حال دلم خوب نیست...
- جمعه ۳۰ بهمن ۹۴
حالم از مجموعه راهنمایی و رانندگی مملکت به هم می خوره! کل دغدغه عزیزان شده پول درآوردن از خلاف مردم و نواقص ماشین ها شده. عمده فشار این کسب درآمد راهنمایی و رانندگی از جیب مردم هم روی قشر ضعیف تره و گویا توی این مسئله هم خدا عدالت واقعی رو برقرار نکرده... تازگیا خدا انگار اصلا حواسش به همه چیز نیست...
دیروز دغدغه جمع کثیری از اهالی وب، ولنتاین یا ولنتایم بودن بیست و پنج بهمن بود؛ عده ای هم دغدغه حصر و اینها داشتند. تعداد زیادی هم تولدشان بود و دغدغه برگزاری مراسم تولد داشتند. کسانی که روز ازدواج یا سالگرد عقد یا به دنیا آمدن بچه شان بود هم کم نبودند. عده ای هم دغدغه رنگ قرمز داشتند که هر کس توی خیابان به کسی کادوی قرمز داد، نهی از منکر ش کنند. همه خسته نباشید... به خصوص گروه آخر!
به معنی واقعی کلمه احساس خستگی می کنم... دهه سخت و آسونی بود! سخت از این جهت که حجم کاری خیلی بیشتر شد و آسون از این نظر که با دیدن 15 تا فیلم توی 8 روز فارغ از خستگی چشم، خستگی روح مون به در شد.
اصولا جشن های داخلی کارکنان فلان سازمان و بیسار نهاد رو دوست ندارم؛ اما جشن طلوع سازمان فرهنگی هنری با اجرای رضا رفیع حالمون رو خوب کرد. هم کل مراسم رو دوست داشتم و هم اجرای رضا رفیع که دیگه کم کم داره مجری کاملی میشه.
پی نوشت: خشم و هیاهو و دختر رو هم دیدیم و متوجه شدیم نظر ما با مردم و منتقدان خیلی فرق می کنه!
همیشه میگم وقتی «دلت پاک باشه» همه چی حله! امروز تلافی ندیدن «ابد و یک روز» دراومد و خیلی اتفاقی توی جایی که فکرشم نمی کردیم، دیدیمش... خیلی تلخ بود و من رو یاد یک خانواده ی آشنا انداخت! از دیدنش اصلا پشیمون نشدیم...
کلا حال و هوای دهه فجر امسال، بیشتر از انقلابی گری، سینمایی بود! سر دیدن «ابد و یک روز» دعوا شد و ترجیح دادیم نبینیمش! اصن نخواستیم... مرسی اه
تعداد فیلم هایی که دیدیم دو رقمی شده، هیچ؛ به عدد پانزده رسیده! تا الان بارکد و بادیگارد فراتر از انتظارم بودن. مخصوصا بادیگارد که خودِ خودِ خودِ هالیوود بود.
به نظرم تعداد بهمن ماهی های ایران به طرز مشکوکی بیشتر از یک دوازدهمی ه که باید باشه! محققان و کارشناسان کجان پس؟
خسته ام و شاید هم ربطی به خستگی نداره... این روزها حال عجیب و حس غریبی دارم. حس دائمی بعد از دیدن یه فیلم خوب یا یه موسیقی ناب. حس دائمی بعد از شکوندن غضروف بندهای انگشت ها و حس دائمی رسیدن به گرما توی سرما به همراه حس دائمی تمام لحظات خوبِ غیرقابل پخش! البته که لزوماً این حس، شادی و اینها نیست... ولی به قول شادمهر حس خوبیه...
دو روز، پنج فیلم! داریم رکوردهای پارسال رو می شکنیم.
اولین فیلم امسال جشنواره «به دنیا آمدن» بود که خیلی دوستش داشتم و پسندیدم.
دومین فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» که نقاط ضعفش بیشتر از قوت ش بود.
سومین فیلم «پل خواب» بود که اکتای براهنی ساخته بود و یه جورایی اقتباس نه چندان جالبی از جنایت و مکافات می خواست باشه!
چهارمین فیلم «امکان مینا» که معلوم نشد کمال تبریزی چرا آخرش رو اینقدر بد تموم کرد؟
پنجمین فیلم هم «بارکد» مصطفی کیایی بود با بازی خوب محسن کیایی و بهرام رادان. تا اینجا بهترین فیلم جشنواره...
یه مطلب خوندم توی کیهان؛ از هر سه تا جمله، یکی با «به اصطلاح فلان» شروع میشد. الان مثلا دارم باهاش مقابله نرم می کنم!
بعضی وقت ها هم هست دلت بدجور تنگ میشه. تنگ گذشته ها، آدم های گذشته و گذشته ی آدم ها. باید دایورت کنی و به آدم های جدید خوو کنی...