از روزی که پای محیا دچار جراحت شد، دغدغه اصلیم این بود که توی سفر هفتم خرداد به استان گلستان، پاش اذیتش نکنه و سفر بهش خوش بگذره. یکشنبه که برای اولین بار ظاهر زخمه بهتر شده بود، کمی خیالم راحت شد که میتونه بیدردسرتر این سفر رو بره.
خودش که خیلی دربارهش نمینویسه! ولی برای من جالب بود که تجربه متفاوتی رو داره از سر میگذرونه. همکاری با یونیسف برای رسوندن اقلام بهداشتی مورد نیاز مردم به مناطق سیل زده استان گلستان و همراهی با مهتاب کرامتی برای رفتن به سراغ روستاییان؛ براش بسیار خوشحال شدم.
یکبار بعد از زلزله کرمانشاه بود که قرار شد منم همراهِ گروهِ برنامه طبیب برم سرپل ذهاب؛ که نشد. یکبار هم در آستانه چهل سالگی انقلاب بود که سرِ یه پروژه قرار بود برم چند تا شهر، که اونم نشد. محیا هم یکی دوباری قرارِ بر سفرِ کاری داشت، اما هیچوقت جور نشده بود.
این اتفاق اولین سفر مستقل یکی از ما توی پنج – سال گذشته بود. هیچوقت نشده بود که بدون هم، (حتی کاری) سفر بریم و ساعات طولانی کنار هم نباشیم. لوسبازیه شاید. ولی برامون اتفاق خاصی بود. همینکه میدونستم الان محیا توی محل کارش نیست و چندصدکیلومتر اونورتر، توی مناطق سیل زده، با پای زخمی داره خبر/گزارش جمع میکنه، سخت بود واسم. غمآلودم میکرد. از عکسها مشخصه که بهش خوش گذشته... خدا رو شکر!
گزارش سفرش بزودی منتشر میشه. من خوندمش؛ گزارش جذابی شده. منتشر شد بخونیدش حتماً!
- چهارشنبه ۸ خرداد ۹۸