خودم رو میگم. اصولاً سفارشهای کاری که من دریافت میکنم، خلاصهای دو جملهای از کاریه که باید تشریح بشه تا کمترین سوتفاهم رو به همراه داشته باشه. یعنی آقا/خانمِ کارفرما، به جای اینکه بنشینه با من، با ما، با هر کسی که قرار رو کار رو باهاش پیش ببریم مفصل حرف بزنه و ماجرا رو تفهیم کنه، ترجیح میده دو جملهی خلاصه، دو جملهی مختصر و مفید بگه که فلانچیز رو با فلان رویکرد میخوایم. فرصت زیادی هم تا موعدِ تحویل نداریم. و من باید با همین دو جمله تمام سیاستگذاریهای پشتپرده و تمام اقتضائات و چراییِ سفارش و انجام اون کار رو با همین دو جمله دریافت کنم. و اینگونه میشه که ما توی کارها پُر یم از سوتفاهم و اختلاف دیدگاه و تفاوتِ نگاه به ماجرا.
و این اتفاق نه در امور روزمره و شخصی، که در امور کلان سازمانی / منطقهای / استانی / محلی / ملی / بینالمللی و... به وضوح دیده میشه و جا داره شعارِ گفتگوی تمدنها رو به گفتگوی عمومیِ همه با همه تغییر بدیم و با هم حرف بزنیم.
تیتر،دیالوگِ خسرو شکیباییِ سریال خانهسبز است خطاب به مهرانه مهینترابی.
- سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۷