میم صاد آنلاین

مروری بر سال‌ها وبلاگ‌نویسی در وبلاگستان فارسی

سال ۱۳۸۲ تازه وارد دبیرستان شده بودم؛ دبیرستانی که با ابتکار مدیرش، نفرات ۱۰۱ تا ۲۰۰ آزمون مدارس نمونه دولتی دور هم جمع شده بودن تا فضایی شبیه به اون مدارس ایجاد کنن. همه‌مون نه خیلی درس‌خون بودیم و نه شاگرد تنبل؛ آدم‌های مستعدی بودیم که پشت در یه آزمونِ دولتی جامونده بودیم.

سال دوم دبیرستان، توی همون مدرسه و از طریق امیر و محمد بود که با مفهوم وبلاگ آشنا شدم. اونجا هیچکس اهل فرندفید نبود؛ کسی چت‌روم نمی‌دونست چیه! یادم نمیاد کسی جز وبلاگ، تجربه‌ی فعالیت اجتماعی دیگه‌ای از اینترنت داشته باشه.

وبلاگ امیر، آموزش ترفندهای ویندوز بود و وبلاگ محمد، به اسم «متهم» نوشته‌های روزانه سیاسی! (توی ۱۵ سالگی توی شاخه جوانان یکی از احزاب اصلاح‌طلب فعال بود) منم اولین وبلاگم رو با اسم «مجله اینترنتی پارس» توی میهن‌بلاگ زدم. دوستش نداشتم. فهمیدم میشه توی بلاگفا هم وبلاگ زد. رفتم توی سرویس محبوب وبلاگ‌نویسیِ اون روزها: بلاگفا.

اون موقع براثر جوگیریِ مطالعه‌ی ضمیمه «نسل سه» روزنامه جام‌جم (که زیرنظر سیامک رحمانی بود) جوّ طنزنویسی پیدا کرده بودم و گلچین چیزهایی که می‌خوندم و می‌دیدم رو توی وبلاگ منتشر می‌کردم. اسم وبلاگم «از همه جا از همه چیز» بود. بعدها عنوان وبلاگم تغییر کرد به «توهمات فانتزی یک طنزنویس جوان»

سال ۱۳۸۶ سال کنکورم بود؛ خواننده پروپاقرص همشهری جوان بودم. وبلاگ همه‌شون رو دنبال می‌کردم. تصمیم گرفتم وبلاگ جدی‌تری بزنم. شبِ کنکور، تاثیرگرفته از ستون محمود فرجامی توی یکی از خبرگزاری‌ها، «دوربرگردون» رو برای اسم وبلاگم انتخاب کردم. وارد حلقه وبلاگی همشهری‌جوانی‌ها شدم، با کمک فرجامی یکی از ادمین‌های سایت آی‌طنز شدم. ...روزهای خوبی بود.

روزی چندصد بازدید داشتم (یادِ سرویس وبگذر گرامی؛ هنوز بعد از ۱۲ سال داره با همون طراحی گرافیکی ادامه میده) و هر پستم چند ده کامنت داشت. (اون موقع کامنت‌ها چت‌روم شده بود و سر ساعت مشخصی می‌رفتیم توی کامنت‌های یک مطلب خاص، با هم حرف می‌زدیم)

همون روزها به واسطه نوشته‌های تندی که درباره احمدی‌نژاد و دوستانش داشتم، یه بار هک شدم و تصاویر مستهجن توی صفحه اولم بارگزاری شد. یاد گرفتم امنیت وبلاگ رو جدی‌تر بگیرم. (دم مهدی خانعلی‌زاده گرم که اون موقع کمکم کرد)

یادداشتِ تحلیلم از نمایشگاه مطبوعات سال ۱۳۸۷ یهو رفت توی سایت بالاترین داغ شد. اون موقع نمی‌دونستم «بالاترین» چیه؛ ولی برام جالب بود که چقدر به بازدیدم اضافه می‌کنه. خواستم ثبت‌نام کنم دیدم فقط با دعوتنامه امکان‌پذیره. بی‌خیالش شدم.

چون فضای ذهنی‌م سیاسی بود، هشتاد و هشتِ جهنمی به واسطه احتیاطِ ذاتی، فعالیت وبلاگی نداشتم. اون موقع‌ها توی یه وبلاگِ دیگه، با اسم مستعار عاشقانه می‌نوشتم! اردیبهشت ۸۹ به شکل عجیبی، وبلاگ اصلیم (دوربرگردون) به خاطر یه نوشته‌ی معمولی و روزانه با عنوان «لعنت به تهران» توسط بلاگفا مسدود شد.

نوشته‌هام پرید و واقعا عصبانی و البته غمگین شدم. علیرضا شیرازی جواب ایمیل و کامنت‌هام رو نداد. هیچ بک‌آپی از نوشته‌ها نداشتم به کمک گودر (بله... اون روزها من در گودر خیلی فعال بودم!) از طریق مطالبی که اونجا بازنشر کرده بودم و از طریق آرشیو RSS تونستم بعضی مطالب رو کپی بردارم.

از رو نرفتم... باز هم توی همون بلاگفا وبلاگ ساختم.

اوج فعالیت وبلاگی من بعد از اون ماجرا بود؛ قرارهای وبلاگی ماهانه با اکیپ خوانندگان همشهری جوان یکی از تجربه‌های جذاب و متفاوت زندگیم بود که پاییز و زمستون ۸۹ اتفاق افتاد و دیگه هم تکرار نشد. همزمان وبلاگم توی جشنواره‌های پرشین‌بلاگ و چهره‌بلاگ و... جایزه می‌گرفت و حالم خیلی خوب بود.

بعد از اون دوره، محدودیت‌های اینترنتی زیاد شد. مثل خیلی از بلاگرهای دیگه آوارگی وبلاگیم شروع شد. بلاگر، وردپرس، بلاگ‌اسکای، بلاگها (سرویس شبیه ساز وردپرس، اما بدون فیلتر) رو امتحان کردم. چند ماه با اسمِ مستعار توی بلاگفا نوشتم... اما آقای فیلترکننده دست‌بردار نبود. پشت‌سر هم یا وبلاگ من یا کل اون سرویس‌دهنده رو فیلتر می‌کرد.

سال ۹۰ وارد مطبوعات و بعد محیط کاری تلویزیون شدم؛ نوشته‌های قدیمی‌م رو پاک کردم. زندگی جدید مجازی رو شروع کردم. بالاخره تصمیم گرفتم هاست و دامین شخصی بگیرم. دامنه dorbargardoon.ir رو ثبت کردم و برپایه وردپرس، اولین وبلاگ/وب‌سایت شخصی خودم رو با یه قالب آماده، طراحی کردم.

شش سال با همین دامین نوشتم و بعد از سال ۹۶ هم، ری‌برندینگ کردم و با نام mimsad.ir فعالیتم رو ادامه دادم. این‌بار دیگه خبری از اون شور و هیجان وبلاگیِ سال‌های میانی دهه هشتاد نبود. فقط همه بهم می‌گفتن «عه، هنوز وبلاگ می‌نویسی؟ دمت گرم بابا!»
دامنه شخصی هیچ‌وقت حس وبلاگ رو بهم نداد. به همین خاطر همیشه همزمان یه وبلاگ توی یه سرویس بلاگ وطنی هم داشتم. این‌بار بلاگ‌.آی‌آر رو انتخاب کردم.

تابستون سال ۹۳، همراه با محیا، نوشته‌های ۱۰۰ روز منتهی به ازدواج‌مون رو نوشتیم؛ که شد آیتم برنامه تلویزیونی «محرمانه خانوادگی» (با موضوع نامزدی و ازدواج) که سال ۹۷ شبکه سه پخشش کرد. از تابستان ۹۴ هم روزنوشته‌هام رو توی بلاگ می‌نویسم.

الان اینجام؛ یه سایت شخصی شبه‌وبلاگی دارم که شده محلی برای معرفی مسابقات داستان‌نویسی. بعضی نوشته‌هام رو توی توییتر توییت می‌کنم؛ سه ماه تجربه ثبت روزنوشت‌های شبه‌وبلاگی توی اینستاگرام رو داشتم. یه کانال هزار و خرده‌ای نفره هم توی تلگرام زدم که توش بنویسم و آهنگ به اشتراک بذارم و اینها؛ حتی توی ویرگول هم یک‌ساله که بعضی مطالبم رو بازنشر می‌کنم، ولی هیچ‌کدوم اون وبلاگ‌نویسی دهه هشتاد نمیشن.

کاش برگردیم به اواخر دهه هشتاد؛ به قول جادی، نوشته‌های قابل سرچ در گوگل بنویسیم. یه جایی هم مثل گودر باشه که همه اونجا نوشته‌های وبلاگ‌مون رو با هم به اشتراک بذاریم. میشه یعنی؟!

این نوشته در ویرگول

امان از جام جهانی...

شاید باورتون نشه ولی به شکل عجیبی، جام جهانی فوتبال روی زندگی‌م تاثیر گذاشته و رسماً برنامه‌ی روزانه‌م دچار اختلال شدید شده و یه جورایی از امور مجازی جاموندم. هفته‌های گذشته (توی ماه رمضون) هر روز از ساعت 9 تا 11 صبح یه سری امور مجازی رو رتق‌وفتق می‌کردم. (وبلاگ، متمم، روزنامه‌ها، شبکه‌های اجتماعی و...) شبها فیلم دیدن و مطالعه کتاب رو داشتم منظم دنبال می‌کردم. (البته همراهِ محیا)
اما هفته گذشته یهو جام‌جهانی شد، عید فطر شد، کارهای خرده‌ریز ریخت روی سرم و رسماً از مدار خارج شدم. چهار روزه که فقط یک‌بار در روز به شبکه‌های اجتماعی سر زدم (البته توی همون یه بار خیلی پررنگ و فعال ظاهر شدم، واسه همین شاید خیلی به چشم نیاد!)، وبلاگم و سایت متمم رو مطلقاً نرسیدم چک کنم. از روزنامه‌ها، جز هفت صبح و سازندگی که اغلب خریدمشون، چیزی ندیدم. اینوریدر (فیدخوان) رو صفر نکردم. مطالعه شبانه سی صفحه کتاب رو هم حتی توی این چند روز ترک کردم. (نخوردن صبحونه و خرید‌های روزانه رو انجام ندادن و آشغال دم در گذاشتن رو دیگه نگم!)
اینجور مواقع دوست داشتم یه کارمند می‌بودم که تکلیفم با خودم مشخص‌ه همیشه. که صبح می‌تونم پنج بیدار شم (بعله... همینقدر سحرخیز)، برم دو کیلومتر پیاده‌روی و دویدنِ صبحگاهی! (قشنگ دارم فانتزی می‌نویسم) بعد نونِ گرم بخرم، صبحونه و یه دوشِ آب سرد! (عینِ سریال‌ها) بعد پاشم برم سرکار، ساعت هشت برسم محل کار؛ دوازده ناهار بخورم، چهار کارم تموم شه بیام خونه. (اینکه من زود بیام خونه خیلی مهمه، توی محل کار فعلی، هشت هم میای بیرون، همه شاکی نگاهت می‌کنن) تا هفت و هشت کمی استراحت کنم. (وبگردی و روزنامه و...) بعد یه فیلم و بعد شام و بعد چند صفحه مطالعه! (ببخشید دیگه؛ زیادی رویایی شد) 
در هر صورت همه‌ی این صغری‌کبری‌ها رو چیدم که بگم چند روزی‌ه وبلاگ‌هاتون رو نخوندم، کامنت‌ها رو جواب ندادم و کلاً به اینجا سر نزدم. الان دوباره برگشتم، همین!

نور، صدا، حرکت!

یادم نیست چند سال قبل بود، (من هنوز در سال ۹۶ زندگی می‌کنم. یعنی هنوز این فاصله‌ی بین دو سال، برای نو شدن، برای ریکاوری و برای برنامه‌ریزیِ سالِ پیش‌رو رو تجربه نکردم. حکایتم، حکایتِ تیمی‌ه که توی تعطیلات بین دو فصل فوتبال، به جای ریکاوری و تجدید قوا، توی یه تورنمنت سخت‌تر مسابقه داده و با جنازه بازیکن‌هاش فصل جدید رو شروع می‌کنه. من الان از چهار تا موتورم، دو تاش توی مسیر سوخته، اون دوتای باقیمونده هم تا هفته پیش جوش آورده بودن، به زورِ آبِ سردی که روشون می‌ریختم دووم آوردن. اتفاقا همین هفته گذشته، یکی‌شون رو یادم رفت آب بریزم، جوش آورد، سوخت؛ من الان دارم با یه موتورِ نصفه ادامه میدم!) داشتم می‌گفتم... یادم نیست چند سال قبل بود که اسمِ سال یا همون شعارِ سال که بعد از تحویل سال اعلام میشه، اقدام‌وعمل بود. با شوخی‌هایی که با این شعار/اسم شد کار ندارم. اما خواستم این شعار رو نه برای کلِ امور زندگی، که فعلاً علی‌الحساب برای بخش نوشتن و واحد انتشار کلماتِ ذهنم درنظر گرفته و بدان عمل کنم! هر چند لحن و محتوای این پست و شیوه اینگونه نویسی (ببخشید که سطح شوخی‌هام به سطح شوخی‌های دورانِ پارینه‌سنگیِ وبلاگی، یعنی حدود ۸۶ و ۸۷ شبیهه!) رو دوست نداشته باشم. اما همین اجبارِ به نوشتن، همین خرده‌نویسی‌هاست که موتورِ واحدِ مربوطه رو روشن می‌کنن! (آخ که چقدر محمود خانِ فرجامی با این علامت تعجب‌های اضافه مشکل داشتو آآآخ که من هنوز رعایت نمی‌کنم و نه تنها هی الکی از علامت تعجب استفاده می‌کنم که حتی اولِ این جمله، برای آخ، سه تا آ گذاشتم) و من در پیشگاه تمام وبلاگ‌نویسان ایرانی به همین «قلم» قسم، سوگند یاد می‌کنم که هر روز، پیش از چک کردن ایمیل و تلگرام و توییتر و دیگر شبکه‌های فجازی (یادِ قالیباف گرامی) یک پست وبلاگی بنویسم. تبصره‌‌اش هم اینکه حق ندارم با یک بیت شعر یا یک توییتِ کپی سروتهش را هم بیاورم. (یکی از ایراداتی که من همیشه به نویسندگان جوان داشتم این بود که پسرجان/دخترجان؛ تکلیفت رو با خودت مشخص کن، یا محاوره بنویس یا رسمی. چرا یه جا از رو استفاده می‌کنی و یه جا از را؟)

پی‌نوشت: و این‌گونه بود که دوران جدیدی در بلاگستانِ پارسی آغاز شد و روزنوشت‌های منِ میم‌صادِ خسته، در میانی‌ترین روزهای اردیبهشت، چند روز مانده به تولد ۲۹ سالگی، روحی تازه پیدا کرده و اینا! علی برکت الله...
پی‌نوشت۲: عه، الکی الکی دهه سوم زندگی هم داره تموم میشه و من هنوز اندر خم یک کوچه‌ام.
پی‌نوشت۳: قرار بود با یه آهنگ غمگین این پست رو بنویسم، هدفون رو گذاشتم اما چیزی گوش نکردم. یعنی یادم رفت که چیزی پلی کنم. به نظرم اینکه به غُرناله تبدیل نشد، دلیلش همین بوده باشه.
پی‌نوشت۴: من عاشق ابداع کلماتِ بی‌خاصیت اما جدیدم. مثل غُرناله؛ که جلوی انسداد وبلاگ رو می‌گیره.
پی‌نوشت۵: دقت کردید بعد از اون ماجرای یادآوری نهیِ استفاده از علامت تعجب، دیگه ازش استفاده نکردم؟!

اینجا؛ یکی از صد وبلاگ برتر سال

پنل رو که باز کردم، اومدم بابت یه اتفاق تلخی که صبح افتاده بود، مثل همیشه غر بزنم و آیه یأس بخونم و ناامیدی رو در جامعه تزریق کنم! اما وقتی توی بخش «اخبار و اطلاعیه‌های بیان»، تیکِ سبزِ «بلاگ‌های برتر سال 96» رو دیدم،بازش کردم و متوجه شدم اینجا یعنی وبلاگ «روزنوشت‌های میم‌صاد» جزو صد وبلاگ برتر سال گذشته‌ی مجموعه بیان و سرویس بلاگ انتخاب شده، و از تهِ دل خوشحال شدم.

واقعاً ممنون از تمام دوستانی که اینجا رو خوندن، جایی به اشتراک گذاشتن، دنبال کردن، نظر گذاشتن، پست‌هاش رو لایک یا دیس‌لایک کردن و... دمتون گرم و ببخشید که من به قوتِ شما نمی‌رسم وبلاگ‌هاتون رو بخونم و نظر بدم. ایشالا موقعیتی فراهم شه بتونم بیشتر به فضای وبلاگ برسم.

موزیک فقط بی‌کلام؛ والسلام!

- بابت بی‌نمکی تیتر معذرت می‌خوام! توی چند هفته گذشته دقت کردم دیدم پست‌هایی که تیترهای بی‌مزه‌تر و البته گاهی جنجالی‌تر دارن، تعداد قابل توجهی ورودی از بخش «وبلاگ‌های به روز شده»ی صفحه اول سایت بلاگ.دات‌آر می‌گیرن.

- چند روزی‌ه که فقط دارم موزیک بی‌کلام گوش می‌کنم. غمگین‌هاش غم بیشتری داره و شادهاش، خوشحالیِ عمیق‌تری. یه ترک صبحگاهی هم هست که واقعا حالمو خوب می‌کنه. (لینک دانلود قطعه گنجشک زرد اثر علیرضا عباسی)

- جا داره تشکر ویژه‌ای هم داشته باشیم از مجموعه بیان به خاطر نوتیفیکیشن‌هایی که برای پاسخ به نظرات ارسالی فعال کردن. واقعا جاش خالی بود و من خیلی از پاسخ‌ها رو به خاطر نبودِ این امکان از دست دادم.

- حالم خوب نیست، دارم تلاش می‌کنم خوب شم. با موزیک، کتاب، نوشتن، برنامه‌ریزی، رویاپردازی، فیلم دیدن و خالی کردن ذهن از استرس‌ها! اما نمیشه.

سرعت عبور این روزها طبیعی نیست!

نگاه کردم دیدم بیشتر از بیست روز شده که توی اینستاگرام عکس نذاشتم؛ بعد اومدم اینجا (وبلاگ) و دیدم آخرین پستش مربوط به نهم شهریوره. از اون طرف کانال تلگرام هم پنج روز پیش آپدیت شده. فیسبوک هم که هیچ! اونقدر توش پست نذاشتم که ترجیح دادم پیجم با هزار لایک رو کلا پاک کنم. توییتر هم که همیشه توش آنلاین بودم، بیشتر از یک هفته ست که توییت نداشته. اینها اصلا مهم نیست! مهم اینه من فکر می کردم نهایتاً یکی دو روز ه که نرسیدم توی فضای مجازی فعالیت کنم و گویا بیشتر از سه هفته ست اون اتفاق بزرگ اجازه نداده حتی من اینجا چیزی بنویسم.

همچنان دعامون کنید. اون اتفاق بزرگ در آستانه سومین سالگرد ازدواج در حال نهایی شدن است.

اطلاعیه فوری تغییر آدرس و عنوان وبلاگ!

این فکر کنم پنجمین تغییر عنوان وبلاگم در مجموعه بلاگ باشه؛ من همیشه بلاگفا و وردپرس بودم و از وقتی بلاگ راه افتاده، همیشه دوست داشتم اینجا حضور داشته باشم. به همین دلیل سال 93 و صد روز قبل از ازدواج، یه وبلاگ صد روز راه انداختم که خیلی مورد توجه قرار گرفت و بزودی بخش‌هایی از اون نوشته‌ها توی یه برنامه تلویزیونی توسط خودم و محیا اجرا خواهد شد. : )

اما اینجا؛ اول دامنه میم‌صاد دات‌آی‌آر رو برای اینجا گرفتم و دوربرگردون برای سایت اصلی؛ بعد میم‌صاد رو وصل کردم به سایت اصلی و دوربرگردون رو کلاً بی‌خیال شدم. بعد مستر میم و بعد روزنوشت رو انتخاب کردم اما هر کدوم یه مشکلی داشتن، توی دامنه مستر میم از خط فاصله استفاده شده بود و دامنه روزنوشت هم در برخی آی‌اس‌پی‌ها مشکل دسترسی داشت. این شد که برای بار چندم آدرس رو تغییر دادم؛ میم‌صاد آنلاین! هم آدرس کانال تلگرام و هم آدرس پیج فیسبوک‌ه و امیدوارم حالا حالاها نیاز به تغییرش نداشته باشم.

در حال حاضر دامنه Dailynote متعلق به من نیست و آدرس MiimSadOnline.Blog.ir روی این وبلاگ ثبت شده است.

عه؛ این وبلاگ!

توی این چند هفته گذشته، یا به طور کلی توی روزهای سختِ بعد از عید، هرچقدر تلاش کردم حضورم رو توی فضای مجازی حفظ کنم، نشد. امروز باز دلم برای اینجا تنگ شد؛ مثلا قرار بود روزنوشته‌ها باشه اما...

پی نوشت: کشورمون رو پس گرفتیم ;)

معضلی به نام زمان

یه زمون من همینجوری وبلاگ‌های مختلف رو به لیست فید ریدرم ادد می‌کردم که همه‌شون رو بخونم؛ این روزها همش دارم اسم وبلاگ‌ها رو دونه‌دونه خط می‌زنم تا بتونم با روزی هفت هشت دقیقه، مهم‌ترین‌ها رو بخونم.

بهشت

توی بهشت شبانه‌روز ۲۵ ساعته، که اون یه ساعت اضافه بتونی وبلاگ بنویسی!

عملیات انتحاری

بعد از نزدیک به ده سال، وبلاگ «دوربرگردون» رو طی یک عملیات انتحاری منفجر کردم و آدرس قبلی اینجا یعنی «میم‌صاد» رو جایگزین کردم. اسم اینجا رو هم گذاشتم همون چیزی که باید باشه: روزنوشت Dailynote

پی نوشت: اگر لینکی به اینجا دادین، احتمالا به طور خودکار اصلاح بشه اگر نشد ممنون میشم اصلاح کنید.

غمِ قلم

وقت‌هایی که تلخ میشم، ترجیح میدم ننویسم. حتی اگر تازه کلی پول دامین و هاست داده باشم و دستی روی ظاهر وبلاگ کشیده باشم و یک عالمه انگیزه برای نوشتن وجود داشته باشه... این مواقع بهتر میدونم که ننویسم. دوست ندارم غمِ خودم به این قلمِ نصفه و نیمه و خشک شده و درب و داغون سرایت بکنه؛ که البته کرده و میتونم بگم تا حد زیادی، دیگه قلمی برای من وجود نداره که بخوام نگرانش باشم. 
وقتی توی یک ماه، نه وبلاگ اصلی، نه اینجا، نه فیسبوک، نه توییتر، نه اینستاگرام، نه همشهری و نه هیچ جای دیگه، یک کلمه هم تولید محتوا نداری... یعنی اصلا وجود نداری. مثل رنک سایت و وبلاگ که با سایت های غیرفعال فرقی ندارن... انگار که صاحبِ این خونه‌ها مُرده و بود و نبودش فرقی نداره.
از اینِ فضای مجازی بدم میاد که وقتی یک ماه نباشی، گرد و خاکی میگیره همه جا رو و جوری فراموش میشی که انگار از اول نبودی. یه جوری پرت میشی عقب که برگشتن تقریباً ناممکن ترین کار دنیا میشه.
میخوام برگردم به دنیای مجازی اما هیچ انگیزه ای ندارم.
کاش حالم خوب زود شه...

ناخوش‌احوالی

به قول شاعر «دلتنگم و با هیچ‌کسی، میل سخن نیست...»
اینجا مخاطب چندانی نداره ولی وظیفه وبلاگ‌نویسی حکم می‌کنه بابت این خاک‌خوردنش از همین معدود مخاطبانش معذرت‌خواهی کنم.

تلگرام

دلم برای روزهای بدون تلگرام، اینستاگرام و بقیه گرام های گرامی تنگ شده... یک ماه و خرده ای توی دوربرگردون چیزی ننوشتم و این، بدترین چیزی بود که امروز اذیتم کرد. دو ماه از آخرین کتابی که خوندم می گذره و این سطحی شدن، بدجور داره آزارم میده.

پیشنهاد

مجموعه فخیمه بیان، اگه ایمیل ایرانی «هُد» رو راه بندازه، یه اپلیکیشن خوب هم واسه مجموعه اش بسازه، دیگه همه چی نور علی نور میشه. #نیازمندیها

تولید محتوا

قبل از تحویل سال می خواستم نود و پنج رو سال تولید محتوا نامگذاری کنم اما دست روزگار، شرایط رو به شکلی تغییر داد که همین که اینجا رو نبستم، خودش یک اتفاق مثبت به حساب میاد!

پرسونا

من کلا به کار گروهی علاقه دارم و در وبلاگ‌نویسی چه کاری بهتر از وبلاگ گروهی؟ تازگی‌ها به جمع پرسونا پیوستم؛ توصیه می کنم مطالبش رو بخونین و به دیگران توصیه‌ش کنین... آدرس: http://personaa.ir :)
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان