توی چند هفته منتهی به الان که دارم اینارو مینویسم، شلوغترین، گرمترین، بیپولترین، سختترین و شیرتوشیرترین روزهای چندسال اخیر زندگیم رو تجربه کردم. روزهایی که همزمان با برنامه «ویدیوچک» که هرهفته از شبکه ورزش و تازگیا سه پخش میشه؛ و همزمان با برنامه «طبیب» که هر روز زنده از شبکه سه پخش میشه، برنامه #کاملا_دخترونه رو هم شروع کردیم که همزمانیِ این سه تا، باعث شد یه جوری قطار زندگیمون از ریل خارج شه که تغییر ساعت کاریِ محیا اینا از هشت به شیش صبح، اینطور زندگیمون رو از حالت طبیعی خارج نکرده بود. (چه جملهی سختی شد!)
فقط خواستم بگم زندهام و نفس میکشم. یا بهتر بگم، زندهیم و نفس میکشیم. این روزها محیا هم علاوه بر کارِ خودش، خیلی داره بهمون کمک میکنه. تنها مشکلمون غیرِ کمشدنِ ارزشِ حقوقمون و لمسِ این کاهش ارزش در فروشگاه(!)، ساعت خواب و بیداریه؛ از آلارمِ ساعت شش صبح زندگی شروع میشه و تا ساعت ده شب که دفتریم، زندگی کاری ادامه داره. شب هم دو ساعت فرصت میمونه برای دیدن تلویزیون و شام خوردن و استراحت؛ و بعد خوابیدن، با استرسِ اینکه صبح خواب نمونیم!
نمیدونم از شلوغیش خوشحال باشم که فرصتِ حرصخوردن از اتفاقات سیاسی اجتماعی رو ندارم یا ناراحت باشم که رزوها و هفتهها داره میگذره و من اصلاً حواسم نیست چطور داریم روز به روز به عقب برمیگردیم و آرزوهامون دونه دونه بر باد میره.
پینوشت: در همین راستا نمیدونم از اینکه قسطِ خونهمون از دو سکه به نیم سکه رسیده خوشحال باشم یا از اینکه حقوقم از ششصد دلار به دویست دلار رسیده، ناراحت! : )))
- شنبه ۲۰ مرداد ۹۷