میم صاد آنلاین

#روزنوشت۹۸ - پنجم اردیبهشت

کم پیش میاد از دست آدم‌ها ناراحت بشم. اصولاً تلاش می‌کنم در عین حال که خیلی غر می‌زنم، از دست آدم‌ها ناراحت نشم. اگر هم ناراحت شدم به روی خودم نیارم. به همین دلیل، فقط برای ثبت در تاریخ می‌نویسم که از چند نفر، امشب خیلی ناراحت شدم؛ اما به رسمِ همیشه، به روی خودم نمیارم!

خیلی زحمت کشیده بود. واقعا هماهنگی چهل نفر آدم که هر کدوم هزار تا مشغله دارن و هزار تا گرفتاری و هزار تا کار و جلسه و مهمونی؛ سخت بود. ولی چون آغازِ دهه چهارم زندگیِ من، تولدِ مهمِ سی سالگیم براش اهمیت داشت، خودش رو خیلی اذیت کرد... محیا رو میگم. ولی به نظرم می‌ارزید. چرا؟ ادامه رو بخونید.

اینکه از در بیای داخل و تمام رفقای دهه سوم زندگیت (از بیست تا سی سالگی) رو یکجا ببینی، شاید در ظاهر به عنوان یه ایونت و مهمونی پرزرق و برق باشه، اما در باطن، یه تلنگرِ اساسی به آدمه... که بیا؛ این کارنامه‌ی ده سال گذشته‌ت.

وقتی با دونه‌دونه‌ی مهمونای امشب درباره دوران رفاقت‌مون (که اغلب ده ساله بود) خاطره‌بازی می‎کردم، ناخودآگاه به شکل موازی توی ذهنم، مهدیِ بیست ساله، بیست و دو ساله، بیست و پنج ساله و بیست و هشت ساله رو می‌دیدم، که چطور بزرگ شد، بزرگ شد و بزرگ شد.

دلم می‌خواست همه‌تون می‌بودید... که خودم رو بهتر توی آینه‌ی وجودتون ببینم. که بیشتر بهم تلنگر می‌زدید. که بهم می‌گفتید کی بودم؟ چیکارا می‌کردم؟ چیا می‌گفتم؟ چه تغییراتی کردم؟

ممنون از همه که امشب خوشحالمون کردن:
از امید و ابراهیم و عبدالرضا به همراه خانواده محترمشون!
از همه‌ی کافه جیم (حسین و لیلا و ارغوان به علاوه‌ی امیر و غزاله و فاطمه و مصطفی)
از مهدی و مریم و کیوان به همراه امیرحسین و «هانیه» که خیلی زحمت کشید.
از مجتبی و اسماعیل و احسان که هرجور شد خودشونو رسوندن!
از محمد که اومد و کامیار و نیلوفر که دیرتر اومدن.
از صادق، از امیرعلی...
از رعنا که مثل خواهر، کنارِ محیا بود
و از کافه ستاره که بهترین میزبانِ ممکن بود.

پی‌نوشت: و خیلی خیلی ممنون از محیا که امشب، بیشتر از یک شب پیر شد. : )

طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان