داشتم به بچهها میگفتم من توی محیط جدید که قرار میگیرم اصولاً حرف نمیزنم، ارتباط نمیگیرم و سخت وارد اینتراکشن میشم. تصورم از خودم همیشه این بوده که از اون بچههایی هستم که سخت دوست پیدا میکنن. باید با یکی شش ماه توی یک میز بشینن تا رفیق بشن. ولی گویا تجربه، چیز دیگهای رو نشون میده.
دارم بیشتر حرف میزنم. بیشتر با آدمها وارد تعامل میشم. بیشتر ارتباط میگیرم و به شکل ویژهای بیشتر دوست پیدا میکنم. نمیدونم این روند کی شروع شده و از کجا؛ فقط اینو میدونم که از آدمی که همیشه در دنیای مجازی بلبلزبون بوده و توی جمع ساکت، دارم تبدیل میشم به کسی که در دنیای واقعی بلبلزبونی میکنه و در دنیای مجازی ساکته. (الان که دقت میکنم کامنتهای کلامیم به بقیه بیشتر از کامنتهای مجازی پای پستهای اینستاگرامیشونه)
نمیدونم خوبه یا بد. اینکه آدم باید برونگرا باشه یا درونگرا. اینکه آدم سریع با بقیه پسرخاله شه یا سعی کنه دوری – دوستی رو حفظ کنه. اینکه به آدمها نزدیک شه یا سخت جوابسلام بده. اینکه در مورد خودش و همه چیز، راحت اظهارنظر بکنه یا حواسش باشه مصداق «تا سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» نشه!
ولی از خودِ جدیدم بیشتر خوشم میاد!
- چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸