میم صاد آنلاین

مراقب هیولای درون‌مان باشیم!

همه‌ی ما یک هیولای بزرگ پنهان توی خودمون داریم؛ که فقط سرِ بزنگاه خودشو نشون میده.

هیولا، سریال پرسروصدای مهران مدیری، با طرح و متن پیمان قاسم‌خانی، فقط گوشه‌ی کوچیکی از این هیولای درون ما ایرانیان دهه نود شمسی رو بهمون نشون داد؛ که ما آدم‌های به اصطلاح معمولی، دزدها و مختلس‌های خوبی هستیم اما اصولاً موقعیتش پیش نمیاد که دزدی کنیم.

از نظر فنی و کیفی، انتقادات زیادی به سریال وارده، جزییات دیالوگ‌ها و متن‌ها می‌تونست خیلی بهتر باشه، پرداخت شخصیت‌های فرعی از جمله کاراکتر محمد بحرانی می‌تونست خیلی بهتر باشه... اما الان بحثم فنی و تکنیکال نیست.

در مقابل؛ فحوای سریال، جانِ کلام نویسنده، قابل ستایش‌ه. که چطور به سادگی سقوط شرافت ما آدم‌های معمولیِ مال‌باخته و مثلا اهل فرهنگ و هنر رو تصویر کرد. که چطور با طنز، اوج اختلاس‌ها و فسادهای داخل هولدینگ‌های متصل به قدرت رو به سریال تبدیل کرد. که چطور کاریکاتوری از همه‌ی ما مردم ایران رو طراحی کرد که به جای خنده باهاش گریه می‌کردیم.

امیدوارم همکاری پیمان قاسم‌خانی و مهران مدیری با هم ادامه داشته باشه و شاهد آثار سینمایی مشابه (البته با کیفیت فنی بالاتر) از این زوج کاری خلاق و باهوش باشیم.

بازنشر از اینستاگرام خودم

سقوطِ همگانیِ سلیقه

مثل پرسه توی بارونی، مثل حال یه مهمونی، مثل ماه عسل می‌مونی. چی بهت بگم از حالم؟ از خودم و از خیالم؟ تو که حال منو می‌دونی. پای این همه خاطره با دلِ خون، اگه میشه بمون. بری، جونِ منو می‌بری پشتِ سرت. نرو، جونِ دو تامون! از خیال تو دل کندم، از تصورش هم می‌میرم. باور کن. نرو از همه خاطره‌هام. ای رویام! نرو؛ همه‌ی دنیام! من بدون تو تنهام، تو که می‌دونی...

این متن، نه دلنوشته‌ی بنده‌ی حقیر، که «ترانه»ی تیتراژ برنامه ماه‌عسل‌ هستن. ترانه‌ی احتمالاً خیلی گرونی (در حد پنج تا ده میلیون تومان) که روزبه خانِ بمانی زحمتش رو کشیدن و سرودن! (نمی‌دونم این رو هم جزو سروده‌ها به حساب میارن یا نه؟!) من نمی‌فهمم چرا به این چند خط (که البته من بدون اینتر اینجا تایپش کردم) باید بگی شعر و ترانه؟ حداقلش اینه که من از روزبه بمانی، شاعرِ تیتراژ سریال «سرّ دلبران»، شاعر آهنگ‌های اختصاصی «بدون تاریخ بدون امضا»، «لاتاری» و «اسرافیل» انتظار ندارم. 

می‌دونید ماجرا چیه؟ ما حاضریم به خاطر پول و توجه، هر کاری بکنیم. منِ خبرنگار، حاضرم (برای درآوردنِ نانِ شب) در مدح و ثنای مدیرانی که اندازه‌ی خواهرزاده‌ هفت ساله‌ی من درک و شعور ندارن، بنویسم. منِ آهنگساز، حاضرم برای ادامه حضورم توی فضای موسیقی، کارهای تتلو و ساسی‌مانکن و جی‌جی رو هم بسازم. منِ نویسنده، حاضرم به خاطر پول و سابقه و رزومه، سریالی بنویسم که می‌دونم دور ریختنِ بیت‌الماله. منِ تهیه‌کننده حاضرم به خاطر جلب نظر اسپانسر و مردم و پول و توجه، تیتراژ برنامه‌م رو بدم به «مسیح، آرش ای‌پی» بخونن! منِ بازیگر، به خاطر دیده شدن حاضرم توی هر کارِ شونه‌تخم‌مرغی بازی کنم. این چرخه ادامه پیدا می‌کنه (نه فقط در حوزه فرهنگ و هنر، که توی تمام حوزه‌ها) و می‌بینیم ما حاضریم کیفیت رو همیشه فدا کنیم. 

و همینجوری میشه که می‌بینیم فیلم‌های خوبمون از فیلم‌های زرد، کمتر می‌فروشن. بلیت‌های کنسرتِ محمد معتمدی پرنمی‌شه اما برای خرید بلیت کنسرت امثال مهدی احمدوند و محسن ابراهیم‌زاده سرودست می‌شکونن. تئاترهای خوبمون با شصت درصد تخفیف به فروش میرن و تئاترهای بی‌محتوا، به اجرای ویژه می‌رسن. کتاب‌های خوب پونصد تا تیراژ پیدا می‌کنن و «همه چیز درباره طب سنتی» میلیاردی توی نمایشگاه کتاب می‌فروشه. سایت‌های بیتوته و نمناک توی پنجاه سایت پربازدید ایرانی قرار می‌گیرن و سایت‌های بامحتوا، حتی توی ده هزار سایتِ اولِ ایرانی‌ها هم جا ندارن.

من بابتِ این سقوطِ سلیقه‌ی عمومی نگرانم. بیشتر از نگرانی، غمگینم. 

این ما هستیم...

دیشب همراه با محیا، اولین قسمت‌های سریال آمریکایی «این ما هستیم / Tis Is Us» رو دیدیم. خیلی وقت بود که می‌خواستیم ببینیم و نمی‌شد. (البته با یک سال تاخیر، ما تازه فصل اول رو شروع کردیم. چندماهی هست که فصل دوم این سریال هم پخش شده) بعد از تجربه‌ی موفقِ «دروغ‌های کوچکِ بزرگ / Big Little Lies» و ارتباط خوبی که باهاش برقرار کرده بودیم، دیدنِ یه سریال خانوادگیِ دیگه، با الگوهای ایرانی-اسلامی(!) جذاب به نظر می‌رسید.

داستان سریال چیه؟
سریال از شبِ تولدِ شخصیت‌های اصلی که همه در یک روز به دنیا اومدن شروع میشه. روایتی موازی از زندگی این آدم‌ها که در ادامه به شکل جالبی با هم ارتباط پیدا می‌کنند و داستانِ اصلی سریال رو تشکیل میدن. (سعی کردم اسپویل نکنم!) 


چرا باید ببینیم؟
درست برخلاف سریال‌های ایرانی (چه تلویزیونی و چه نمایش خانگی) که هیچ‌کدوم بر اساس دغدغه‌های عموم مردم ساخته نمیشن، (از سریال‌های طنز که کلاً زدن توی خط تباهی تا سریال‌های خانوادگی مختلفی که مخاطب باهاشون اصلا همذات‌پنداری نمی‌کنه) سریال «این ما هستیم» دست روی دغدغه‌های عمومی (انسانی) گذاشته تا از مخاطبِ آمریکایی با سبک زندگی غربی تا مخاطبِ ایرانیِ با سبک زندگی شرقی بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه. هم شخصیت‌پردازیِ خاصِ کاراکترهای سریال مخاطب رو به خودش جذب می‌کنه و هم خرده‌داستان‌های مرتبط با این شخصیت‌ها، بسیار هوشمندانه و درست کنار هم قرار گرفتن تا منِ جوانِ ایرانیِ با سبکِ زندگیِ معلق میان شرق و غرب، بتونم با سریال و آدم‌های متفاوت و مختلفِ توی سریال ارتباط برقرار کنم.

کجا ببینیم؟
اگر نسخه سانسور شده رو می‌تونید تحمل کنید یا همراه خانواده یا بچه‌ی کوچیک می‌خواین ببینید، تلویزیون‌های اینترنتی مثل فیلیمو سریال رو برای پخش آنلاین گذاشتن. اما اگر مثل من ترجیح میدین نسخه اصلی رو ببینید، اینجا برای دانلود سایت مناسبی‌ه. لازم به ذکر است اشتراک فیلیمو ماهی پونزده هزار تومن و اشتراک سایت سی‌نما ماهی چهار هزار تومانه!

ته‌ش که چی؟
من به عنوان کسی که دغدغه نوشتن، ساختن و تولید محتوای فرهنگی/هنری داره، برام جالبه که چطور اون آمریکایی که توی قلبِ غرب نشسته می‌تونه اینقدر دغدغه‌های انسانی/متعالی/اخلاقی داشته باشه و با سرمایه خصوصی چنین سریالی خلق کنه اما ما که از لحظه‌ی تولد اذان توی گوش‌مون خوندن و با صدای اذانِ صبحِ مسجد بیدار شدیم و هر روز توی تلویزیون و مدرسه و دانشگاه از قرآن و اخلاق و انسانیت برامون گفتن، با پولِ بیت‌المال سریال‌هایی ‌می‌سازیم که به درد خودمون، مدیران، دنیا و آخرت‌مون نمی‌خوره؟ (اصلا اشاره خاصی به سریال‌های چندده‌میلیاردی الف‌ویژه‌ی معمای شاه و ستارخان و ایراندخت و... نمی‌کنم!)

طنز تلخِ مارموز

پریشب توی اوج ترافیک، چهل دقیقه‌ای خودم رو از پارک‌وی رسوندم به سینما قلسطین و موفق شدم فیلم‌سینمایی «مارموز» آخرین ساخته‌ی کمال تبریزی و نوشته آیدین سیارسریع (طنزنویس جوانِ مطبوعات) رو دیدم. (شاید باورتون نشه اما آیدین دهه هفتادی‌ه و حتی دو سال از من کوچیک‌تره!)

اتفاق جالب توی سالن، نگاه متعجبِ خارجی‌ها و نگاه تلخِ ایرانی‌ها به فیلم بود. از نگاه خارجی‌ها، کاراکتر اصلی فیلم که یک شخصیت خودسرِ تندروئه، شخصیتی سایکو، فانتزی و علمی تخیلی بود. اما ما ایرانی‌های داخل سالن داشتیم فیلمی رئال با اتفاقات تقریباً واقعی می‌دیدیم.

«مارموز» فکر نکنم به اکران عمومی برسه (چون آدم‌هایی از جنسِ کاراکتر اصلی فیلم اجازه به نمایش دراومدنش رو نخواهند داد) اما امیدوارم به بهانه‌های مختلف، بیشتر دیده بشه. حیف‌ه این طنزتلخ رو مردم نبینن، و خوبه که ساخته شده تا حداقل برای آیندگان، ثبت در تاریخ بشه!

برسد به گوش وزیر ارشاد

وزیر ارشاد: «با اتکا به توانایی و استعداد جوانان خلاق و متعهد در این عرصه، می‌توانیم به آینده سینمای ایران و دستاوردهای آن بسیار امیدوار باشیم» دوست دارم وزیر محترم ارشاد را دعوت کنم یک بار فهرست فیلم‌های حاضر در جشنواره سی‌وششم را مرور کند و میانگین سنی کارگردان‌هایشان را در نظر بگیرد. بعد هم اگر فرصت شد فهرست فیلم‌های بیرون مانده از جشنواره را ملاحظه کند تا ببیند جوان‌هایی که قرار است با اتکا به توانایی و استعدادشان به آینده سینمای ایران امیدوار بود چقدر در جشنواره امسال حاضرند و چه تعدادی‌شان بنا به ملاحظاتی که همه‌مان از فرایندش باخبریم تبدیل به تماشاچی جشنواره شده‌اند.

از یادداشت یحیی نطنزی
درباره جشنواره فجر نود و شش

و باز جشنواره...

من تا سال نود اصلا اهل جشنواره نبودم؛ فیلم‌ها رو نمی‌دیدم کلا. اون سال به واسطه کار توی یه مجله سینمایی، کارت جشنواره گرفتم اما به دلایل عجیب و غریبی جز دوسه‌تا فیلم، چیزی ندیدم. دو سال هیچ فیلمی ندیدم تا اینکه سال نود و سه، به واسطه حضور توی سازمان فرهنگی‌هنری، تقریباً تمام فیلم‌ها رو در یک سالن اختصاصی (به همراه محیا) دیدیم. سال بعد هم همین‌طور. خوب بود خیلی! 

پارسال و امسال، محیا برای گزارش‌های فیلم‌نت‌نیوز کارت گرفت و من پارسال بلیت‌ها رو خریدم اما امسال مطلقاً از جشنواره دورم. سی درصد راضی‌ام و هفتاد درصد ناراضی! امیدوارم همه خوبا زود اکران شن...

پی‌نوشت: مسخره‌ترین بخش کار توی تلویزیون اینه که از نظر هیچ‌کس خبرنگار / اهل فرهنگ حساب نمیشی! البته تبعات اختلافات عمیق اهالی تلویزیون و سینماست که خبرنگار سایت با چند ده تا کلیک خبرنگارِ سینمایی محسوب میشه اما تلویزیونی‌ها جزو اهالی فرهنگ(سینما) به جساب نمیان.

دانکرک؛ فیلمی در ژانر دفاع مقدس

دیشب بعد از کلی تعریف و تمجید از فیلم دانکرک، آخرین ساخته استاد کریستوفر نولان، این فیلم رو در آرامش دیدیم؛ من که اصلا دوستش نداشتم. به نظرم در حد فیلم‌های دفاع مقدسِ ساختِ داخل، فیلمی سفارشی و معمولی بود که تنها بخشِ حضورِ نولان رو می‌شد در روایت موازی سه‌گانه زمین، دریا و آسمان دید که اون هم به شکل ایده‌آلی اتفاق نیفتاده بود.

اگر ندیدید، هیچ چیزی از دست ندادید؛ احتمال مثلِ جایزه گرفتن‌های فیلم‌های دفاع مقدس در فجر، این فیلم اسکار هم بگیره؛ اما بعد از گرفتن اسکار هم نبینیدش! #ضدپیشنهاد

تعطیلات باید اینجوری باشه

جمعه رو از دست دادیم، شنبه هم بالاجبار سرکار بودیم اما یکشنبه! یکشنبه‌ی تعطیلِ بسیار خوبی بود. غیر از دیدنِ فیلم «ترومن شو» که حسرت خوردم چرا اینقدر دیر دیدمش؛ با محیا، سه تا کارِ خوب دیدیم. انیمیشن «بچه رییس» که تهِ فرهنگسازی برای بچه‌دار شدن بود؛ به همراه فیلم‌تئاتر «ستوان اینیشمور» که متنِ به شدت قوی‌ای داشت. و «جایی برای پیرمردها نیست»ِ برادرانِ کوئن. که البته زیرنویسش به قدری بد بود که بنظرم باید با یه زیرنویس دیگه بعداً مجدد ببینیمش.

پی‌نوشت: همین چهار تا کار رو بخوای توی سینما و تئاتر ببینی، باید بالای صد، صد و پنجاه خرج کنی؛ اما میشه راحت و رایگان خونه دید. و به نظرم توی خونه فیلم/تئاتر دیدن، لم دادن جلوی مبل، وسطش پاوز کردن و رفتن به دستشویی، آپشن‌هایی‌ه که توی سالن فیلم/تئاتر دیدن، ندارتشون.

زرد؛ تلخ و رمزآلود مثل سینمای فرهادی

هفته گذشته فیلم زرد رو دیدم. برخلاف نظر دوستان و آشنایان؛ من فیلم رو خیلی دوست داشتم. ریزه‌کاری‌های زیادی داشت که حواس نویسنده و کارگردان به خیلی‌هاشون بود و یه سری رو هم از دستش در رفته بود. 


دغدغه کارگردان روی ناگفته‌های زندگی آدم‌ها و قایم کردن بعضی اتفاقات ریز خوب بود. روابط بین شخصیت‌ها (با اینکه تقریباً دیگه داره تکراری میشه که چند تا جوانک دور هم شاد و خوشحالن اما اتفاقاتی باعث تلخی بین‌شون میشه) بد نبود و در طول فیلم حتی با اضافه کردن یه سری جزییات بهتر شد. خرده‌داستان‌ها عالی بودن و ریتم اتفاقات هم مناسب بود.


نمیشه بهش نمره 7 و 8 (به سبک آی‌ام‌دی‌بی) داد اما توی فیلم‌های ایرانی نمره قابل قبولی می‌‌گیره. سه ستاره مثلا!

ایشالا عروسیت/عزات

ده سالی مجبور شدم توی عروسی فامیل، خاله و عمه هامو تحمل کنم که میزدن پشتم و با خنده میگفتن بعدی نوبت توئه. منم توی عزاداری ها همین کار رو باهاشون کردم تا دست از سرم برداشتن. / وودی آلن

تفریح فاخر VS تفریح غیرفاخر

هفته گذشته چهار روز چهار نفری با رفقا رفتیم مسافرت، سهم‌السفر ما برای این چهار روز شد دویست و پنجاه تومن؛ حالا هفته قبلش با همسر رفتیم تئاتر شنیدنِ امیررضا کوهستانی رو دیدیم (کد تخفیف داشتیم)، بعد رفتیم از یه جای تخفیف‌دار (از طریق فیدیلیو) شام خوردیم و بعد این‌بار بدون تخفیف فیلم مادرِ قلب اتمی رو توی پردیس چارسو دیدیم؛ دویست و پنجاه تومن خرجمون شد.

پیام اخلاقی این پست: به جای خرج کردن پولتون برای تئاتر و سینما و رستوران، سفر برین!

انقلاب شادی و خنده

انقلاب بعدی، انقلاب شادی و خنده‌ست؛ وقتی فیلمِ پر از رقص و شادی(!) سلام بمبئی می‌تونه رکورد فروش فیلم فروشنده (با اون سانس‌های شش صبح و هیجانات مردم) رو بشکنه، یعنی مردم دلشون به قول خبرگزاری فارس، سینمای کاباره‌ای و فیلم‌فارسی می‌خواد؛ که به هر شکلی، ولو با سالوادورها و آلبالوها و بمبئی‌ها دو ساعت توی سالن سینما بخندن و حالشون خوب شه، فارغ از اصول فیلمسازی و نگاه منتقدان به سینما.

کاش مردم رو، نیازشون رو، حال دلشون رو هیچوقت فراموش نکنیم؛ چه هنرمندها و چه سیاستمدارها...

هالیوود، حامی نهاد خانواده

اگر فیلم‌های سینمایی چند سال اخیر هالیوود، به خصوص اونها که نامزد اسکار شدن یا جایزه گرفتن رو تحلیل کنیم، «نهاد خانواده» تقریباً خط قرمز تمام خطوط داستانیه و تنها چیزی که همیشه حواسشون هست از بین نره، همین کلمه‌ی به ظاهر ساده‌ی «خانواده» است که ما فقط توی کارهای فرهنگی، شعارش رو میدیم که کانون خانواده رو گرم نگه داریم و اینها. 
در این مورد باید مفصل‌تر نوشت؛ ولی علی‌الحساب سریال‌ها، انیمیشن‌ها و فیلم‌های سینمایی آمریکایی (نه اروپایی) رو از این زاویه نگاه کنین و با آثار فرهنگی خودمون (خاصه فیلم‌های سینمایی) مقایسه کنین؛ دقیقا جاهامون عوض شده؛ ما خانواده رو می‌زنیم و اونها ازش دفاع می‌کنن.
به نظرم یه جای کار داره می‌لنگه...

کارخانه رویاسازی

دیروز جایی بودم، سعید قطبی‌زاده منتقد معروف داشت صحبت می‌کرد؛ گفت: از وقتی که سینما به جای کارخانه رویاسازی، تبدیل به آینه واقعیت‌های جامعه شده، در حال نابودی‌ه. کاش انتظارمون رو از سینما بالا ببریم...
با اینکه قبول دارم، رویا و تخیل انتها ندارند و تا بی‌نهایت میشه با کمک سینما رویاسازی کرد؛ و با تمام احترامی که برای آقای قطبی‌زاده قائل هستم، به نظرم دوره رویاسازی تموم شده و الان مردم دوست دارن خودشون رو روی پرده سینما ببینن و به همین خاطر، امثال اصغر فرهادی شهرت جهانی پیدا کردن. کاش به جای تاسف خوردن به حال سینمای دنیا، این تغییرات رو بپذیریم...

فروشنده...

درباره فروشنده نمیشه توی یه خط و دو خط نوشت؛ اما من همون روز اول فیلم رو در هیجان روزهای اول فروشش دیدم؛ شاید نتونم خیلی نظر واقعی بدم اما با تمام هیجاناتی که اون روز وجود داشت، به شدت فیلم تاثیرگذاری بود و هنوز خیلی نسبت بهش احساس دارم. باید یه بار دیگه امشب ببینمش تا بشه مفصل راجع بهش حرف زد.

بی‌مزه‌ترین فیلم سال!

من از فیلم سفارشی «ایستاده در غبار» به شدت متنفرم و اصلا فیلم نمی‌دونمش. اما الان بحثم دوست داشتن یا نداشتن این ضدفیلمِ سفارشی نیست.
بحثم اینه که تئاتر «مجلس ضربت خوردن» محمدرحمانیان | بهرام بیضایی توی یک ماه گذشته یک میلیارد تومن با یک اجرا در هر شب، فروش داشته اما فیلم «ایستاده در غبار» با تمام تبلیغات زورچپون شهری و تلویزیونی و...، هنوز موفق نشده یک میلیارد تومن بفروشه. خنده‌داره نه؟!

هنرمندان ترسو

دارم کم‌کم از هنرمندان کشور ناامید میشم. توی دوره و روزگار اینترنت و دسترسی آزاد به تمامی اطلاعات، توی دوره و زمونه‌ای که به واسطه یه چالش (ولو با نیت تخریب دولت) همه مجبور شدن فیش حقوقی‌شون رو منتشر کنن، یه فیلم‌سینمایی با مجوز ساخته شده رو نمی‌تونیم ببینیم!
به نظرم اگه یه کم هنرمندان کشورمون دل و جرئت به خرج بدن و توی انتشار فیلم‌هاشون به شکل اینترنتی، (ولو فروش به پخش کننده‌های خارجی یا سایت‌هایی مثل نت‌فلیکس) دیگه دولت یا هیچ نهادی نمی‌تونه به بهونه عدم صدور پروانه نمایش، جلوی اکران فیلم‌ها رو بگیره.
این اتفاق دیر یا زود میفته ولی کاش زودتر بیفته و یکی مثل کاهانی پیشگام بشه.

تاکسی جعفر پناهی

امشب، فیلم مزخرف تاکسی حعفر پناهی رو دیدیم! فیلمی که کارگردانش تلاش کرده بود توی یک ساعت و چند دقیقه، تمام مشکلات جامعه رو به گل درشت ترین شکل ممکن به تصویر بکشه. به جز بازی خوب دختربچه (خواهرزاده واقعی پناهی) واقعا فیلم هیچ اتفاقی نداشت. فقط معلوم نیست سایت متاکریتیک چرا این فیلم رو توی ذه فیلم برتر سال گذشته قرار داده...

پیچ بازی

اصولا جشن های داخلی کارکنان فلان سازمان و بیسار نهاد رو دوست ندارم؛ اما جشن طلوع سازمان فرهنگی هنری با اجرای رضا رفیع حالمون رو خوب کرد. هم کل مراسم رو دوست داشتم و هم اجرای رضا رفیع که دیگه کم کم داره مجری کاملی میشه.


پی نوشت: خشم و هیاهو و دختر رو هم دیدیم و متوجه شدیم نظر ما با مردم و منتقدان خیلی فرق می کنه!

سینمای مردمی

برای اولین بار در جشنواره سی و چهارم، توی سینمای مردمی، توی پردیس کیان فیلم دیدیم! اون هم چی؟ «اژدها وارد می شود!» در نگاه اول مزخرف بود ولی وقتی متوجه شدیم نمادهای خاصی توی فیلم به کار برده، کنجکاو شدیم دوباره ببینیم... موسیقی خیلی خوبی داشت.

بادیگارد

تعداد فیلم هایی که دیدیم دو رقمی شده، هیچ؛ به عدد پانزده رسیده! تا الان بارکد و بادیگارد فراتر از انتظارم بودن. مخصوصا بادیگارد که خودِ خودِ خودِ هالیوود بود.

جشنواره فیلم فجر

دو روز، پنج فیلم! داریم رکوردهای پارسال رو می شکنیم.

اولین فیلم امسال جشنواره «به دنیا آمدن» بود که خیلی دوستش داشتم و پسندیدم.

دومین فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» که نقاط ضعفش بیشتر از قوت ش بود.

سومین فیلم «پل خواب» بود که اکتای براهنی ساخته بود و یه جورایی اقتباس نه چندان جالبی از جنایت و مکافات می خواست باشه!

چهارمین فیلم «امکان مینا» که معلوم نشد کمال تبریزی چرا آخرش رو اینقدر بد تموم کرد؟

پنجمین فیلم هم «بارکد» مصطفی کیایی بود با بازی خوب محسن کیایی و بهرام رادان. تا اینجا بهترین فیلم جشنواره...

فروش کمتر از یک میلیون در هفته برای هفت فیلم!

طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان