ما توی سه سال گذشته، شاید میانگین روزی یک ساعت هم تلویزیونمون روشن نبوده باشه؛ صبحها که هیچوقت، شبها شاید یه ساعت خندوانه نگاه میکردیم. هیچ سریالی رو دنبال نکردیم و اغلب فوتبالها رو هم که بیرون بودیم و اینترنتی دیدیم.
توی نقل و انتقال به خونهی جدید، به واسطه تغییراتی که در تیوی وال یا همون میزتلویزیون داشتیم، کلاً تلویزیون رو نیاوردیم تا این تغییرات انجام شن و بعد بی دردسر تلویزیون رو روی میز قرار بدیم. بر همین اساس دوهفتهای هست که بیتلویزیون داریم زندگی میکنیم.
دو روز گذشته، همزمان با تعطیلات که داشتیم آخرین جمعوجور کردنها رو انجام میدادیم، سکوت وحشتناکی بر فضای خونه حکمفرما شد. داشتم به این فکر میکردم که تلویزیون به هیچ دردی هم نخوره، خوبه که یه نفر توش همینجوری براش خودش حرف بزنه. از سکوت که بهتره؛ نه؟!
- دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶