لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق، آی عشق
چهرهی آبیت پیدا نیست.
احمد شاملو
- میم صاد
-
دوشنبه ۲۵ بهمن ۹۵
وقتی جمعههات هم مال خودت نیست...
آورده اند که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می گفت. در میان سخن گفت: « امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.»
افلاطون چون این سخن بشنید سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت:« ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟»
افلاطون پاسخ داد: «ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است
از کانال تلگرام کیوان کثیریان
دوست دارم بنویسم سال بدی بود اما منوتو بد نبودیم... اما واقعا سال بدی نبود.
زندگی دونفره مون خوب بود، اوضاع کار و بار هم.
یادش بخیر سفر یک روزه به شمال... یادش بخیر تولدت پارسال؛ مرغ آمین؛ تحویل سال ۹۵؛ اعلام جایزه کنِ فروشنده، حسودی من به سعید روستایی و فیلمش...
یادش بخیر سومین سالگرد عقد و دومین سالگرد ازدواج مون
و یاد عباس کیارستمی گرامی باد!
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵
مرحوم ویل دورانت در باب اسپانیای قرون وسطی نوشته بود: هردوطرف نزاع آن (مسیحی و مسلمان) دچار تفرقه و درگیری داخلی شدیدی بودند. علت اینکه نهایتا مسیحیان بر مسلمین پیروز شدند این بود که مسلمانان تفرقه و درگیری بیشتری داشتند.
از کانال تلگرام حسین دهباشی؛ به نقل از یک کامنت!
با توجه به اینکه در شرایط مثل همیشه حساس کشور، آزادی بیان چقدر است و از همه مهمتر، آزادی بعد از بیان تا چه حدی است؛ ترجیح میدهم درباره آرش و گلرخ و سایر مسائل مربوط به قوهقضاییه چیزی ننویسم تا امثال محمود صادقی و علی مطهری با توییتهای خود و محمدرضا عارف با سکوتهای خود مسائل را حل کنند.
مسئله اصلی امروزِ کشور ترافیک است که به حمدالله با اعلام شکایت سازمان تاکسیرانی از اسنپ و تپسی و همچنین گسترش طرح ترافیکِ اصلی به محدوده زوج و فرد، در آستانهی حل شدن است و به امید خداوند، هر کس که به ترافیک روزهای قبل اعتراض داشت با وضعیت هفتهی آینده چنان پشیمان خواهد شد که ملتمسانه از مسئولین امر درخواست کند تا شرایط را به قبل از اعتراضات برگرداند.
از همین رو، تا اطلاع ثانوی برای بدتر نشدن امور، فعلاً دست از اعتراض برمیداریم تا حداقل اوضاع از این بدتر نشود.
پی نوشت: خدایا؛ ما را از ناعدالتی، گورخوابی و ترافیک دور بدار!
یکی از مهمترین مشکلات و آسیبهای مدیریت فرهنگی مملکت، توجه ویژه دوستان تولید کننده محتوا به مدیره؛ به شکلی که رسماً خلاقیت از همه شئون تولید حذف و جاش سلیقهی مدیر جایگزین شده؛ به نظرم یا باید مدیرامون سلیقهشون رو درست کنن یا اینکه کلاً مقوله فرهنگ و کار فرهنگی در مملکت رو تعطیل کنیم بره پی کارش... والا با این نوناشون!
تعداد تولیدکنندگان محتوا (به هرشکلی؛ از تلویزیون ملی گرفته تا سایتهای اینترنتی و شبکههای اجتماعی که رسماً هر ایرانی یک رسانه رو عملی کردن) به قدری زیاد شده که در بعضی مدیومهای رسانهای، تعداد مخاطبان از تولیدکنندگان محتوا کمتر شده و وب فارسی رو به یک کاریکاتور تبدیل کرده. حکایت خیلی از سایتها و اپها و برنامهها حکایت شبکههای تلویزیونی مدیریت اسبق تلویزیون و روزنامههای زنجیرهای هر دو جریان رسمی کشوره که تعداد مخاطبانشون از عواملشون کمتره و سوال اصلی من اینه که کی اینا رو میبینه، میخونه یا دانلود میکنه؟
نمیدونم اونور دنیا با این حجم از پیشرفت و دسترسی آسون همه مردم برای تولید محتوا، چطور این تعادل بین مخاطب و تولید ایجاد شده اما امیدوارم ما هم بزودی بتونیم به این بالانس در فضای مجازی برسیم؛ ان شا الله...
توی این چند وقت اخیر که ترافیک تهران به قول مسئولان به طرز عجیبی گسترش پیدا کرده و گفته میشه حتی عوامل مصنوعی مثل رانندگان آژانس، نیروهای شهرداری تهران یا رانندگان اسنپ(!) باعثش هستند؛ مجبور شدم چند باری با وسایل نقلیه عمومی به مرکز شهر یا جاهایی که کار دارم برم. واقعیت تلخ این تجربه، نارضایتی شدیدم از حال اتوبوسها و مترو و حتی رانندههای تاکسی بوذ که رسماً من رو از تصمیمم پشیمون کردند.
گرونی بی دلیل مترو و اتوبوس به شکلی که تفاوت چندانی با کرایه تاکسیها نداره رو اصلا درک نمی کنم؛ از اون طرف کرایههای نجومی که آژانسیها یا رانندگان تاکسی بابت مسیرهای معمولی درخواست میکنن هم اصلا قابل پذیرش نیست؛ مثلا در حالی که مجموعههای اسنپ و تپسی یه مسیر رو با پونزده هزار تومن میبرن، تاکسیها طلب سی هزار تومن دارن که درکش برام عجیبه...
نمیدونم راه و چاره رفع این ترافیکهای اعصاب خرد کن چیه ولی امیدوارم حل این ماجرا سیاسی نشه و دولت گردن شهرداری و شهرداری گردن جاسوسهای اسنپی(!) نندازه؛ کاش یه روز خوب بیاد که دولت همراه با شهرداری و با کمک پلیس راهور گره کور ترافیکهای عصرگاهی تهران رو باز کنن تا مردمِ خستهی این شهر کمتر عمرشون رو لای دود و گوگرد تلف کنند.
چرا باید الان اینقدر ترافیک باشه؟! ساعت دو بعد از ظهر یک روز عادی!
- میم صاد
-
سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
هفتههای گذشته به تجربهی برنامهسازی گذشت؛ یکی دو ماه گذشته مشغول طراحی و کارگردانی برنامهی طبیب برای شبکه سه بودم و این روزها هم در حال پخش هستیم. هر روز ساعت ده و نیم صبح؛ اگر دیدید، بیرحمانه نقد کنید.
- میم صاد
-
پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
برنامه «طبیب»، جدیدترین برنامه تلویزیون در حوزه پزشکی و سلامت است که با اجرای پیمان طالبی از صبح شنبه بیستم آذرماه در کنداکتور شبکه سه سیما قرار میگیرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «طبیب» محصول گروه اجتماعی شبکه سه سیما است که از بیستم آذر ماه، (شنبه تا چهارشنبه) ساعت 10:15 دقیقه صبح، به صورت زنده با اجرای پیمان طالبی و در حوزه پزشکی و سلامت روی آنتن رسانه ملی میرود.
مهدی صالحپور کارگردان این برنامه با اشاره به نگاه ویژه معاون سیما، مدیر شبکه سه و مدیر گروه اجتماعی این شبکه به حوزه سلامت که منجر به تولید «طبیب» شد، گفت:« در این برنامه در سه حوزه تغذیه، ورزش و پیشگیری (درمان) قرار است به شکلی متفاوت، مهمترین مشکلات سلامتی را مورد بررسی قرار دهیم و برای پیشگیری از ابتلا به بیماریهای مختلف، با بهرهگیری از طب سنتی و آخرین یافته های طب مدرن، راهحلهای کاربردی ارائه دهیم.»
به گفته کارگردان هنری برنامه «طبیب»، این برنامه توجه ویژهای به فضای مجازی دارد و قرار است با حضور کارشناسان، به آسیبها و فرصتهای این فضا و مسائلی که توصیههای نادرست و ناقص در حوزه سلامت به بار میآورد، پرداخته شود و تمام محتوای موجود در برنامه، با ذکر منبع مورد اطمینان به مخاطبان ارائه خواهد شد.
صالحپور ادامه داد: «پیمان طالبی که پیش از این اجرای برنامه «مردم چی میگن» را بر عهده داشت، مجری «طبیب» است و در هر برنامه، علاوه بر بزرگان طب سنتی و پزشکان کشور، با امیررضا آفتابی فیزیوتراپیست در مورد کم تحرکی و با دکتر مجتبی نیکپور کارشناس تغذیه درباره اصول صحیح تغذیه به گفتگو مینشیند. دکتر علیرضا یارقلی متخصص طب سنتی نیز مشاور پزشکی برنامه است.»
بهنام صفوی؛ خواننده تیتراژ «طبیب»
مهدی صالحپور درباره تیتراژهای شروع و پایان این برنامه هم گفت: «بهنام صفوی خواننده محبوب پاپ که به تازگی مشکلات مربوط به بیماریاش را پشت سر گذاشته است، خواننده تیتراژ پایانی «طبیب» است. این خواننده قطعه «الهی» را با ترانهای از حسین غیاثی و آهنگسازی مهرداد نصرتی خوانده است و کلیپ آن هم با بازی رابعه مدنی، بازیگر پیشکسوت ساخته شده. گرشا رضایی هم با ترانهای از سید حسین متولیان تیتراژ شروع برنامه را خوانده است.»
به گفته صالحپور، توجه ویژه و بزرگداشت بزرگان طب سنتی و پزشکی کشور، ارتباط با پزشکان حاذق ایرانی خارج از کشور، ارائه ورزشهای ساده برای کارمندان و مردمی که امکان ورزش کردن ندارند از دیگر بخشهای استودیویی این برنامه است و مخاطبان شبکه سه سیما با دیدن این برنامه میتوانند تا ده سال به عمر خود اضافه کنند.
دوربین مخفی، همراهان چادر نشین، عیادت، نسخه، ایرانگردی، سرتون سلامت، موزه، رستورانگردی، مفاخر پزشکی، توصیههای پزشکان و گزارش های مردمی متنوع از سراسر کشور در موضوعات مختلف، آیتمهای برنامه طبیب را تشکیل می دهند.
مخاطبان رسانه ملی می توانند با هشتگ #طبیب و یا از طریق @TabibTv3 این برنامه را در فضای مجازی دنبال کنند یا به شماره 20000355 پیامکهای خود را ارسال کنند.
دکور طبیب را پیمان قانع طراحی کرده و بهنام آسایش مدیر تولید این برنامه است. نویسندگی برنامه بر عهده محیا ساعدی است و طراحی لوگو و ولهها را حامد طبری بر عهده داشتهاند. امین آذری و کامران محمدی گزارشگران طبیباند و حمیدرضا زنگنه و پروانه انصاری تدوینگران آیتم، محمد رفیعی دستیار تهیه و محمد روزنامهچی تصویربردار آیتمهای برنامه هستند.
- میم صاد
-
پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
انقلاب بعدی، انقلاب شادی و خندهست؛ وقتی فیلمِ پر از رقص و شادی(!) سلام بمبئی میتونه رکورد فروش فیلم فروشنده (با اون سانسهای شش صبح و هیجانات مردم) رو بشکنه، یعنی مردم دلشون به قول خبرگزاری فارس، سینمای کابارهای و فیلمفارسی میخواد؛ که به هر شکلی، ولو با سالوادورها و آلبالوها و بمبئیها دو ساعت توی سالن سینما بخندن و حالشون خوب شه، فارغ از اصول فیلمسازی و نگاه منتقدان به سینما.
کاش مردم رو، نیازشون رو، حال دلشون رو هیچوقت فراموش نکنیم؛ چه هنرمندها و چه سیاستمدارها...
در جلسه استیضاح عطالله مهاجرانی، دلواپسانِ وقت خرده گرفتند که چرا وزارت ارشاد دولت اصلاحات، از سینمای دفاع مقدس حمایت نمیکند. او در پاسخ گفت: «ما هنگامی که فیلم دفاع مقدس میسازیم، همواره رزمنده را یک قهرمانی معرفی میکنیم که هرچه عراقی است نابود میکند و از طرف دیگر عراقیها را افرادی کمعقل و خواب و منگ نشان میدهیم. اگر ما این و آنها آن هستند، چرا جنگ هشت سال طول کشید؟ چرا هشت روزه تمام نشد؟!»
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۰ آذر ۹۵
جناب ابنسینا در کتاب قانون میفرمایند:
دانستن نام معشوق و شناختن آن یکی از معالجات اساسی بیمار است. پس در صورتی که عاشق راز خود را فاش نساخت، باید نیرنگی به کار برد؛ نبضش را گرفته، شروع به ذکر نام مردمان کرده، دقت کنید کی و در هنگام بردنِ نام چه کسی نبضش بسیار تفاوت میکند...
- میم صاد
-
يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵
با اینکه چرا اسم مهمترین کتاب حوزه طب ایران و جهان اسمش «قانون»ه ندارم؛ ولی چه کتاب عجیبیه. به نظرم به جای این همه سایت و کانال تلگرام و کتاب غیرموثق در حوزه طب سنتی و پزشکی مدرن، آدم دویست تومن خرج کنه این کتاب رو بخره و بخونه؛ همه مشکلاتش حل میشه.
بعد از یه هفته، یه ماه و نهایتاً دو سه ماه که توی یه مجموعه باشی، کاملاً متوجه میشی که اون مجموعه در حال تغییره و تغییرش هم رو به پیشرفته یا نه. خیلی زود میشه متوجه شد که پایههای این خونه از کجا ویرانه و از کجا در حال ترمیم. پایههای بعضی زندگیها، از پایبست ویرانند و تغییرشون هم نه در جهتِ اصلاح، که در جهتِ نابودیه. کاش این زندگیها، این مجموعهها رو تشخیص بدیم و جلوی پیشرفتِ نابودیشون رو بگیریم.
پینوشت: این مسئله در مورد یک سازمان و اداره و حتی در مورد نظامها هم صدق میکنه.
بعدالتحریر: ببخشید که اینقدر سربسته و نامفهوم شد! حین نوشتن خیلی از کلمات حذف شدند...
هفته سختی بود؛ میگم «بود» چون غروب چهارشنبه یعنی دیگه برای هیچکاری فرصت نیست؛ همه چیز رفت تا شنبه!
دیروز برای اولین بار، مستقل و به عنوانِ تهیهکننده/کارگردان سرِ یک پروژه رفتم و بعد از هفت-هشت ساعت تصویربرداری و با کمک بچهها، تا حدی موفق به ساخت تیتراژ برنامه شدیم. کدوم برنامه؟!
اگه اجازه بدین هفتهی دیگه از اوصاع و احوال این روزها و شبها بنویسم. اوقاتی که مثل دست و پا زدن توی بخشِ عمیقِ استخر برای یاد گرفتنِ شنا، هم سخته و هم لذتبخش.
دعا لازمم؛ حالتون خوب بود و به خدا نزدیکتر بودین، به یاد منم باشین...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۲۶ آبان ۹۵
یه زمون من همینجوری وبلاگهای مختلف رو به لیست فید ریدرم ادد میکردم که همهشون رو بخونم؛ این روزها همش دارم اسم وبلاگها رو دونهدونه خط میزنم تا بتونم با روزی هفت هشت دقیقه، مهمترینها رو بخونم.
- میم صاد
-
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵
یه چیزایی توی ذهن آدم هست که توی هیچ شبکه اجتماعی و هیچ وبلاگ و هیچ جای واقعی و مجازی (حتی دفتر خاطرات کاغذی) نمیشه نوشت. حتی نمیشه به داستان تبدیل بشن...
- میم صاد
-
پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵
خدا رو شکر ترامپ رییس جمهور شد زودتر به آخرش میرسیم!
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵
شما این عکس رو ببر هر سفارتخونهای، در لحظه بهت پناهندگی میده.
یک ساعت و ۳۸ دقیقه + ۴۳ دقیقه
- میم صاد
-
سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵
من اولین بار سال هشتاد و پنج بود فکر کنم که به نمایشگاه مطبوعات رفتم؛ روزهایی که هنوز با نمایشگاه کتاب مشترک بود و حضور چهرههای شاخص فرهنگی و هنری و ورزشی و سیاسی، جذابترین بخش نمایشگاه!
سال هشتاد و شش بود که اولین بار نمایشگاه جدا شد و اگر اشتباه نکنم رفت کانون پرورش فکری؛ جایی که اولین قرارهای وبلاگی و همشهری جوانی را آنجا گذاشتیم و سلبریتیهای من آن روزها، نویسندگان مطبوعات بودند نه میهمانان غرفهها.
از هشتاد و هفت خاطره ندارم اما یادم هست از هشتاد و هشت به بعد، نمایشگاه هیچوقت نمایشگاه جذاب قبل از آن روزها نشد؛ غرفههای مهوع خبرگزاریهای فارس و خبرنامه دانشجویان و... فضا را با لجنپراکنیها کثیف کرده بودند و جای نشریات حرفهای، سبز بود.
پارسال که نرسیدم کامل نمایشگاه را بگردم؛ این طور که از اوضاع زمان و کار تا آخر هفته مشخص شده هم به نظرم امسال هم نمایشگاهمطبوعاتگردی در کار نیست.
...
چقدر دلم برای مطبوعات این مملکت میسوزه و چقدر دلم تنگه برای نوشتن توی مجله، روزنامه، سایت! به قول سروش هیچکس، «یه روز خوب میاد...» نه؟!
- میم صاد
-
دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵
آخر یه روز یه کانال تلویزیونی تاسیس می کنم اسمشو می ذارم «اون». دیگه هر وقت بابام گفت بزن اون کانال بدونم منظورش چه کانالیه.
منبع: بیقانون
- میم صاد
-
يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵
به مزخرفترین شکل ممکن، جمعهای که میتونست کلی انرژی برای هفتهی مزخرفِ آتی بده، گذشت... تف به این ساعتهای حرف گوش نکن!
عکسهای امسال مراسم سیزده آبان رو که میبینم، رسماً خجالت میکشم؛ هر سال کاریکاتورتر از پارسال... نمیدونی اینا دارن مسخره بازی درمیارن یا واقعاً همین قدر ایدهها و کارهاشون مسخرهست.
- میم صاد
-
پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵
اگر فیلمهای سینمایی چند سال اخیر هالیوود، به خصوص اونها که نامزد اسکار شدن یا جایزه گرفتن رو تحلیل کنیم، «نهاد خانواده» تقریباً خط قرمز تمام خطوط داستانیه و تنها چیزی که همیشه حواسشون هست از بین نره، همین کلمهی به ظاهر سادهی «خانواده» است که ما فقط توی کارهای فرهنگی، شعارش رو میدیم که کانون خانواده رو گرم نگه داریم و اینها.
در این مورد باید مفصلتر نوشت؛ ولی علیالحساب سریالها، انیمیشنها و فیلمهای سینمایی آمریکایی (نه اروپایی) رو از این زاویه نگاه کنین و با آثار فرهنگی خودمون (خاصه فیلمهای سینمایی) مقایسه کنین؛ دقیقا جاهامون عوض شده؛ ما خانواده رو میزنیم و اونها ازش دفاع میکنن.
به نظرم یه جای کار داره میلنگه...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
یه مرحلهای هست که ماشینها همدیگه رو میخورن؛ به این صورت که وقتی بعد از هفت هشت دقیقه که آقای پلیس راه چراغ رو قرمز نگه داشته و فقط بیست ثانیه چراغ رو سبز میکنه، ماشینها دهان باز کرده و مثل شیرِ گرسنه میغرّند و وحشیانه به جلو حرکت میکنند...
پینوشت: برای مشاهده این اتفاق به صورت زنده، به تقاطع بزرگراه نیایش و خیابان ولیعصر مراجعه کنید!
- میم صاد
-
دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵
من وقتی حسابم از حدی پایینتر میاد، هم دچار عدم اعتماد به نفس میشم، هم استرسم زیاد میشه، هم سرم زود درد میگیره و هم زود عصبی میشم. تازه دلمم خیلی میگیره! ;)
به نظرم بیپولی از بزرگترینِ دردهاست؛ و نمیدونم وقتی تعداد خیلی خیلی زیادی از مردم این مملکت دارن با این درد دست و پنجه نرم میکنن و زندگیهای زیادی داره به خاطر همین دردِ عمیق نابود میشه، باز یه سری میتونن اختلاس کنن، بدزدن، بچاپن و برن.
حالم خوب نیست...
عید من اون روزیه که صبحهای جمعه با ورزش و مردم شروع نشه!
دوست داشتن یا نداشتن تهران برای من با ترافیک معنا پیدا میکنه؛ شنبهها خوبه چون نسبتاً خلوته، چهارشنبهها خوب نیست چون خیلی ترافیکه... ولی پنجشنبهها عشقه چون واقعاً خلوته. خب چی میشه تهران همیشه همینجوری شیرین و خنک و خلوت باشه؟ کجاها پنج شنبه ها تعطیله؟ روزهای دیگه هم تعطیل باشن ما از شهر لذت ببریم!
- میم صاد
-
پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
دولت سالانه چه مقدار هزینه یک دانشآموز و یک زندانی میکند؟
هر دانشآموز : ۲.۷ میلیون، هر زندانی ۵۴ میلیون
من دیکه حرفی ندارم...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۵ آبان ۹۵
داشتم فکر میکردم، توی همین ایران خودمون، فقط اگر نصف مردم به دستشویی استاندارد دسترسی داشته باشن و گلاب به روتون، هر روز یکبار فقط اجابت مزاج کنن، و هر دفعه فقط ۲۰ لیتر (یک فلاشتانک معمولی) آب شرب شیرین تصفیه شده مصرف کنن... روزی یک میلیارد لیتر آب داره به فاضلاب ریخته میشه.
میشه با روشهای سادهتری جایگزینهای مناسبی برای استفاده از آب شرب در توالتها پیدا کرد و از هدررفت ۳۶۵میلیارد لیتر آب شرب تصفیه شدهی گرانقیمت در سال صرفهجویی کرد.
- میم صاد
-
سه شنبه ۴ آبان ۹۵
نوشته «انتخاب اسم یونیک برای بچه، به چالش برای خونوادهها تبدیل شده؛ حتی میرن مجلات ماشین رو باز میکنن، رندوم اسم یه مدل رنو رو میذارن روی بچه»
میگن باید روزی هشت ساعت خوابید؛ میگن باید روزی دوازده لیوان آب خورد؛ میگن باید شام یا ناهار رو از وعدههای غذایی حذف کرد؛ میگن باید روزی نیم ساعت پیادهروی کرد؛ میگن باید بعد از دو ساعت رانندگی یه ربع استراحت کرد؛ میگن باید بعد از یه ساعت کار با کامپیوتر، پنج دقیقه چشمها رو بست. میگن نباید این کار رو کرد و باید فلان کار رو انجام داد.
توی این زندگی شلمشوربای ما که نه ساعت خواب و نه تعداد و زمان صرف وعدههای غذایی و نه هیچ چیز دیگه مشخص نیست، این استانداردها اصلاً انجام شدنیه؟! قطعاً نه. پس بهتره که نه خبرهاش رو بخونیم و نه حرص بخوریم که نمیتونیم انجامشون بدیم. به همین زندگی غیراستانداردمون ادامه بدیم تا ببینیم خدا چی میخواد. به قول قدیما؛ باشد که رستگار شویم!
پی نوشت: عنوان تاثیرگرفته از یک آهنگ محسن نامجو با نام الکی است.
در نامه ای به پسرم خواهم نوشت :
پسرم، وقتی چراغ قرمزه یا ترافیکه بوق نزن. با بوق زدن مسیر باز نمیشه حمال. بوق نزن بیشعور
با تشکر، پدرت
منبع: توییتر
میگن انسان مدرن باید روزی هشت ساعت خواب، هشت ساعت کار و هشت ساعت زندگی کنه؛ اما توی این تهرانِ لعنتیِ پر از دود و گوگرد، من در ایدهآلترین حالت ممکن، هفت ساعت میخوابم، حدود ده ساعت سرکار هستم و دو سه ساعت هم بیشتر برای زندگی فرصت ندارم؛ بقیهی روز رو در ترافیک ناراحتکنندهی پایتخت هستم و حرص میخورم. ترافیکی که نه با استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی میشه پیچوندش و نه با تغییر ساعت کاری؛ قدیمترها ساعت ده و یازده که به خیابون میرفتی، بار اصلی ترافیک کم شده بود و مسیر دو ساعته جنوب به شمال شهر رو میتونستی نیم ساعته طی کنی اما الان هر ساعت از شبانه روز بخوای بری، حداقل دو ساعت صبح و دو ساعت شب توی ترافیک باید بنزین بسوزونی.
دلم برای خودم و چند میلیون شهروند دیگهی این شهر لعنتی میسوزه...
آخرین روزهای مهرماه رو مرنجابگردی کردیم؛ با یه سری از رفقای خوبِ قدیمی که یکی از خاطرهانگیزترین سفرهای عمرمون شد. اگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک جلوی پای وبلاگ نویسی من سنگ نندازن، خیلی دوست دارم سفرنامه مرنجاب رو به مرور توی وبلاگ منتشر کنم تا هم راهنمای آیندگان باشه، هم حال خوبش رو دوباره و چندباره مرور کنم.
عنوان این نوشته عبارت معادلی هم دارد که بنا به مسائلی از ذکر آن در اینجا خودداری میکنم.
...
صبح که از خواب بیدار میشی، همه چیز خوبه و مثل همیشهست. صبحونه میخوری و میری سرکار و به زندگیت میرسی؛ یهو سر ظهر خالی میکنی. متوجه میشی که یه چیزی شده ولی نمیدونی چی. خانمها شاید راحتتر کنار بیان با این اتفاق ولی آقایون کمی سختتر میپذیرن. میرن توی خودشون... غمگین میشن و بیحوصله. اینجور مواقع پول و ارتقا شغلی و هیچ چیز دیگه نمیتونه خوشحالت کنه.
چند روزی این وضعیت مزخرف ادامه پیدا میکنه و در نهایت، خودش خود به خود خوب میشه.
- میم صاد
-
چهارشنبه ۲۸ مهر ۹۵
بعضیام هستن صبحا یه جوری نیگات میکنن، انگار تقصیر توئه که باید برن سر کار. #بیقانونآنلاین
- میم صاد
-
سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵
چند وقته که نمیتونم آروم بخوابم؛ خوابهای مزخرف و دریوری، کابوسهای بیسروته و پراسترس... حالم خوب نیست، دعا لازمم.
توی بهشت شبانهروز ۲۵ ساعته، که اون یه ساعت اضافه بتونی وبلاگ بنویسی!
واقعاً اگر ذرهای، درصدی، لحظهای به آیندهی زندگی مشترکتون شک دارید، فکر بچه و بچهدار شدن رو از سرتون بیرون کنید. نه به خاطر خودتون و دردسرهاش، فقط و فقط به خاطر آیندهی یه آدم که تا ابد نفرینتون خواهد کرد.
میگه: نمیشه بعضی از فامیل رو آنفامیل کرد؟!
بعد از نزدیک به ده سال، وبلاگ «
دوربرگردون» رو طی یک عملیات انتحاری منفجر کردم و آدرس قبلی اینجا یعنی «
میمصاد» رو جایگزین کردم. اسم اینجا رو هم گذاشتم همون چیزی که باید باشه: روزنوشت
Dailynote
پی نوشت: اگر لینکی به اینجا دادین، احتمالا به طور خودکار اصلاح بشه اگر نشد ممنون میشم اصلاح کنید.
نوشته بود «تعطیلات توی ایران یه جوریه که باید یه روز بعدش رو تعطیل کنن که خستگی تعطیلیها از تن آدم بیرون بره.» و امروز، جمعه، بیست و سوم مهر، بعد از چهار روز تعطیلی نیاز به یک روز تعطیلی برای از تن بیرون کردن خستگی این روزها را خواستارم!
پینوشت: میگه یارو گردشگر خارجی بود، ازم پرسید امروز که پنجشنبه ست، چرا مغازههاتون تعطیله؟ گفتم چون دو روز قبلش تعطیل بود، فردا هم تعطیله! نتونست هضم کنه، نگاهم کرد و رفت توی افق محو شد.
تو علوم بهمون میگفتن سرما وجود نداره وقتی جسمی گرماشو از دست بده میگن سرد شده ولی اصلش اینه که کمتر گرمه... حال آدما هم همینطوره حال آدما بد نمیشه که... خوبیش کم میشه. الان حال من کم خوبه... خیلی کم خوبه... خیلی خیلی خیلی کم خوبه
- میم صاد
-
پنجشنبه ۲۲ مهر ۹۵
مشکل ما جایی شروع شد که جای مظلوم و ظالم عوض شد. جایی که دیگه «دفاع مقدس» تموم شد و «حمله به مخالفان برای حفظ نظام مقدس» شروع شد...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۲۱ مهر ۹۵
فروشگاههای اینترنتی (مجازی) ساخته شدن که هر موقع از شبانهروز و هر روزی که مشتری بخواد، فارغ از مشکلات فروشگاههای حقیقی، خرید و فروش کالا یا خدمات انجام بشه. اما اینجا توی ایران، دوستانمون توی دیجیکالا تاسوعا و عاشورا تقریباً تعطیل بودن. من مشکلی با این احترامشون به رویدادهای مذهبی ندارم، اما تعطیلی غیررسمی فروشگاه آنلاین ولو به بهانه عزاداری محرم، مثل یک جوک میمونه.
هر چی که هست، پنجشنبه صبح خرید ما به دستمون میرسه اما واقعا اگر قرار باشه دیجیکالا تعطیلات تعطیل باشه، بهتره که صبر کنیم و خریدمون رو بعد از تعطیلات از فروشگاه واقعی انجام بدیم... نه؟!
- میم صاد
-
سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵
انتشارات امیرکبیر، یه کار خوب کرده و ۳۰ تا رمان معروف کلاسیک رو در قالب «مجموعه خلاصه رمانهای برجسته» جمع آوری، خلاصه نویسی، ترجمه و منتشر کرده؛ چون قطعش هم جیبیه، ارزونتره و خریدنشون سخت نیست و از طرف دیگه خیلی راحتتر خونده میشه؛ از صبح تا شب میشه توی دو سه تا نیم ساعت، یه دونه از کتابها رو تموم کرد.
این چند روز (بعد از یکسال خاک خوردن این مجموعه توی کتابخونه) تصمیم گرفتم بخونمشون و هر شب دارم یکیشون رو مطالعه میکنم. واقعا خوبن... توصیه میکنم اگر حالشو دارین، این مجموعه سبک و سرحال رو بگیرید و مطالعه کنید.
لینک کتابها در سایت انتشارات امیرکبیر :
اینجا
یه کشوری هست تمام تلاش مسئولینش این هست وقتی تیم ملیشون گل میزنه مردمشون شاد نشن باور کنین همچین جایی وجود داره...؛
از توییتر کافه
وقتهایی که تلخ میشم، ترجیح میدم ننویسم. حتی اگر تازه کلی پول دامین و هاست داده باشم و دستی روی ظاهر وبلاگ کشیده باشم و یک عالمه انگیزه برای نوشتن وجود داشته باشه... این مواقع بهتر میدونم که ننویسم. دوست ندارم غمِ خودم به این قلمِ نصفه و نیمه و خشک شده و درب و داغون سرایت بکنه؛ که البته کرده و میتونم بگم تا حد زیادی، دیگه قلمی برای من وجود نداره که بخوام نگرانش باشم.
وقتی توی یک ماه، نه
وبلاگ اصلی، نه اینجا، نه فیسبوک، نه توییتر، نه اینستاگرام، نه همشهری و نه هیچ جای دیگه، یک کلمه هم تولید محتوا نداری... یعنی اصلا وجود نداری. مثل رنک سایت و وبلاگ که با سایت های غیرفعال فرقی ندارن... انگار که صاحبِ این خونهها مُرده و بود و نبودش فرقی نداره.
از اینِ فضای مجازی بدم میاد که وقتی یک ماه نباشی، گرد و خاکی میگیره همه جا رو و جوری فراموش میشی که انگار از اول نبودی. یه جوری پرت میشی عقب که برگشتن تقریباً ناممکن ترین کار دنیا میشه.
میخوام برگردم به دنیای مجازی اما هیچ انگیزه ای ندارم.
کاش حالم خوب زود شه...
یه سگ خونه همسایه روبرویی هست که رأس ساعت هفت شب واقواق میکنه. نمیدونم دقیقا در چنین لحظهای از شبانهروز چه اتفاقی برای میفته ولی برای ما که خیلی جالبه ایشون بدون یک دقیقه تاخیر، رأس ساعت شروع میکنن به سروصدا! دقت زمانیش از خبر ساعت هفت هم بیشتره... بعضیا باید زمان شناسی رو از ایشون یاد بگیرن!
من اگه جای دبیرکل جدید سازمان ملل بودم، توی مجمع عمومی رییس جمهور همهی کشورها رو جمع میکردم؛ قانعشون میکردم که بیاین همه با هم بچهدار نشیم، این جهانِ کوفتی توی صد سال تموم شه بره!
- میم صاد
-
پنجشنبه ۱۵ مهر ۹۵
دیروز جایی بودم، سعید قطبیزاده منتقد معروف داشت صحبت میکرد؛ گفت: از وقتی که سینما به جای کارخانه رویاسازی، تبدیل به آینه واقعیتهای جامعه شده، در حال نابودیه. کاش انتظارمون رو از سینما بالا ببریم...
با اینکه قبول دارم، رویا و تخیل انتها ندارند و تا بینهایت میشه با کمک سینما رویاسازی کرد؛ و با تمام احترامی که برای آقای قطبیزاده قائل هستم، به نظرم دوره رویاسازی تموم شده و الان مردم دوست دارن خودشون رو روی پرده سینما ببینن و به همین خاطر، امثال اصغر فرهادی شهرت جهانی پیدا کردن. کاش به جای تاسف خوردن به حال سینمای دنیا، این تغییرات رو بپذیریم...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۴ مهر ۹۵
می دونید چرا این همه همایش ها و رویدادها رو برگزار می کنید و آخرش نتیجه ای که می خواید حاصل نمی شه؟ چون فقط اسماشو عوض می کنید.
«اتحادیه ی ابلهان»، جان کندی تول، ترجمه ی پیمان خاکسار
- میم صاد
-
سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
دعای سیوهشتم صحیفه سجادیه این طور شروع میشود: «بار خدایا! به پیشگاهت عذر خواهم در حق ستمدیدهای که در حضور من بر او ستم رفته و من یاریاش نکردم.» امام سجاد (ع) حتما میدانست بعضی ستمها را میشود توجیه کرد؛ به بهانه مصلحت، به بهانه اوجب واجبات ولی باز عذر خواسته. دارد میگوید، بیقید و بند و بهانه، جای سوال و عذر دارد این فقره؛ این تنهایی ستمدیده در حضور من.
منبع: راز سر به مهر
سالها پیش روزنامه ایران واسه روز ناشنوایان از بچه های کر و لال گزارش داشت؛ آرزوی یکی از بچه ها این بود «عمو پورنگ چی میگه که بچه ها این قدر می خندن؟» منبع: توییتر
جالبترین اتفاق دوره ریاستجمهوری روحانی، بخش نماز جمعه شهرهای مختلف شه! جایی که دوستانی که هشت سال جلوی تمام اتفاقات دولتهای نهم و دهم ساکت بودن و برابر اختلاسها سکوت کرده بودن... حالا راجع به دوچرخهسواری خانمها و برگزاری کنسرت و مسابقات فوتبال(!) و کوچیکترین اتفاقاتی که بهشون کمترین ارتباطی نداره، اظهارنظر میکنن.
البته مشکل من خودِ دوستان نیستن... چون توی چهار دههی گذشته تکلیفشون راجع به خیرخواهیشون مشخص شده؛ مشکل من مردمی هستن که میرن پای منبر این افراد میشینن و فریادهای مرگ بر همهی دنیا سر میدن و منتظرن احمدی برگرده!
خدا آخر و عاقبت همه مون رو به خیر کنه...
به نظر من، «اثاث کشی» خر است! اصلا هم مهم نیست، اثاثیه خودت رو جابجا کنی، یا محل کارت، یا دوست و آشنا و فامیل؛ تبعاتی که این اتفاق در زندگی داره، اگر بخوایم مثل برآورد خسارت بلایای طبیعی حساب کنیم، سالانه میلیاردها دلار به کشور خسارت وارد میکنه. اصلا همین که یک هفته اینترنت قطع میشه و باید دنبال یه شرکت درست و حسابی باشی که بهت اینترنت بده، خودش فاجعه انسانیه!
پی نوشت: خدا کسی رو توی محل کارش بیاینترنت نکنه!
امسال، بعد از بیست سال، اولین مهریه که با شروع پاییز، دغدغه رفتن سر کلاس ندارم. از مهر 75 و اولین روز مدرسه تا مهر 86 و اولین روز دانشگاه تا همین پارسال، همیشه اول مهر یه استرس توی دلم ایجاد میکرد که دوستش نداشتم. و امسال به جای اون استرس، یه غمی توی دلمه که باز هم دوستش ندارم...
آغاز سال تحصیلیتون مبارک...
توی کار کردن، هیچ چیز اندازه داشتن یه رییس خوب نمیتونه بهت انگیزه و انرژی بده... حتی اگر کاری که دوست نداری رو هم میتونی با داشتن یه نفر که میفهمه و درکت میکنه، سختیهاش رو هضم کنی...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۳۱ شهریور ۹۵
خیلی مسخرهست که برای دانشگاه اینترنت یک مگابیتِ تقسیم شده میان هشت کاربر، چرا باید اینقدر دردسر بکشیم؟! مسخره و بیشتر از مسخرگی، گریهداره. ماهی چهل پنجاه هزار تومن دارم خرج اینترنتی میکنم که هر وقت نیاز مبرم بهش دارم، یا قطع و وصل میشه یا اونقدر سرعتش کند میشه که آدم از کار باهاش پشیمون میشه.
پی نوشت: تنها نکته مثبت اختلالات اینترنت اینه که گوشی و لپتاپ رو رها می کنم و میرم سراغ کتاب ها و مجلات...
- میم صاد
-
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵
به یه کارشناس مسلط به اموز هاستینگ و دامنه نیازمندم!
دارم یه تکونی به سرورهای دوربرگردون میدم. از طرفی میخوام باکلاس بازی دربیارم و سابدامین و اینها رو هم راه بندازم. از یه طرف دیگه میخوام به جای دامین دوربرگردون، روی همین میمصاد کار کنم. کلاً الان دغدغهم برندینگ شخصیه. به نظرم پیشنیاز هر حرکتی اینه که شخصاً به یک جایی رسیده باشی که بتونی محصول تولیدی خودت رو پروموت کنی.
پی نوشت: ببخشید که یه خرده کلمات، تخصصی شد!
- میم صاد
-
يكشنبه ۲۸ شهریور ۹۵
با فاصله ذرت مکزیکی از این بلال و شیربلال که ما می خوریم جذاب تره؛ اصلا قابل مقایسه نیست حتی.
- میم صاد
-
شنبه ۲۷ شهریور ۹۵
چه خوبه که توی اینجا میشه با پیامک، وبلاگ نوشت. یه توییتر فارسی بزنیم با این روش! #استارت آپ #بیان #وبلاگ
- میم صاد
-
جمعه ۲۶ شهریور ۹۵
این روزها که میبینم غیر از چند تا برنامه انگشتشمار، توی اغلب برنامههای تلویزیونی، هیچ ردی از موضوعات داغ مورد بحث مردم (به ویژه در فضای مجازی) دیده نمیشه، به این فکر میکنم که انگار دوره مرگ رسانههای جمعی فرا رسیده... الان هر کس برای خودش یه رسانهست.
توی این دوران جدید، حداقلش اینه که این رسانهها اگر نتونن روی این موج سوار بشن و فضای عمومی جامعه رو توی دستشون نگه دارن، تا چند سال آینده به جز کارمندهای خودشون، مخاطبان دیگهای نخواهد داشت. همونطور که به جز چند روزنامه و مجلهی خاص، مخاطبان اغلب نشریات مملکت به تعداد خبرنگارهاشون هم نمیرسه. و همونطور که اغلب شبکههای جدیدالتاسیس تلویزیون به اندازه نیروهای سازمان عریض و طویل صداوسیما هم مخاطب ندارن!
توی این دوران جدید، خبرگزاریها و سایتهای خبری تونستن طی چند سال، عنان افکار عمومی رو از تلویزیون و ماهواره دربیارن و یه تنه منبع تولید محتوای اختصاصی بشن و هر موجی که میخوان رو توی جامعه راه بندازن.
خیلی دلم میخواد «مدیریت رسانه» بخونم...
- میم صاد
-
پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
سه سال شد عقدمون!
دومین سالگرد ازدواجمون هم گذشت...
یادآر:
اینجا
- میم صاد
-
سه شنبه ۲۳ شهریور ۹۵
به قول شاعر «دلتنگم و با هیچکسی، میل سخن نیست...»
اینجا مخاطب چندانی نداره ولی وظیفه وبلاگنویسی حکم میکنه بابت این خاکخوردنش از همین معدود مخاطبانش معذرتخواهی کنم.
- میم صاد
-
شنبه ۲۰ شهریور ۹۵
بعضی وقتها یه پیشنهادی بهت میشه که نمیتونی ردش کنی؛ ولی قبول کردنش هم خیلی دل و جرئت میخواد. اینجور تصمیمها رو اسمشون رو گذاشتم «تصمیم کبری» نه اون کبرای کتابهای درسی؛ بیشتر بزرگی تصمیم مدنظره.
امیدوارم از این آزمون هم سربلند بیرون اومده و به قول گزارشگرهای تلویزیون چیزی از ارزشهامون کم نشه.
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵
این روزها به خاطر نقل و انتقالات تابستانهی دفتر، خونهم و دارم خونهنشینی یازده روزه احمدینژاد رو شبیهسازی میکنم. باحاله ولی خستهکنندهست! مخصوصاً اینکه به هر روز سرکار رفتن عادت کرده باشی...
- میم صاد
-
سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵
درباره فروشنده نمیشه توی یه خط و دو خط نوشت؛ اما من همون روز اول فیلم رو در هیجان روزهای اول فروشش دیدم؛ شاید نتونم خیلی نظر واقعی بدم اما با تمام هیجاناتی که اون روز وجود داشت، به شدت فیلم تاثیرگذاری بود و هنوز خیلی نسبت بهش احساس دارم. باید یه بار دیگه امشب ببینمش تا بشه مفصل راجع بهش حرف زد.
- میم صاد
-
دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵
آزادی خیلی زیاد هم خوب نیست؛ این روزها که در ظاهر فرصت بیشتری برای نوشتن دارم، کمتر به نوشتن میرسم. شاید آزادیِ خیلی زیاد هم خوب نیست که مسئولان ما دوست دارن آزادی خیلی زیاد باشه!
ایشالا دوباره فرصتم برای نوشتن کم شه، بیام بنویسم همینجوری همش! : )
- میم صاد
-
يكشنبه ۱۴ شهریور ۹۵
واقعا کسی هست بتونه بدون شنیدن صدای موسیقی رانندگی کنه؟ من که نمیتونم. حتی تصور اینکه صدای موزیکی پخش نشه و ماشین رو استارت بزنم، محاله...
- میم صاد
-
چهارشنبه ۳ شهریور ۹۵
بعضی وقتها حجم مشکلات (نه لزوماً مشکلاتِ خودِ آدم، بعضی وقتها مشکلات اطرافیانت بیشتر غمگینت میکنه) به قدری به آدم فشار میاره که دوست داره بره خرخرهی تکتکِ مسئولان رو بجَوِه و بعد جلوی مجلس خودسوزی کنه و آغازگر یه انقلاب باشه!
- میم صاد
-
سه شنبه ۲ شهریور ۹۵
کارفرما بودن هنر ه؛ من خودم مطمئنم کارفرمای خوبی نیستم! چون نه تنها هنرش رو ندارم، که انقدر مهربونم(!) که به هیچ درخواستی نه نمیگم و به همین خاطر نمیتونم کارفرمای موفقی باشم. کافرما باید خشن باشه، راحت «نه» بگه و قاطع باشه! سه مولفهای که من ندارم و احساس میکنم خیلیهای دیگه هم ندارن. نه اینکه استعدادش رو کلاً از بیخوبن نداشته باشیمها؛ اصلاً بهمون یاد ندادن. نه دوران راهنمایی و دبیرستان درسی برای مدیریت وجود داشته و نه رشتههای مدیریت چیزی برای ارائه داشتن.
به نظرم جا داره یه فکر اساسی برای نسل بعد بشه. که به جای آموزش ساخت پنیر توی کتاب حرفهوفن، مدیریتهای کوچیک به بچهها یاد بدن.
- میم صاد
-
دوشنبه ۲۵ مرداد ۹۵
فکر کنم کمتر از یک ماه دیگه روز وبلاگستان فارسیه. 19 یا 21 شهریور؛ درست یادم نیست و حال ندارم سرج کنم! از اونجایی هم که مثل قدیم تاثیرگذاری خاصی روی وبلاگستان ندارم، امیدوارم یه بازی وبلاگی خوب برگزار بشه و از من دعوت کنید. دلم بازی وبلاگی میخواد...
- میم صاد
-
يكشنبه ۲۴ مرداد ۹۵
آلبوم قبلی چاوشی یه ترانه ماندگار داره که آخرش میگه «خدا، خدای همهست»
یه جا هم توی «نجات سرباز رایان» وسط جنگ سوال مهمی مطرح میشه با این مضمون که «قربان! اگه خدا با ماست، پس کی با اوناس؟»
این روزها بعد از خوندن خبرهای رنگارنگ و شنیدن مصاحبهها و سخنرانیهای شبهمسئولان که میخوان نظام اسلامیمون رو تقویت کنن، همش به این فکر میکنم چطوری خدا، خدای همهست... چهجوری هم خدای ماست، هم خدای اونا! نمیشه که... مگه خدا یکی نیست؟ چهجوری میشه خداهامون با هم اینقدر متفاوتن و نظرات متناقض دارن؟
پینوشت: حالم از مردم نه تنها این شهر، که از این سرزمین خوب نیست. ترسناکه این همنشینی اجباری هشتاد میلیون نفره...
میخواستم بریدههایی از کتاب نفحات نفت رضا امیرخانی رو اینجا منتشر کنم، دیدم اصلا نمیشه! هر کس رو که میخوام ترغیب کنم بخونتش، باید بگم حتما برو و کل کتاب رو بخون... حتی نیاز به دمو و تبلیغات نداره.
- میم صاد
-
يكشنبه ۱۰ مرداد ۹۵
از نظر من، هیچی جای کاغذ و چاپ روی کاغذ رو پر نمیکنه! دارم بعد از نزدیک به ده سال شبانهروز در فضای مجازی بودن، به این فکر میکنم که کلاً هویت مجازیم رو با یه دکمه بریزم توی زبالهدان تاریخ و «واقعی» زندگی کنم...
لذت لحظه تحویل گرفتن پروژه برون سپاری شده یه درس مزخرف دانشگاهی حتی از دریافت نمره 20 همون پروژه (وقتی خودت بدون دوست داشتن، انجامش داده باشی) بیشتره... ! #سخن_بزرگان!
- میم صاد
-
سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵
بعضی ساعتها در زندگی هستن که توی اون شصت دقیقه، آدم اندازه سه روز کاری، کار مفید انجام میده. قدر این ساعتهای خاص رو بدونین...
هر روز حدود یک ساعت صبح و حداقل یک ساعت و نیم عصرها توی ترافیک عمرم رو دارم هدر میدم. جز شنیدن آهنگ و بعضی وقتها دیدن تلویزیون از روی گوشی یا گوش کرذن به رادیوی نیمه جونِ میلی(!)، کار خاصی نمیشه کرد. حیف از این عمر که پشت ترافیک هدر شد...
- میم صاد
-
سه شنبه ۲۲ تیر ۹۵
سوژهها اینروزها زیادند! مبارکها مبارک باشند و ناگوارها، تسلیت!
- میم صاد
-
چهارشنبه ۱۶ تیر ۹۵
من از فیلم سفارشی «ایستاده در غبار» به شدت متنفرم و اصلا فیلم نمیدونمش. اما الان بحثم دوست داشتن یا نداشتن این ضدفیلمِ سفارشی نیست.
بحثم اینه که تئاتر «مجلس ضربت خوردن» محمدرحمانیان | بهرام بیضایی توی یک ماه گذشته یک میلیارد تومن با یک اجرا در هر شب، فروش داشته اما فیلم «ایستاده در غبار» با تمام تبلیغات زورچپون شهری و تلویزیونی و...، هنوز موفق نشده یک میلیارد تومن بفروشه. خندهداره نه؟!
بیلبوردهای سطح شهر تهران ضدآمریکایی شده؛ با سخیفترین و احمقانهترین ادبیات ممکن! خب الان ملت بفهمن «آمریکا بیشترین صفحات غیراخلاقی اینترنت را داراست» چه فرقی میکنه؟ خوبه ما منتقدان بیلبورد اجاره کنیم بزنیم «بیشترین جستجوی ویدئوهای غیراخلاقی از شهر مقدس قم انجام میشود؟!» کاش بفهمیم با نفی دیگران، ما اثبات نمیشویم؛ کاش...
از دی ماه ۱۳۸۷ تا کنون، اتفاقات عجیب و غریبی در دنیا رخ داده است. برزیل هفت گل از آلمان خورده است. چند هواپیمای مالزی در آقیانوس افتادند و رسماً ناپدید شدند و یک خلبان دیوانه هم در اروپا که حال تنهایی خودکشی کردن نداشت هواپیما را با مسافرانش به رشته کوه آلپ زد. چند زلزله بزرگ در دنیا به وقوع پیوست که زلزله نپال یکی از آنها بود. رابطه کوبا و آمریکا نسبتا خوب شد. در اوکراین جنگ سر گرفت. ویروس ابولا در آفریقا شایع شد و چند ده هزار نفر را کشت. ملکه هلند بعد از ۳۳ سال سلطنت به نفع پسرش از سلطنت کناره گیری کرد. یک ساختمان بزرگ تولید پوشاک در داکا فروریخت و ۱۱۳۵ نفر مردند. هوگوچاوز و نلسون ماندلا درگذشتند و محمد مرسی با کودتا سرنگون شد. اسنودنن از روسیه پناهندگی گرفت. بیش از ۷ میلیون انسان جدید در همین ایران خودمان متولد شدند که الان چند صد هزار نفر آنها سواد خواندن و نوشتن پیدا کردهاند و…
قصد نداریم اتفاقات مهم این هفت سال را برای شما مرور کنیم فقط میخواستیم عرض کنیم که علی رغم اینهمه اتفاقاتی که در دنیا افتاده است، آقای تبریزی در تمام این هفت سال همچنان مشغول ساخت سریال سرزمین کهن بوده است و جالب آنکه هنوز هم هست. برای اینکه بدانید هفت سال چه زمان زیادی است و چقدر ظرفیت دارد کافی است دقت کنید که عمر داعش کلا به سه سال نمیرسد!
منبع: سایت سوره سینما؛ بخشی از یادداشت محمدرضا شهبازی
دارم کمکم از هنرمندان کشور ناامید میشم. توی دوره و روزگار اینترنت و دسترسی آزاد به تمامی اطلاعات، توی دوره و زمونهای که به واسطه یه چالش (ولو با نیت تخریب دولت) همه مجبور شدن فیش حقوقیشون رو منتشر کنن، یه فیلمسینمایی با مجوز ساخته شده رو نمیتونیم ببینیم!
به نظرم اگه یه کم هنرمندان کشورمون دل و جرئت به خرج بدن و توی انتشار فیلمهاشون به شکل اینترنتی، (ولو فروش به پخش کنندههای خارجی یا سایتهایی مثل نتفلیکس) دیگه دولت یا هیچ نهادی نمیتونه به بهونه عدم صدور پروانه نمایش، جلوی اکران فیلمها رو بگیره.
این اتفاق دیر یا زود میفته ولی کاش زودتر بیفته و یکی مثل کاهانی پیشگام بشه.
بیصاحابی مملکت تازگیها داره به مرحله ترسناکی میرسه. اینکه این همه فیش حقوقی عجیب و غریب رو میشه ولی کسی نه استعفا میده و نه اخراج میشه! اینکه جلوی چشم وزارت خارجه، یه نهاد نظامی توی کشور، یه کشور مستقل دیگه رو تهدید رسمی میکنه! اینکه سود سپرده بانکها کم میشه ولی سود وامها تغییری نمیکنه! اینکه ملت با مجوز دولت فیلم میسازن و کتاب مینویسن ولی با فشار برخی نهادها امکان ارائهش رو پیدا نمیکنن، خیلی ترسناکه
حالِ این روزهامون، غمگینترین اتفاقِ دنیاست؛ خاصه برای خشک شدن امیدهامون...
چقدر بازیهای امسال یورو بیحالن. بیحالتر از بازیها، گزارشگرهای درب و داغونی هستن که جونِ بازیها رو میگیرن. به نظرم باید یه پول ویژه بدن، همه رو عادل گزارش کنه!
- میم صاد
-
يكشنبه ۳۰ خرداد ۹۵
الان حس دولتی رو دارم که هیچ کاری رو نمیخواد و یا بهتره بگم نمیتونه برونسپاری کنه! خیلی بد ه که کاری رو که به کسی میسپری، نمیتونی بهش اعتماد کنی و مطمئن باشی که حتماً کارش رو درست انجام میده. بعد همش استرس داری و اعصابت بابت کمکاری طرف مقابل خرد میشه. اونجاست که میگی خب چرا از اول خودم این کار رو انجام ندادم؟ و کار رو خودت انجام میدی؛ بی منت...
+ حرفت و باور کرده بودما!
- خب واسه اینکه من خیلی طبیعی بازی کردم!
+ نه.. واسه اینکه من خیلی بهت اعتماد دارم...
به قول سریال پادری، به ضرس قاطع میتونم بگم هرجا راهنمایی رانندگی هست، ترافیک هم یا به وجود میاد یا تشدید میشه! اصلا نفسِ حضور اینا باعث ترافیک میشه. ماشینشون رو هرجا پارک کنن تا شعاع چند کیلومتری قفل میشه.
حکایتشون حکایت بانک ملیه که قرار بود «هر جا سخن از اعتماد است، نام بانک ملی ایران میدرخشد» اما این روزها هر جا سخن از بیاعتمادی است، نام بانک ملی ایران به چشم میخورد! دوستان راهنمایی رانندگی هر جا هستن، ترافیک رو هم با خودشون میارن. آقا ما نخوایم شما راه رو باز کنی کیو باید ببینیم؟ با تشکر!
- میم صاد
-
چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵
خوب شد که آلمان قدرتمند شروع کرد و تنها تیمی بود که با اختلاف دو گل تونست بازیش رو ببره... ایشالا بریم واسه قهرمانی :)
- میم صاد
-
دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
بالاخره بعد از دو ماه و بیست و چهار روز، فردا رسماً یه پروژه بزرگ آغاز میشه. دعا کنید براش...
- میم صاد
-
يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
وقتی شیش تا پروژه توی هم قاتی میشن و نمیدونی که کدوم کِی باید دست کی برسه، اونوقته که مدیریت زمان و مدیریت پروژه و اینها معنی پیدا میکنه. الان از اون روزهای دوگانهی تلخ/شیرینه که هم مدیریت چند تا کار با هم لذتبخشه و هم عذابآور.
بعد از نزدیک به پنج ماه بردمش کارواش ؛ وضعیت جوری بود که دیگه از شیشه عقب چیزی دیده نمیشد و رسما آینههای بغل هم حضورشون بیمعنی شده بود.
بعد از کارواش؛ تنها مشکلی که الان به وجود اومده، اینه که وقتی کنار خیابونه سخت پیداش میکنم! به اون رنگ خاکستری ِخاکی عادت کرده بودم.
داره سه سال میشه که بدون اینکه یه بار منو کنار خیابون بذاره، هر روز و شب بیملاحظگیهام توی دست اندازها رو میبخشه! هنوز هیچی نشده دلم براش تنگ میشه...
فقط اومدم بگم توی این ماه رمضون، با کمک آلبوم چاوشی تحمل روزه را راحتتر کنید!
- میم صاد
-
سه شنبه ۱۸ خرداد ۹۵