هفته سختی بود؛ میگم «بود» چون غروب چهارشنبه یعنی دیگه برای هیچکاری فرصت نیست؛ همه چیز رفت تا شنبه!
دیروز برای اولین بار، مستقل و به عنوانِ تهیهکننده/کارگردان سرِ یک پروژه رفتم و بعد از هفت-هشت ساعت تصویربرداری و با کمک بچهها، تا حدی موفق به ساخت تیتراژ برنامه شدیم. کدوم برنامه؟!
اگه اجازه بدین هفتهی دیگه از اوصاع و احوال این روزها و شبها بنویسم. اوقاتی که مثل دست و پا زدن توی بخشِ عمیقِ استخر برای یاد گرفتنِ شنا، هم سخته و هم لذتبخش.
دعا لازمم؛ حالتون خوب بود و به خدا نزدیکتر بودین، به یاد منم باشین...
- چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵