این روزها که هرشب بالاجبار مینویسم، خوشحالم. این پست های طولانی شبانه مثل سوپاپ اطمینان میمونه برام! انگار هر شب هرچی فشار ذهنی دارم با همین نوشتن تخلیه میشه و راحتتر میخوابم. صبحها آرومتر بیدار میشم. این اتفاق وقتی ارزش پیدا میکنه که بدونید من اسفند یک شب هم خواب راحت نداشتم؛ تمام بیست و نه شبش رو با کابوس و خوابهای مزخرف صبح کردم و با سردرد و استرس و حال بد بیدار شدم.
من خودم کم غر بیپولی نمیزنم. اینو محیا خوب میدونه؛ ولی آدمهایی که با ثروت میلیاردی غر بیپولی میزنن و از کشتی به گِل نشسته صحبت میکنن و میگن کمربندها رو محکم ببندید تا غرق نشیم! حرصم رو درمیارن. به شدت از خوندن آیهی یأس و ناامیدی و انرژی منفیشون عصبی میشم. باباجان؛ به خدا نیاز نیست با غر بیپولی به ما ثابت کنی اوضاع اقتصادی مملکت خرابه... خراب هم بشه برای شما چهاردرصدیها نیست برای ما نودوشیش درصدیهاست. والا!
در ادامه ناداستانخوانی، امشب رفتم سراغ یه کتاب دیگه از نشر اطراف. کتاب «روزهایی که مینویسم» نوشته آرتور کریستال، ترجمه احسان لطفی که همشهری جوانیهای قدیمی حتما میشناسنش. امیدوارم بهتر از کتاب «البته که عصبانی هستم» باشه. کتابی که دومین روز عید شروع کردم به خوندنش و تموم کردنش واقعاً کار سختی بود. آخرم نصفه رهاش کردم...
هیچ احساسی به دربی ندارم؛ عمیقأ دوست دارم استقلال با برد پرسپولیس بره صدر؛ ولی انگار یه چیزی توی لیگمون کمه. انگار فوتبال بدون نود و عادل فردوسی پور ارزش دنبال کردن نداره دیگه. اینو امروز موقع پاک کردن اپ پیشبینی لیگ برنامه نود فهمیدم... که چقدر غمگینه فوتبال بدون نود.
پینوشت: از کار ننوشتم، چون سِر شدم؛ درد نداره دیگه!
- جمعه ۹ فروردين ۹۸