همیشه تصویرم از زوجهایی که توی چهارمین سال زندگیشون هستن، یه چیز دیگه بود. انگار دو نفری که حدود پنج سال با هم هستن، باید موجودات عجیب و غریبی باشن، تصویرم از زندگیشون خیلی تلویزیونی و کلیشهای بود؛ زوجی که یا بچه اولشون تو راهه یا چند ماهشه، توی جمعهای دوستانه در دسته پیشکسوتان قرار میگیرن و نسل جدید احساس میکنن که دیگه این زوجِ قدیمی به درد مسافرت، دورهمی یا مهمونیهای مجردی نمیخورن. زن و مردی که رابطهشون با هم سرد شده و از هم خسته شدن، دیگه بودنشون کنار هم مهم نیست و دنبال یه راه فرار میگردن که چند روز از دست هم فرار کنن تا به یاد دوران مجردی، یه نفس راحت بکشن.
امسال نزدیک ۵ سال میشه که همدیگه رو دیدیم، چهارمین سالگرد عقدمون رو جشن میگیریم و کیک سومین تولد ازدواجمون رو میخوریم. دقیقاً موقعیتِ یک زوجِ جاافتادهی بچه بغلِ نسلِ قبلی که آدم رو یاد داماد بزرگه / عروس بزرگه میاندازن! اما من و تو این کلیشه رو شکستیم. بعد از این همه سال، نه زن و شوهر که دوست دختر دوست پسر موندیم. انگار که تازه با هم آشنا شدیم، هی تلاش میکنیم هرجا میریم با هم باشیم و مثل عشاقِ تازه به هم رسیده، سعی میکنیم از هم دور نشیم یه وخ! حتی اگه توی یه مراسمِ کاریِ یکیمون، اونیکی رو راه ندن هم از این موضع عقب نمیشینیم.
متن کامل در MimSad.ir
- سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶