نود و هشت برای من شبیه این عکس بوده... درد روی درد. مثل تصادف زنجیرهای که انگار ته نداره، مثل دروازه قرآن که سیلاب ماشینها رو با خودش میبُرد و انگار سیرمونی نداشت...
امروز فهمیدم من خیلی سعی میکنم آدم خوبی باشم ولی لزومی هم نداره اینقدر بخوام حواسم به همه باشه که ناراحت نشن. اتفاقاً می خوام همه از دستم ناراحت بشن، که دیگه با هیشکی نخوام حرف بزنم که هیشکی نخواد باهام حرف بزنه. که یه ذره به خودم برسم... یه ذره هوای خودمو داشته باشم. حالا چرا وسط سیل اینو میگم؟ خودمم نمیدونم.
دارم تلاش میکنم به اتفاقات (چه این ماجراهای سیل و چه ریشهی حال بد این روزهام) از دریچه سیاست نگاه نکنم ولی نمیشه. به این فکر میکنم اگر توی سی سال گذشته (مثل فیلم هشتادوهشت متر کیانوش عیاری که گفتن نگو هشتادوهشت، اسمشو کرد هشتاد و هفت مترY منم به جای چهل سال گذشته میگم سی سال گذشته!) کنار تمام مسائل اعتقادی کمی هم به آموزشهای عمومی، از مقابله با سیل و زلزله تا استفاده از موبایل و اینترنت میپرداختیم الان اوضاعمون خیلی بهتر میشد.
اینجور موقعها که بلا روی بلا سرمون آوار میشه تلاش میکنم به «این خانه از پایبست ویران است» نرسم اما خیلی چیزها منو به این جمله میرسونه...
پینوشت: عزای عمومی هم اعلام نمیکنن این برنامهی ما یه شب تعطیل شه! والا... عیدی که دغدغه کار داشته باشی عید نیست. تمام!
- دوشنبه ۵ فروردين ۹۸