وی از کودکی میخواست خبرنگار باشد؛ خیلی هم خوشحال بود. پنج سالگی کیهان میخواند و میگفت چقدر خبرنگاری کار راحتی ست. بزرگتر شد دید خبرنگاری علاوه بر راحتی، جذاب هم هست؛ روزی بیست تومان خرج خرید جامجم و همشهری میکرد و با روزنامه خواندن احساس خبرنگاری میکرد. در پانزده سالگی علاوه بر روزنامهنگاری، مفسر سیاسی اجتماعی هم بود به خیال خودش! به دانشگاه رفت، خوشحال بود هنوز، مجله ادبی میزد و فکر میکرد خبرنگاری یعنی همین! وارد بازار کار شد، همچنان خوشحال بود و تصورش این بود با حقوق خبرنگاری زندگی میچرخد. اوایل مسافرکشی کرد بعد دید اوضاع داغانتر از این حرف هاست. بعد سعی کرد آچار فرانسه باشد و علاوه بر خبرنگاری، هر کاری بهش میسپرند انجام دهد. با خوشحالی، خبرنگار همه کارهای بود که هیچ کاره بود. در کنار بیدلیل خوشحال بودن، زن گرفت؛ زنش را وارد خبرنگاری کرد تا دو نفری از راه این شغل پولساز و جذاب و آسان، میلیاردر شوند اما… همین که خوشحالند کافی نیست؟
روزمون مبارک مثلا!
- سه شنبه ۱۷ مرداد ۹۶