امسال یه خرده زود نمیگذره؟ انگار همین هفته پیش بود، من داشتم از مصائب کار کردن در تعطیلات نوروزی میگفتم (بیشتر غر میزدم البته!) انگار همین هفته پیش بود که من عینک رو به زندگیم اضافه کردم!
همیشه تصویرم از آدمهای سی ساله، ازدواجهای پنج – شش ساله، رفاقتهای ده – پونزده ساله یه تصویر میانسالانه و پخته و خاص بود. فکر میکردم آدمها توی سی سالگی میافتن توی سراشیبی و بیانگیزگی، ازدواجها توی شش سالگی میفتن توی تکرار و رکود، و رفاقتها توی پونزده سالگی خیلی عجیب و غریب یا ویژه میشن؛ اما الان نگاه میکنی میبینی عمرِ حضور همین اینستاگرام توی زندگیها به هفت سال میرسه و انگار که همین دیروز به زندگیمون اضافه شدن... اینکه بخوای بگی چهل سالگی انقلاب، ۲۲ سالگی دوم خرداد، ۱۴ سال بعد از حماسه احمدینژاد، ده سال بعد از هشتادوهشت، شش بعد از روحانی، حتی چهار سال بعد از تَکرارِ نود و چهار سخته... حتی اینکه بخوای بگی بیشتر از یه ساله که دلار از چهار تومن شده چهارده تومن هم عجیبه.
به نظرم داریم توی تاریخ گم میشیم. خدا داره اسکرولبک میکنه و هی ما کوچیکتر و کوچیکتر و کوچیکتر میشیم. نقطه میشیم و تموم میشیم. خیلی سادهتر از اونکه فکرشو میکردیم به تاریخ میپیوندیم و اصلاً حواسمون نیست.
- دوشنبه ۶ خرداد ۹۸