میم صاد آنلاین

نور، صدا، حرکت!

یادم نیست چند سال قبل بود، (من هنوز در سال ۹۶ زندگی می‌کنم. یعنی هنوز این فاصله‌ی بین دو سال، برای نو شدن، برای ریکاوری و برای برنامه‌ریزیِ سالِ پیش‌رو رو تجربه نکردم. حکایتم، حکایتِ تیمی‌ه که توی تعطیلات بین دو فصل فوتبال، به جای ریکاوری و تجدید قوا، توی یه تورنمنت سخت‌تر مسابقه داده و با جنازه بازیکن‌هاش فصل جدید رو شروع می‌کنه. من الان از چهار تا موتورم، دو تاش توی مسیر سوخته، اون دوتای باقیمونده هم تا هفته پیش جوش آورده بودن، به زورِ آبِ سردی که روشون می‌ریختم دووم آوردن. اتفاقا همین هفته گذشته، یکی‌شون رو یادم رفت آب بریزم، جوش آورد، سوخت؛ من الان دارم با یه موتورِ نصفه ادامه میدم!) داشتم می‌گفتم... یادم نیست چند سال قبل بود که اسمِ سال یا همون شعارِ سال که بعد از تحویل سال اعلام میشه، اقدام‌وعمل بود. با شوخی‌هایی که با این شعار/اسم شد کار ندارم. اما خواستم این شعار رو نه برای کلِ امور زندگی، که فعلاً علی‌الحساب برای بخش نوشتن و واحد انتشار کلماتِ ذهنم درنظر گرفته و بدان عمل کنم! هر چند لحن و محتوای این پست و شیوه اینگونه نویسی (ببخشید که سطح شوخی‌هام به سطح شوخی‌های دورانِ پارینه‌سنگیِ وبلاگی، یعنی حدود ۸۶ و ۸۷ شبیهه!) رو دوست نداشته باشم. اما همین اجبارِ به نوشتن، همین خرده‌نویسی‌هاست که موتورِ واحدِ مربوطه رو روشن می‌کنن! (آخ که چقدر محمود خانِ فرجامی با این علامت تعجب‌های اضافه مشکل داشتو آآآخ که من هنوز رعایت نمی‌کنم و نه تنها هی الکی از علامت تعجب استفاده می‌کنم که حتی اولِ این جمله، برای آخ، سه تا آ گذاشتم) و من در پیشگاه تمام وبلاگ‌نویسان ایرانی به همین «قلم» قسم، سوگند یاد می‌کنم که هر روز، پیش از چک کردن ایمیل و تلگرام و توییتر و دیگر شبکه‌های فجازی (یادِ قالیباف گرامی) یک پست وبلاگی بنویسم. تبصره‌‌اش هم اینکه حق ندارم با یک بیت شعر یا یک توییتِ کپی سروتهش را هم بیاورم. (یکی از ایراداتی که من همیشه به نویسندگان جوان داشتم این بود که پسرجان/دخترجان؛ تکلیفت رو با خودت مشخص کن، یا محاوره بنویس یا رسمی. چرا یه جا از رو استفاده می‌کنی و یه جا از را؟)

پی‌نوشت: و این‌گونه بود که دوران جدیدی در بلاگستانِ پارسی آغاز شد و روزنوشت‌های منِ میم‌صادِ خسته، در میانی‌ترین روزهای اردیبهشت، چند روز مانده به تولد ۲۹ سالگی، روحی تازه پیدا کرده و اینا! علی برکت الله...
پی‌نوشت۲: عه، الکی الکی دهه سوم زندگی هم داره تموم میشه و من هنوز اندر خم یک کوچه‌ام.
پی‌نوشت۳: قرار بود با یه آهنگ غمگین این پست رو بنویسم، هدفون رو گذاشتم اما چیزی گوش نکردم. یعنی یادم رفت که چیزی پلی کنم. به نظرم اینکه به غُرناله تبدیل نشد، دلیلش همین بوده باشه.
پی‌نوشت۴: من عاشق ابداع کلماتِ بی‌خاصیت اما جدیدم. مثل غُرناله؛ که جلوی انسداد وبلاگ رو می‌گیره.
پی‌نوشت۵: دقت کردید بعد از اون ماجرای یادآوری نهیِ استفاده از علامت تعجب، دیگه ازش استفاده نکردم؟!

داستان کوتاه چیست؟

بسیاری از کسان که برای نخستین‌بار دست به نگارش داستان کوتاه می‌زنند و نیز آنان که با ادبیات سروکار دارند نمی‌دانند داستان کوتاه چیست. شاید این گفته اغراق‌آمیز بنماید اما حقیقتی است و این خود بدان معنی‌ است که بسیاری از مبتدیان این فن «فرم» اثری را که می‌خواهند بیافرینند نمی‌شناسند و نتیجۀ این ناآشنایی هم البته جز ناکامیابی نیست. نویسنده‌ای که بدین‌سان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام طرحی یا قصه‌ای یا بیوگرافی مختصری یا فانتزی ساده‌ای یا رمانچه‌ای بپردازد. داستان کوتاه قصه نیست؛ طرح نیست، رمان یا رمانچه نیست. داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیتی اصلی را در یک واقعۀ اصلی نشان می‌دهد و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء می‌کند. داستان کوتاه را می‌توان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد. یک شخصیت اصلی دارد. این شخصیت در یک واقعۀ اصلی ارائه می‌شود. در «کلّی» که همۀ اجزاء آن باهم پیوند متقابل دارند شکل می‌بندد. تاثیر واحدی را القاء می‌کند. کوتاه است.

هنرداستان نویسی. ابراهیم یونسی. انتشارات نگاه

برگرفته شده از وبلاگ آبان

مشهور شدن با نویسندگی؟!

پرتیراژترین کتابی که از من منتشر شده، حدود هشت هزار نسخه شمارگان داشته است اما امروز راحت می‌شود جوانانی را دید که صفحه اینستاگرامشان ۱۰ هزار بازدیدکننده دارد. پس باید خیلی کند ذهن باشیم که نویسندگی را راهی برای مشهور شدن بدانیم.

از گفت‌وگوی «محمدحسین شهسواری» با خبرگزاری مهر

بالاخره یه روزی می‌نویسمت

امسال فکر کنم چهارمین سالی‌ه که می‌خوام کتاب بنویسم، کتابم رو به نمایشگاه کتاب بعدی برسونم و برم سراغ کتاب دوم! اما هنوز در نگارش کتاب اول موندم. دو سال پیش، وقتی در روزهای اول زندگی مشترک بودیم، حالمون خیلی بهتر از الان بود و با همسر، تصمیم گرفتیم کلاس داستان‌نویسی ثبت‌نام کنیم، اما اشتباه کرده و توی کارگاه رمان نوجوان شرکت کردیم که بخاطر دوری از فضای ذهنی ما، به سرانجام نرسید. تنها فایده‌ی اون کارگاه، برای من مطالعه کتاب داستان‌نویسی دامیز بود که باعث شد دو فصل (حدود بیست صفحه) از یه رمان درباره یه موضوع جذاب رو بنویسم. رمانی که هنوز بدون تغییر داره گوشه هارد لپ‌تاپ خاک می‌خوره و احساس می‌کنم برگشتنم بهش، خیلی موفقیت‌آمیز نخواهد بود.

با خودم عهد کردم این‌بار خیلی جدی پروسه نوشتن کتاب رو جدی بگیرم، اما لازمه‌ی نوشتن، خوندنه و من فرصت زیادی برای خوندن ندارم، چه برسه به نوشتن! به همین خاطر حتی در کانال کارگاه نویسندگی شاهین کلانتری هم عضو شدم که خودم رو مجبور کنم روزی حداقل سه خط بنویسم اما همین رو هم رعایت نکردم و نمی‌کنم.

برای چندمین سال متوالی، آرزو می‌کنم سال دیگه توی نمایشگاه کتاب رونمایی از اولین کتابم رو جشن بگیرم. جهت ثبت در تاریخ، برای بار هزارم! :))

بحران آزادی

آزادی خیلی زیاد هم خوب نیست؛ این روزها که در ظاهر فرصت بیشتری برای نوشتن دارم، کمتر به نوشتن می‌رسم. شاید آزادیِ خیلی زیاد هم خوب نیست که مسئولان ما دوست دارن آزادی خیلی زیاد باشه!
ایشالا دوباره فرصتم برای نوشتن کم شه، بیام بنویسم همینجوری همش! : )
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان