امروز صبح با صدای زنگِ تلفن و درخواست برای جابجایی ماشین توی پارکینگ بیدار شدم؛ مطمئنم روی دندهی چپ نبودم، من شبها همیشه به دندهی راست میخوابم. اما انگار خدا در تعیین مصادیق بیدار شدن از دندهها، از سمت خودش نگاه میکنه نه سمت ما؛ یعنی دندهی چپ از نگاهِ ما همون دندهی راست از نگاه باریتعالیست.
هر چه بود؛ الان و اینجا (ساعت دوازده ظهر در محل کار) اصلا حوصله ندارم و امکان پاچهگرفتنم بسیار بالاست. تشنهم، گرسنگی فشار آورده و خوابم هم میاد. یعنی تقریباً هر سه مولفهی شادابی رو ندارم!
اما در این میان، تیرِ آخر رو رییس زد؛ صبح قبل از رفتن، دقیقاً وقتی به نیتِ تایپِ «میتونم امروز نیام؟!» با پیامِ «مهدی امروز زودتر برو کارها رو جمع و جور کن، من دیر میام» مواجه شده و... الان در قعرِ نمودارِ امید به زندگی هستم!
- پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶