میم صاد آنلاین

چی میگن این روزنامه‌ها؟!

امروز از سایت جار داشتم روزنامه‌ها رو مرور می‌کردم، سه تا نکته نظرم رو جلب کرد. که بد ندیدم با شما هم در میون بذارم. اولی روزنامه ارگان صداوسیما؛ «جام جم» بود که تیترش واقعا من رو به آینده امیدوار کرد... «بازگشتِ مایکل مورِ ایران» مایکل مورِ ایران آخه؟ لامصب یه چیزی بگو بگنجه...



روزنامه دوم، روزنامه ارگان سپاه پاسداران، «جوان» بود که ادبیاتش واقعا من رو منقلب کرد. دوستان برای عدم تحریک شدن نسوان محترم و نیز جلوگیری از مسدودسازی توسط ربات‌های هوشمند که به کلماتِ خاص حساس هستن، برای عنوان سرمربی تیم ملی، به جای «کیروش» از «کرش» استفاده کردن که واقعاً دستشون درد نکنه، بعد از اون بنرهای بزرگداشت مریم‌میرزاخانی که کسینوس حذف شده بود که جامعه به خطر نیفته، این بهترین اقدام فرهنگی دوستانِ جبهه انقلاب بود که من رو شرمنده کردن!




سومین نکته هم درباره روزنامه فخیم، آگاه، وزین، مدرن، و حتی پست مدرنِ «کیهان» بود که من ترجیح میدم به جای غر زدن که «چرا از نرم‌افزارهای صفحه بندی برای طراحی جلد استفاده نمی‌کنن؟ چرا با نرم‌افزار نقاشی/Paint صفحه اول رو طراحی می‌کنید؟ چرا؟ چرا؟» شما رو به دیدن صفحه اول و جلد امروزِ این روزنامه دعوت می‌کنم.





پی‌نوشت: من دیگه حرفی ندارم!

سقوطِ همگانیِ سلیقه

مثل پرسه توی بارونی، مثل حال یه مهمونی، مثل ماه عسل می‌مونی. چی بهت بگم از حالم؟ از خودم و از خیالم؟ تو که حال منو می‌دونی. پای این همه خاطره با دلِ خون، اگه میشه بمون. بری، جونِ منو می‌بری پشتِ سرت. نرو، جونِ دو تامون! از خیال تو دل کندم، از تصورش هم می‌میرم. باور کن. نرو از همه خاطره‌هام. ای رویام! نرو؛ همه‌ی دنیام! من بدون تو تنهام، تو که می‌دونی...

این متن، نه دلنوشته‌ی بنده‌ی حقیر، که «ترانه»ی تیتراژ برنامه ماه‌عسل‌ هستن. ترانه‌ی احتمالاً خیلی گرونی (در حد پنج تا ده میلیون تومان) که روزبه خانِ بمانی زحمتش رو کشیدن و سرودن! (نمی‌دونم این رو هم جزو سروده‌ها به حساب میارن یا نه؟!) من نمی‌فهمم چرا به این چند خط (که البته من بدون اینتر اینجا تایپش کردم) باید بگی شعر و ترانه؟ حداقلش اینه که من از روزبه بمانی، شاعرِ تیتراژ سریال «سرّ دلبران»، شاعر آهنگ‌های اختصاصی «بدون تاریخ بدون امضا»، «لاتاری» و «اسرافیل» انتظار ندارم. 

می‌دونید ماجرا چیه؟ ما حاضریم به خاطر پول و توجه، هر کاری بکنیم. منِ خبرنگار، حاضرم (برای درآوردنِ نانِ شب) در مدح و ثنای مدیرانی که اندازه‌ی خواهرزاده‌ هفت ساله‌ی من درک و شعور ندارن، بنویسم. منِ آهنگساز، حاضرم برای ادامه حضورم توی فضای موسیقی، کارهای تتلو و ساسی‌مانکن و جی‌جی رو هم بسازم. منِ نویسنده، حاضرم به خاطر پول و سابقه و رزومه، سریالی بنویسم که می‌دونم دور ریختنِ بیت‌الماله. منِ تهیه‌کننده حاضرم به خاطر جلب نظر اسپانسر و مردم و پول و توجه، تیتراژ برنامه‌م رو بدم به «مسیح، آرش ای‌پی» بخونن! منِ بازیگر، به خاطر دیده شدن حاضرم توی هر کارِ شونه‌تخم‌مرغی بازی کنم. این چرخه ادامه پیدا می‌کنه (نه فقط در حوزه فرهنگ و هنر، که توی تمام حوزه‌ها) و می‌بینیم ما حاضریم کیفیت رو همیشه فدا کنیم. 

و همینجوری میشه که می‌بینیم فیلم‌های خوبمون از فیلم‌های زرد، کمتر می‌فروشن. بلیت‌های کنسرتِ محمد معتمدی پرنمی‌شه اما برای خرید بلیت کنسرت امثال مهدی احمدوند و محسن ابراهیم‌زاده سرودست می‌شکونن. تئاترهای خوبمون با شصت درصد تخفیف به فروش میرن و تئاترهای بی‌محتوا، به اجرای ویژه می‌رسن. کتاب‌های خوب پونصد تا تیراژ پیدا می‌کنن و «همه چیز درباره طب سنتی» میلیاردی توی نمایشگاه کتاب می‌فروشه. سایت‌های بیتوته و نمناک توی پنجاه سایت پربازدید ایرانی قرار می‌گیرن و سایت‌های بامحتوا، حتی توی ده هزار سایتِ اولِ ایرانی‌ها هم جا ندارن.

من بابتِ این سقوطِ سلیقه‌ی عمومی نگرانم. بیشتر از نگرانی، غمگینم. 

چرا کتاب ایرانی نمی‌خریم و نمی‌خوانیم؟!

رضی هیرمندی در گفتگو با ایسنا: من سال ۵۴ که جمعیت ایران حدود ۳۰ میلیون بود، با انتشارات امیرکبیر قراردادی داشتم. آن زمان به عنوان یک مترجم تازه‌کار که دومین کتابم را به آن‌ها داده بودم، تیراژش ۲۰۰۰ نسخه بود. اما حالا بعد از حدود ۴۰ سال کار ترجمه و افزایش سه‌برابری جمعیت کشور، تیراژ کتابم ۱۵۰۰ نسخه است. چه اتفاقی برای ما افتاده است که با وجود افزایش جمعیت و افزایش تعداد تحصیل‌کردگان، تیراژ کتاب‌های‌مان این‌قدر پایین است؟ تیراژ برخی کتاب‌ها زیر ۱۰۰۰ نسخه است. شما می‌خواهید در مقابل تیراژ ۱۰۰۰‌تایی ما، مخاطبان جذب کتابی که در دنیا تیراژ چندده میلیونی دارد و دامنه‌های تبلیغش همه‌جا را پر کرده‌ است، نشوند؟

روایت امیرخانی از تهیه کتاب صوتی قیدار

ر⁣ضا امیرخانی در برنامه «چشم شب روشن» حضور پیدا کرد و درباره تجربه صوتی کردن کتاب «قیدار» خود توضیح داد و آن را یک تجربه شیرین قلمداد کرد.

سیدعلی کاشفی خوانساری کارشناس مجری برنامه «چشم شب روشن»، یکشنبه شب میزبان رضا امیرخانی نویسنده شناخته شده بود. کاشفی در بخشی از برنامه به تهیه کتاب صوتی از رمان «قیدار» با صدای خود امیرخانی اشاره کرد که این نویسنده حتی شخصیت‌های مختلف را صداپیشگی کرده است.

امیرخانی درباره این تجربه توضیح داد: بالای ۴۰ سال هرچه که آدم یاد می‌گیرد، قسمتی از امید به زندگی است. من این کار را اصلا بلد نبودم. زندگی یعنی آموختن و انسان تا لحظه ای که می‌آموزد، انگار زنده است، اما لحظه ای که آموختن قطع می شود، لحظه مرگ است گرچه شاید آدم نفسی هم بکشد و تکانی هم بخورد.

وی افزود: گروهی از دوستان اپلیکیشن نوار به من گفتند می‌خواهیم کتاب‌هایت را صوتی کنیم. از «قیدار» شروع کردند که در آن لحن‌های زیادی بود. دوستان صداپیشه خیلی خوبی کتاب را خواندند و من به دلیل اینکه در این کار وارد نبودم، گوش دادم و زیاد ایراد گرفتم که کاش این بخش اینگونه بود و آن بخش آن طور تلفظ می‌شد و... به من گفتند خب خودت بیا بگو منظورت چیست!؟

نویسنده «من او» ادامه داد: من را به استودیو بردند و گفتند بگو ببینیم منظورت چیست. بعد گفتند اصلا خودت هم خوب می‌گویی، خودت بیا و کتاب را صوتی کن! من هم گفتم کاری که ندارد، کتاب را که خودم نوشته ام، دو سه روز هم وقت می‌گذارم و از رو می‌خوانمش! نشان به آن نشان که الان ۱۵۰ روز است که من به صورت غیرمتوالی بیش از ۱۰۰ جلسه آفیش ضبط داشتم و اینجا باید از دوستان خوبم نیما مهر، سپهر، الیاس و همینطور آقای خیرخواه عزیز که مرا گول زدند و وارد این کار کردند تشکر کنم!

امیرخانی با بیان اینکه در این تجربه خیلی چیزها آموختم، تصریح کرد: من از آنهایی بودم که با کتاب صوتی به شدت لج بودم و احساس می‌کردم کتاب یک موضوع نوشتاری است و ذهنی باید خوانده شود، برعکس شعر که یک فن شفاهی است. اما وقتی وارد این کار شدم و به دلیل رفتن به استودیو از وسیله نقلیه عمومی استفاده کردم دیدم خیلی‌ها هستند که فرصت‌هایی در روز دارند که با گوش دادن می توانند آن را سر کنند. این هم نوعی از مطالعه است.

وی یادآور شد: احساس می‌کنم اگر چیزی به کتاب اضافه شود، کار خوبی از آب درمی‌آید و نویسنده راضی است. مثلا لحن‌ها. البته با بخش تخیل و خیال‌انگیزی که از کتاب انتظار می رود مغایرت دارد. هر حرکتی از عین به ذهن قسمت‌هایی از تخیل را از بین می برد، همانطور که تصویر هم این کار را می کند، صدا هم اینگونه است. اما این نکته را هم دارد که برخی ممکن است بخشی از لحن را متوجه نشده باشند و اینگونه لحن اصلی را می شنوند.

این نویسنده تأکید کرد: «قیدار» یکی از مناسب ترین کارهای من برای تبدیل به کتاب صوتی بود و من هم در بالای چهل سالگی این آموختن را چنگ زدم و تجربه اش کردم و برایم خیلی شیرین بود.

امیرخانی با اشاره به اینکه چند رمان را که خود نویسنده‌ها صوتی کرده بودند گوش داده، افزود: متوجه شدم این نویسنده‌ها به شدت اصرار دارند صداسازی کنند و لحن‌های مختلف را بسازند، برای همین خجالتم ریخت و من هم شروع به انجام همین کار کردم. هر جا هم که احساس می کردم وای چقدر بد است من دارم جای یک شخصیت منفی حرف می زنم، با خودم می گفتم وقتی آن را نوشته ای هم یک بار در ذهنت خلقش کرده ای، حالا عیبی ندارد.

امیرخانی ادامه داد: معروف است که می گویند رادیویی‌ها شریف ترین گروه رسانه هستند و آنها معمولا در متن کتاب تغییری نمی برند. اما درباره کار خودم بارها پیش آمد که دیالوگ‌هایم را تغییر دادم و در همین کار با توجه به اینکه نویسنده و راوی یک نفر بود گاهی می گفتم نه نویسنده اشتباه کرده و بهتر بود اینطور می نوشت. چون من هیچوقت آن را با صدای بلند نخوانده بودم و اولین بارم بود!

خبرگزاری مهر

ملت عشق از همه دین‌ها جداست

توی دو هفته گذشته کتاب «ملت عشق» رو خوندم؛ نوشته زنی ترک‌تبار، اهل فرانسه به نام الیف شفق (شافاک)، که با قلم بسیار دلنشینِ ارسلان فصیحی، به فارسی برگردان و ترجمه شده بود.

داستان (با درصد تقریباً بالای مطابقت تاریخی) درباره حال و روزِ شمسِ تبریزی و جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا)(مولوی) در بازه‌های پیش از آشنایی، به هم رسیدن و بعد از جدایی‌ه. همزمان یک روایت موازی هم از اللا روبینشتاین رو توی این کتاب همراهی می‌کنیم که خیلی بی‌ارتباط با شمس و مولانا نیست.

توضیه می‌کنم وقت بگذارین و این کتاب نسبتاً طولانی اما خوش‌خوان رو بخونید. حالتون رو خوب می‌کنه، حتی اگه مثل من نسبت به دنیا و زمین و زمان و خدا و پیغمبر و سرنوشت و تقدیر و دین و مذهب و انسانیت و اخلاق و کلاً زندگی دچار شک شدین و حالتون خوش نیست.

لینک خرید از دیجی‌کالا / لینک خرید آنلاین از فیدیبو
اطلاعات بیشتر از ویکی‌پدیا / پروفایل نویسنده در گودریدز

بزرگ، بزرگ و بزرگتر

سنگی را اگر به رودخانه‌ای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی می‌شکافد و کمی موج برمی‌دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می‌آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می‌شود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه‌ای بیندازی... تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق‌تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب‌های راکد را به تلاطم درمی‌آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه‌ای پدیدار می‌شود؛ حلقه جوانه می‌دهد، جوانه شکوفه می‌دهد، باز می‌شود و باز می‌شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به‌هم‌زدنی چه‌ها که نمی‌کند. در تمام سطح آب پخش می‌شود و در لحظه‌ای می‌بینی که همه جا را فرا گرفت. دایره‌ها دایره‌ها را می‌زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود. رودخانه به بی‌نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه‌ای برای خروشیدن می‌گردد، سریع زندگی می‌کند، زود به خروش می‌آید. سنگی را که انداخته‌ای به درونشی می‌کشد؛ از آن خودش می‌کند، هضمش می‌کند و بعد هم به آسانی فراموشش می‌کند. هرچه باشد بی‌نظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر. اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش، برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمی‌ماند، نمی‌تواند بماند.

بالاخره یه روزی می‌نویسمت

امسال فکر کنم چهارمین سالی‌ه که می‌خوام کتاب بنویسم، کتابم رو به نمایشگاه کتاب بعدی برسونم و برم سراغ کتاب دوم! اما هنوز در نگارش کتاب اول موندم. دو سال پیش، وقتی در روزهای اول زندگی مشترک بودیم، حالمون خیلی بهتر از الان بود و با همسر، تصمیم گرفتیم کلاس داستان‌نویسی ثبت‌نام کنیم، اما اشتباه کرده و توی کارگاه رمان نوجوان شرکت کردیم که بخاطر دوری از فضای ذهنی ما، به سرانجام نرسید. تنها فایده‌ی اون کارگاه، برای من مطالعه کتاب داستان‌نویسی دامیز بود که باعث شد دو فصل (حدود بیست صفحه) از یه رمان درباره یه موضوع جذاب رو بنویسم. رمانی که هنوز بدون تغییر داره گوشه هارد لپ‌تاپ خاک می‌خوره و احساس می‌کنم برگشتنم بهش، خیلی موفقیت‌آمیز نخواهد بود.

با خودم عهد کردم این‌بار خیلی جدی پروسه نوشتن کتاب رو جدی بگیرم، اما لازمه‌ی نوشتن، خوندنه و من فرصت زیادی برای خوندن ندارم، چه برسه به نوشتن! به همین خاطر حتی در کانال کارگاه نویسندگی شاهین کلانتری هم عضو شدم که خودم رو مجبور کنم روزی حداقل سه خط بنویسم اما همین رو هم رعایت نکردم و نمی‌کنم.

برای چندمین سال متوالی، آرزو می‌کنم سال دیگه توی نمایشگاه کتاب رونمایی از اولین کتابم رو جشن بگیرم. جهت ثبت در تاریخ، برای بار هزارم! :))

مطبوعات رو دوست داشته باشیم

میگه اینقدر پولت رو نریز دور؟ با تعجب میگم ها؟ میگه این مجلات مزخرف چیه هر هفته هفت-هشت-ده تومن خرجشون می‌کنی؟ با وجود اینترنت مگه هنوز کسی مجله می‌خونه؟ جوابی بهش ندادم.
من از وقتی یادم میاد بخش زیادی از پولِ ویژه‌ی تفریحاتم رو خرج مجلات و مطبوعات کردم. از دوران راهنمایی که روزنامه جام‌جم می‌خریدم و دبیرستان که همشهری جوان توی سبدِ ثابت خرید هفتگی قرار گرفت تا الان که سه سالی هست هر هفته همشهری‌جوان و هر ماه مجله داستان، مجله بیست و چهار و فیلم‌نگار رو می‌خرم. خط‌خطی هم مشترکش هستم و میاد جلوی در. اصلا هم احساس نمی‌کنم خرج اضافه‌ای هستن یا پولم رو دارم دور می‌ریزم.

کاش مطبوعات رو دوست داشته باشیم؛ به نظر من، مطبوعات چه روزنامه‌ها و چه مجلات مرزِ بین اینترنت و کتاب‌ند؛ یعنی به عمقِ کتاب نیستن اما نمی‌ذارن مخاطب توی سطحِ اینترنت بمونه... موافقید؟!

از دوران پیشاکنکور درست استفاده کنیم

بزرگترین حسرت من در زندگی به دوران دبیرستان برمی‌گرده؛ جایی که بهترین فرصت رو داشتم تا کتاب‌های نوجوان و فیلم‌های سینمایی رو ببینم و عمیق باشم اما... یادمه بهترین روزهای نوجوانی به بازی‌های کامپیوتری (پلی‌استیشن و قبل از اون سگا) گذشت. ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزها توی بازی درایور خیابون‌های شیکاگو رو ماشین‌سوواری کردم و الان حسرتِ نخوندنِ کتاب‌ها رو می‌خورم.

بیایید شفاف بیاندیشیم!

تا وقت هست برای کتاب خوندن، اینجا هم بیشتر از کتاب‌هایی که می‌خونم براتون می‌نویسم. هر چند حق نوشتن ریویو و انتخاب گزیده کتاب‌ها همچنان توی سایت محفوظه! :)

این چند روز، بعد از خوندن دو تا کتاب سبک و کم خجم، رفتم سراغ «هنر شفاف اندیشیدن» که عادل فردوسی پور با کمک دو تا از دانشجوهاش توی دانشگاه صنعتی شریف ترجمه کرده. مقدمه و حواشی کتاب که من رو بیشتر جذب کرد و حالا بعد از خوندن پنجاه صفحه اول، پیشنهاد می‌کنم حتما بخرید و بخونید. تاکید می‌کنم بر خریدن چون از اون دست کتاب‌هایی‌ه که باید به مرور و در طول سال بهش مراجعه کنید و اشتباهاتی که بهتون گفته رو مرور کنید. 

نکاتی صفحات ابتدایی که نظرم رو جلب کرد اینها بودن:

حتی اگه پنجاه میلیون نفر هم بر یک چیز احمقانه تاکید کنند، باز هم آن چیز احمقانه است؛ پس اگه همه‌ی مردم تتلو رو دوست دارن، پس لزوماً تتلو خواننده خوبی نیست و بالعکس؛ اگه اکثریت مردم چیزی رو دوست ندارن، به معنی بد بودن اون چیز نیست.

...

برخلاف جریان تبلیغات تجاری که میگه بیایید تا ما شما رو لاغر کنیم که مثلا شبیه مدل‌ها بشین؛ باید بدونین که آدم‌های چاق با لاغر شدن مدل نمیشن، مدل‌ها لاغر و زیبا به دنیا میان تا مدل بشن. پس به جای خامِ وعده‌های تبلیغاتی شدن، ببین توی چه حوزه‌ای استعداد و شرایط داری، همون رو دنبال کن.

جن زیبایی که از پترا آمد

به لطف یزدان و بچه‌ها؛ برای دومین روز متوالی در ساعتی از شبانه روز به خونه رسیدیم که امکان دیدن دو قسمت دیگه از سریال نه جندان جالب عاشقانه (با وضعیت اعصاب خرد کنِ پوشش موهای بازیگران زن که در تدوین به شکل احمقانه ای اصلاح شده بود) وجود داشت. (این وجود داشت، فعلِ امکانِ دیدن دو قسمت دیگه از سریال عاشقانه بود)

اتفاق مهم اما این سریال نبود؛ کتاب «جن زیبایی که از پترا آمد» دانلود از طاقچه یا فیدیبو اتفاق ویژه روز گذشته بود؛ آخرین کتاب علی کرمی که سال‌هاست من او را از وبلاگ پریشان گویی های فلان بن هیچکس می شناختم و خیلی هم دوستش داشتم. به طور اتفاقی آخرین روز نمایشگاه کتاب، در نشر نون دیدیمش و کتاب را با امضای خودش خریدیم.

یکی دو داستان اول را چندان دوست نداشتم اما داستان های مینیمال میانی را بیشتر و داستانِ آخر را بیشتر از همه‌ی کتاب دوست داشتم. احتمالا توی وبلاگ اصلی حتما بخش‌هایی از کتاب رو منتشر می کنم. ولی تا اون موقع، توصیه می‌کنم این مجموعه داستان کوتاه و سبک و بامزه علی کرمی رو بخرید و بخونید و توی این روزهای طولانی ماه رمضون، سرعتِ گذرِ زمان رو افزایش بدین!

اولین روز فرهنگیِ سال

دیروز بالاخره بعد از دو ماه کار بی‌وقفه، کمی زودتر از همیشه (ساعت هفت) رفتیم خونه و فرصتی شد تا کمی به فرهنگ خون‌مون برسیم! اول دو قسمت از سریال نه چندان جالب عاشقانه رو دیدیم و بعد هم اولین کتاب سال رو خوندم؛ آخرین رمان فردریک بکمن که رمان کوتاه و جذابی بود و حالم رو جا آورد. اگه شما هم میخواین توی فرصت کوتاهی یه رمان کوچولو بخونین تا حالتون خوب بشه، «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می‌شود» رو بخونید.
فقط دو روز تا سری جدید خانه‌ی پوشالی! :)

کتاب قانون؛ ابو علی سینا

با اینکه چرا اسم مهم‌ترین کتاب حوزه طب ایران و جهان اسمش «قانون»ه ندارم؛ ولی چه کتاب عجیبیه. به نظرم به جای این همه سایت و کانال تلگرام و کتاب غیرموثق در حوزه طب سنتی و پزشکی مدرن، آدم دویست تومن خرج کنه این کتاب رو بخره و بخونه؛ همه مشکلاتش حل میشه.

رمان کلاسیک بخوانیم!

انتشارات امیرکبیر، یه کار خوب کرده و ۳۰ تا رمان معروف کلاسیک رو در قالب «مجموعه خلاصه رمان‌های برجسته» جمع آوری، خلاصه نویسی، ترجمه و منتشر کرده؛ چون قطعش هم جیبی‌ه، ارزون‌تره و خریدنشون سخت نیست و از طرف دیگه خیلی راحتتر خونده میشه؛ از صبح تا شب میشه توی دو سه تا نیم ساعت، یه دونه از کتابها رو تموم کرد.
این چند روز (بعد از یکسال خاک خوردن این مجموعه توی کتابخونه) تصمیم گرفتم بخونمشون و هر شب دارم یکی‌شون رو مطالعه میکنم. واقعا خوبن... توصیه میکنم اگر حالشو دارین، این مجموعه سبک و سرحال رو بگیرید و مطالعه کنید.
لینک کتابها در سایت انتشارات امیرکبیر : اینجا

اتحادیه ی ابلهان

می دونید چرا این همه همایش ها و رویدادها رو برگزار می کنید و آخرش نتیجه ای که می خواید حاصل نمی شه؟ چون فقط اسماشو عوض می کنید.
«اتحادیه ی ابلهان»، جان کندی تول، ترجمه ی پیمان خاکسار

نفحات نفت

میخواستم بریده‌هایی از کتاب نفحات نفت رضا امیرخانی رو اینجا منتشر کنم، دیدم اصلا نمیشه! هر کس رو که میخوام ترغیب کنم بخونتش، باید بگم حتما برو و کل کتاب رو بخون... حتی نیاز به دمو و تبلیغات نداره.

در مدح جایزه جلال

میگن کم شده اما هر چقدر هم از صد میلیون تومنی که پارسال به برگزیده‌های جایزه جلال دادن کم کنن، باز هم خیلیه؛ حداقل واسه یه نویسنده خیلی زیاده. دارم فکر می‌کنم اگر کتاب نوشتم، کاندید شم هم عالیه!
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان