میم صاد آنلاین

جای پارک‌ها را نسوزانید!

در ادامه پست‌های رانندگی‌وار، امروز خدمت‌تون عرض کنم که مشکل من در هفته گذشته، سوزاندن جاهای پارک توسط هموطنان بود. البته این قضیه ربطی به ماجراهای عجیب و غریب چالش سنگ و آتش و ری‌استارت و اینها ندارد!

مشکل من این است رانندگان محترم جوری پارک می‌کنند که مثلا در جایی که سه تا ماشین شاسی بلند راحت می‌توانند پارک کنند، نهایتاً دو تا پراید پارک می‌شود. جلویی یک و نیم متر تا پارکینگ همسایه فاصله دارد، عقبی هم جوری پارک می‌کند که یک و نیم متر پشت سرش تا پارکینگ همسایه فاصله داشته باشد؛ و در نهایت منِ بینوا هر روز حدود پانزده دقیقه برای رسیدن به جای پارک مناسب بگردم.

لطفا درست پارک کنید؛ خودخواه نباشید و برای کسانی که بعد از شما می‌خواهند پارک کنند هم جا نگه دارید. لطفا!

مرزهای مدیریت سوخت جابجا شد

پشت چراغ قرمز نیایش به ولیعصر بودم؛ بوق ممتد راننده‌ها پلیس رو مجبور می‌کرد سریع‌تر چراغ رو سبز و قرمز کنه. آقای راننده‌ی ماشین جلویی، بلافاصله بعد از قرمز شدن چراغ، ماشینش رو خاموش کرد. اما وقتی پلیس سریع‌تر از همیشه (به جای 180 ثانیه، حدود 60 ثانیه بعد) چراغ رو سبز کرد (اون هم فقط حدود 30 ثانیه) تا این بنده خدا ماشین رو روشن کنه، بزنه توی دنده و حرکت کنه، چراغ مجدد قرمز شد و ما یک چراغ دیگه مهمون بزرگراه شدیم.

خواستم از همین تریبون به این استادمون خسته نباشید بگم و بابت این مدیریت مصرف سوخت ازش تشکر کنم.

اشتباهاتمون رو بپذیریم

امروز توی اتوبان، دو جای مختلف، دو تا راننده‌ی نسبتاً محترم، وقتی از خروجی مدنظرشون گذشته بودن، به جای پذیرفتن اشتباه و تحمّلِ دور شدن مسیر و پس دادن تاوان اشتباه‌شون؛ تصمیم گرفتن که دنده عقب تمام مسیری که اشتباه اومده بودن رو برگردن. به چه قیمتی؟ به قیمت خطر و ترافیک برای رانندگانِ پشت سری؛ از جمله من!

این یه مثال خیلی ساده از اتفاقات جامعه امروزِ ماست؛ اشتباهاتی که قراره به قیمتِ سرویس شدنِ دهانِ(!) دیگران، پذیرفته نشه. از رستورانی که دخل و خرجش نمی‌خونه اما با پایین آوردن کیفیت و بالا بردن قیمت می‌خواد جبران کنه و راننده تاکسی‌ای که عدم مدیریت مالی زندگی شخصی‌ش رو سرِ مسافرهاش خالی می‌کنه تا مدیری که برای هزینه اشتباهاتش، از جیبِ بیت‌المال هزینه می‌کنه یا تقصیر رو گردن کارمندهای بی‌نوا می‌ندازه.

به شکل ناجوانمردانه‌ای دیگه مردم رو دوست ندارم. وقتی فلاکت و بدبختی‌شون رو می‌بینم، دیگه مثل هشت سال پیش نمی‌گم «با هم درستش کنیم»، میگم «حق‌تونه؛ هر چی سرتون بیاد حق‌تونه. اشتباه کردید و تاوان اشتباه‌تون رو پس بدید. شما باید بدتر از این روزها رو ببینید...» بی‌رحمانه‌ست نه؟!

آخرین دعوا

یادم نمیاد آخرین بار کی دعوا کردم؛ از وقتی عقلم رسیده و تقریباً خودم برای خودم تصمیم گرفتم، دعوا نکردم. البته منظورم از دعوا بزن بزنه‌ها؛ اینکه سرِ یکی داد بزنی یا توی خیابون یکی چهار تا فحش بده تو هم چهار تا فحش بدی رو دعوا به حساب نمیارم. دعوا یعنی یه مشتی بخوری یا مشتی بزنی، چک و لگدی حواله‌ی کسی کنی یا چک و لگدی حواله‌ت کنن! 
توی رانندگی چندین و چند بار موقعیتِ دعوا پیش اومده اما همیشه من کوتاه اومدم و سعی کردم درگیریم لفظی باشه تا فیزیکی؛ اما نمی‌دونم چه‌جوریه که بعضیا رِبه‌رِ دعوا می‌کنن و مثل کاراکترهای منقیِ توی فیلم‌ها، هر چند وقت یکبار با سر و صورت خونی یا لباسِ پاره میرن خونه. چی میشه که با کوچکترین بهونه دست به یقه شده و همدیگه رو کتک می‌زنید؟

بعد از التحریر: این نوشته هیچ بهانه‌ای نداشت و همینجوری نوشته شد.
پی‌نوشت: یکی می‌گفت باید توی سدکرج (آبِ تهران) هر روز یک کیلو فلوکستین (قرص آرام‌بخش قوی) بریزن تا مردم کمی آروم‌تر باشن. به نظرم جا داره دولت اینو عملیاتی کنه :))

بین خطوط برانیم

‏اگه قراره همه روی خطوط برانیم، بگین ما هم روی خطوط برانیم نظم برقرار شه یه جوری بالاخره!

بدون تو هرگز!

واقعا کسی هست بتونه بدون شنیدن صدای موسیقی رانندگی کنه؟ من که نمی‌تونم. حتی تصور اینکه صدای موزیکی پخش نشه و ماشین رو استارت بزنم، محاله...
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان