میم صاد آنلاین

تعطیلات باید اینجوری باشه

جمعه رو از دست دادیم، شنبه هم بالاجبار سرکار بودیم اما یکشنبه! یکشنبه‌ی تعطیلِ بسیار خوبی بود. غیر از دیدنِ فیلم «ترومن شو» که حسرت خوردم چرا اینقدر دیر دیدمش؛ با محیا، سه تا کارِ خوب دیدیم. انیمیشن «بچه رییس» که تهِ فرهنگسازی برای بچه‌دار شدن بود؛ به همراه فیلم‌تئاتر «ستوان اینیشمور» که متنِ به شدت قوی‌ای داشت. و «جایی برای پیرمردها نیست»ِ برادرانِ کوئن. که البته زیرنویسش به قدری بد بود که بنظرم باید با یه زیرنویس دیگه بعداً مجدد ببینیمش.

پی‌نوشت: همین چهار تا کار رو بخوای توی سینما و تئاتر ببینی، باید بالای صد، صد و پنجاه خرج کنی؛ اما میشه راحت و رایگان خونه دید. و به نظرم توی خونه فیلم/تئاتر دیدن، لم دادن جلوی مبل، وسطش پاوز کردن و رفتن به دستشویی، آپشن‌هایی‌ه که توی سالن فیلم/تئاتر دیدن، ندارتشون.

پس کی حقوق‌ها رو می‌ریزن؟!

دو سه سالی بود که اینطور، مثل فیلم‌ها و قصه‌ها، آخر ماه، چشمم به تقویم نبود و برای رسیدنِ سرِ برج و حقوق گرفتن، اینطور لحظه‌شماری نمی‌کردم. بد نیست، اینکه آدم دیگه مجبوره از اولِ ماه حواسش به هزار تومن هزار تومنِ خرج کرده‌هاش باشه. اما خوب هم نیست؛ سبک زندگی ما جوری‌ه که هزار تا اتفاق غیرمنتظره وسط ماه میفته که همشون هم اجتناب‌ناپذیرن. نمیشه پیچوندشون. 

پی نوشت: این ماه، در سه مرحله از سه نفر قرض گرفتم و الان باید به واسطه یکی از همین اتفاقات اجتناب ناپذیر، برای سه روز آینده در آستانه صفر شدن و قرض گرفتنم و اصلا این اتفاق رو دوست ندارم.

رخوت را باید لمس کرد، چشید

تو ادبیات به یه سری کلمات بر میخوردم که فقط میتونستم معنیش را حفظ کنم و هیچ درکی از معنی نداشتم. یک نمونه اش کلمه "رخوت" بود که وقتی معلم گفت یعنی سستی فقط زیر کلمه خطی کشیدم و نوشتم سستی و هیچوقت نفهمیدم یعنی چی.
چند وقتی میشه که کلمه رخوت را بدون اینکه زیرش خط بکشم و معنی اش را برای تاکید به خودم بنویسم، خیلی خوب درکش میکنم. الان میتونم برم به معلم ام بگم ببین استاد رخوت یه سستی ساده نبود که تو گفتی و رفتی، یه دنیا حرف داشت. یه حالت روحی پیچیده را میخواست بگه که تو فقط سستی را ازش میدونستی، بهش بگم به دانش آموزات بگو زیر رخوت خط بکشن و بنویسن "ساعت 2 بعد از ظهر بیدار شدن-از نور فراری بودن-بنیان آدم شل شدن-در واکنش به هر عملی خمیازه کشیدن و اشاره به بگذار برای بعد- هزار کار عقب مانده داشتن و حال انجام هیچکدام را نداشتن- از بطالت وقت ناراحت شدن ولی حوصله استفاده از وقت نداشتن-جمع زدن تمام آرزوهایت با نا امیدی- ...."

از گودر

ملت عشق از همه دین‌ها جداست

توی دو هفته گذشته کتاب «ملت عشق» رو خوندم؛ نوشته زنی ترک‌تبار، اهل فرانسه به نام الیف شفق (شافاک)، که با قلم بسیار دلنشینِ ارسلان فصیحی، به فارسی برگردان و ترجمه شده بود.

داستان (با درصد تقریباً بالای مطابقت تاریخی) درباره حال و روزِ شمسِ تبریزی و جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا)(مولوی) در بازه‌های پیش از آشنایی، به هم رسیدن و بعد از جدایی‌ه. همزمان یک روایت موازی هم از اللا روبینشتاین رو توی این کتاب همراهی می‌کنیم که خیلی بی‌ارتباط با شمس و مولانا نیست.

توضیه می‌کنم وقت بگذارین و این کتاب نسبتاً طولانی اما خوش‌خوان رو بخونید. حالتون رو خوب می‌کنه، حتی اگه مثل من نسبت به دنیا و زمین و زمان و خدا و پیغمبر و سرنوشت و تقدیر و دین و مذهب و انسانیت و اخلاق و کلاً زندگی دچار شک شدین و حالتون خوش نیست.

لینک خرید از دیجی‌کالا / لینک خرید آنلاین از فیدیبو
اطلاعات بیشتر از ویکی‌پدیا / پروفایل نویسنده در گودریدز

این بدعت خطرناک حکومتی

دلم می‌خواد درباره این بدعت خطرناک حکومتی بنویسم اما... اینجا برای نوشتن فضا کم است! از اینکه مردم این شکلی دارن به این بدعت پر و بال میدن و وسیع‌ترش می‌کنن، می‌ترسم. از اینکه داره این شکلی از علاقه مردم به مذهب سواستفاده میشه، حالم بد میشه.

با این وضع، بچه‌های ما به جای فهمیدنِ قرآن، به جای یاد گرفتن راست‌گویی و درست رفتار کردن، به جای محبت و اخلاق اسلامی، فقط باید عزاداری‌های فاطمیه و مسلمیه و پیاده‌روی از اینجا و به اونجا رو حفظ کنن و تقلید کنن؛ و فکر کنن اسلام فقط همین‌هاست.

ترسناکه. خیلی ترسناک.

دیدگاه جالب توجه مردم تهران درباره زندگی در این اَبَرشهر

مردم از دستگاه مدیریت شهری چه انتظاری دارد و چه سیاستی را طلب می‌کنند. بیش از ۹۰ درصد تهرانی‌ها آلودگی هوا و ترافیک، ۸۶ درصد فاصله طبقاتی بین مناطق فقیرنشین و مرفه شهر و ۷۸ درصد بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی مردم نسبت به یکدیگر را از مهم‌ترین مشکلات شهر تهران می‌دانند.

بخشی از یادداشت محمدعلی نجفی درباره تهران

کجای تهران خونه بخریم؟!

ما تصمیم گرفته بودیم خونه بخریم اما همپول نداشتیم هم اینکه کجای تهران خونه بخریم رو نمی‌دونستیم. بعد از ماجراهای فروردین ماه که با ده میلیون پولِ نقد رفته بودیم دنبال خونه‌های ۲۵۰ میلیونی، شیوه گشتن‌مون عوض شد. دنبال وام‌های مختلف میلیاردی(!) گشتیم. واحدهای ارزون‌تر می‌دیدیم که در دسترس‌تر باشن. داشتیم فکر می‌کردیم چقدر از چه کسایی می‌تونیم پول قرض کنیم. داشتیم می‌گفتیم بعد از انتخابات خونه ارزون میشه حتماً!

خانه‌دار شدن ؛ از رویا تا واقعیت

از روز اول قرار نبود خونه‌ی پدری بمونیم؛ از همون روز اول من و محیا همیشه چشم‌مون به روزنامه‌ها، آگهی‌ها، سایت‌ها و بنگاه‌های املاک بود که قیمت هر محله چقدره و ما چه‌جوری و با چه شرایطی می‌تونیم یه واحد نقلی بخریم. همیشه ماجراهای خانه‌دار شدن اطرافیان برامون جذاب بود...

خدا رو شکر از این رسوم در ایران نداریم!

اثر مارکو پولو شرح دست‌اول بی‌همتایی به دست می‌دهد از آداب مرتبط با میل جنسیِ ساکنانِ کشورهایی که از آن‌ها گذشته یا در آن‌ها اقامت کرده. قدرت آن هم از کیفیت روایت ناشی می‌شود و هم از اطلاعات اصیلی که در اختیار می‌گذارد. این امر به‌خصوص دربارۀ مناطق پیرامون شیچانگ چین صادق است که مارکو پولو گزارش نامرتبی از عادات جنسی ساکنان آن به ما می‌دهد: «میل دارم اضافه کنم که در این منطقه رسمی مرتبط با زنان مردم وجود دارد که به شما خواهم گفت. مرد جماعت اگر غریبه یا شخص دیگری همسر، دختر، خواهر یا هر زن دیگری در خانه‌شان را هتک حرمت کند، آن را اهانت تلقی نمی‌کنند؛ آن‌ها به‌بستررفتن ایشان را عنایتی بزرگ تلقی می‌کنند و می‌گویند، به ‌لطف آن، خدایان و بت‌هایشان به آن‌ها بیشتر متمایل شده و وفور غنایم این‌جهانی را برایشان به ارمغان می‌آورند.»

این‌گونه است که ما متوجه می‌شویم ساکنان شیچانگ هنگامی‌که غریبه‌ها را در خانه‌های خویش می‌پذیرند به همسران خود دستور می‌دهند تا هر میل و هوس مهمانشان را برآورند و سپس خود داوطلبانه خانه را ترک کرده و مادامی‌که غریبه آنجا را ترک نکرده، که ممکن است سه یا چهار روز طول بکشد، باز نمی‌گردند. طی این مدت، غریبه می‌توانست آزادانه از تمام زنانی که در آن خانه زندگی می‌کردند کام بگیرد: «همان‌طور که برایتان گفتم، این است دلیل آنکه همسرانشان را با چنین سخاوتی در اختیار غریبه‌ها می‌گذارند. به یاد داشته باشید که آن‌ها وقتی غریبه‌ای را می‌بینند که به‌دنبال جایی برای ماندن است، همگی از دعوت او به منازل خویش خشنود و خوشحال‌اند و به‌محض اینکه او مستقر شد، ارباب خانه فوراً بیرون رفته و به همسر خود دستور می‌دهد تا ازآن‌پس تمام حوایج غریبه را برطرف کند. سپس، همین که دستور را داد، خود به باغ انگور یا مزارعش رفته و تا زمانی‌که غریبه آنجا را ترک نکرده باز نمی‌گردد.

بنابراین گاهی غریبه سه یا چهار روز در خانۀ آن فلک‌زده مانده و با زنش، دخترش، خواهرش یا هرکس که خواست اوقات خوبی می‌گذراند.» برای تضمین اینکه رضایت او کامل باشد، برهم‌نزدن آسایش غریبه در لذاتش اهمیت دارد.

ساکنان شیچانگ سیستم اطلاعاتی بسیار ساده‌ای اختراع کردند که مهمانانشان را از آرامش و آسایش ضروری برخوردار می‌کرد: «مادامی‌که غریبه در آنجا ساکن بود، کلاه او از در یا پنجره آویزان می‌شد یا نشانۀ دیگری داده می‌شد تا ارباب خانه بداند که مردِ دیگر هنوز آنجاست: تا زمانی‌که نشانه موجود است، او جرئت بازگشت ندارد. این رسم در سراسر منطقه رواج دارد.»

از اینستاگرام؛ در آستانه‌ی سقوط

مثل لپ‌تاپی که چند روز پشت‌سرهم روشنه و رِبه‌رِ هنگ می‌کنه، مثل ماشینی که بدون توقف هفت‌صد هشت‌صد کیلومتر توی جاده راه رفته و ریپ می‌زنه، مثل آدمی که تجریش تا راه‌آهن رو پیاده اومده و دیگه نای قدم برداشتن نداره، مثل چشمی که پونصد صفحه کتاب رو بی‌توقف خونده و دیگه سو نداره، مثل خیلی مثال‌های مسخره شبیه مثال‌های بالا، خسته‌م. خسته‌م و هواپیمای انگیزه و روحیه‌م به جای چهار تا موتور با یه موتور داره خودش رو به نزدیک‌ترین فرودگاه می‌رسونه، دارم زور می‌زنم که برسونمش. که کم نیارم. که حتی اگه قراره سقوط کنم، به جای کوهستان توی دریا سقوط کنم که شانس زنده موندنم بیشتر شه.

طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان