پیشنوشت: قرار بود هر روز بنویسم، شرایط کاری نگذاشت. ایشالا از شنبه! (شکلک خنده)
آشنایی من با مفهوم وبلاگ به دوران دبیرستان (اوایل دهه هشتاد) برمیگرده. جایی که یکی دو تا از بچههای کلاس، توی پرشینبلاگ «وبلاگ» داشتن و من فکر میکردم «وبلاگ داشتن» صرفاً یعنی عضو شدن توی «سایت پرشینبلاگ»! یه وبلاگ الکی ساختم که البته نه آدرسش، نه یوزر و پسوردش و نه محتواش یادم نیست. بعدها فهمیدم سرویسهای دیگهای هم هستن که میشه از طریق اونها «وبلاگ» ساخت؛ یادم نیست توی میهنبلاگ بود یا بلاگاسکای، یه وبلاگ جدید هم اونجا ساختم اما بازم فضای مدنظرم شکل نگرفت. مثل این اسپمرها، محتوای موجود توی سایتهای محبوبم رو کپی-پیست میکردم و تقریباً هیچ تولید محتوای جدیای نداشتم.
سال هشتاد و پنج اولین وبلاگم که همراه با تولید محتوای اختصاصی بود رو ایجاد کردم؛ کجا؟ بلاگفا! تازه ایرانسل اومده بود و من تازه ایرانسلی شده بودم و اولین مطلبم هم شوخی با طرحهای عجیب و غریبِ ایرانسل توی کمپین عیدانهش بود. بعد از نوشتنِ چند تا مطلب و گرم شدنِ دستم، ظهر روزی که کنکورم رو دادم، وبلاگِ جدیدی ساختم و با کمک بچههای همشهری جوان (هم نویسندهها و هم اعضای باشگاه هواداران) رسماً وارد فضای وبلاگستان فارسی شدم. یکی از اولین دورهمیهای وبلاگی رو هم اون موقع تجربه کردم، روزی که از طریق جادوی وبلاگ، بیست و چند نفر از دوازده استان مختلف جمع شدیم و توی چمنهای محوطه نمایشگاه کتاب در مورد وبلاگهامون حرف زدیم. (رفاقتِ بین بچههای اون جمع هنوز ادامه داره و خدا حفظ کنه تلگرام رو که ما رو دورهم نگه داشته) خیلی فضای خاص و متفاوتی بود و این اتفاق، اولین مواجهه من با دوستانی غیر از همکلاسیهای مدرسه یا بچههای فرهنگسرا و خانهشهریاران جوان بود. اتفاقی که من رو از نسل قبلم جدا میکرد.
سرتون رو درد نیارم. بعد از اون ماجرا، من غرقِ وبلاگنویسی و تلفیقِ عجیبِ دنیای مجازی و واقعی شدم. همیشه منتظر بودم تا موعد دو تا دورهمیِ ثابتِ سالانهمون برسه؛ یکی دورهمی نمایشگاه مطبوعات و یکی هم دورهمی نمایشگاه کتاب. دامنه دوستانِ مجازیِ وبلاگی که به برکت این دورهمیها به دوستان واقعی و حضوری تبدیل میشدن هم هی زیادتر میشد و من عمیقاً از حالِ خودم خوشحال بودم. این فضای خوب حدود پنج سال برقرار بود. اما بعد از درگیر شدن من با برنامههای تلویزیونی و جدیتر شدن کارم، حضورم توی این اتفاقات مجازی هم کمتر شد و بیشتر درگیرِ دنیای واقعی و آدمهای واقعی اطرافم شدم تا دنیای مجازی و دوستهای دوستداشتنی وبلاگی.
بعد از چندین سال دوری از این دنیای جادویی، پستِ فراخوان
«دورهمی نمایشگاه کتابِ هولدن، با عنوان دد ونک» رو که دیدم، یاد قدیم افتادم؛ با یه شوق و ذوق کودکانهای لحظهشماری کردم که
چهاردهم اردیبهشت برسه و من دوباره غرقِ وبلاگستان بشم و زندگی مجازیم رو با یه سری از بچههای فرهنگی و فرهنگدوست و دوستداشتنی رنگ ببخشم. و خوشحالم که امروز توی جمع سیوچند نفره وبلاگیِ نمایشگاه کتاب بودم و خوشحالتر میشم اگه این دوستی ادامه پیدا کنه. چند نفری رو میشناختم اما با بیشترِ بچهها، اولین مواجههم بود. میتونه این دورهمی آغاز دوستیهای جدید باشه...
+
پینوشت مهم: محیا (که بیشتر به عنوانِ
همسر مهدی صالحپور توی دورهمی معرفی شد) بعد از مدتی دور شدن از فضای وبلاگی (او هم یکی از قربانیان بلاگفا ست!)
با وبلاگی جدید به دنیای مجازی اومده. من که قلمش رو خیلی دوست دارم، مطمئنم شما هم از خوندن
نوشتههاش حالتون خوب میشه.