میم صاد آنلاین

ترسناک؛ مثلِ من

از اینکه هیچ رویایی ندارم می‌ترسم.

هفتاد دقیقه استندآپ کمدی بی‌نظیر

دیشب به همراه محیا نمایش یا به قول خودمون تئاتر بهمن کوچیک رو دیدیم. توی توضیحات نوشته شده بود این نمایش نویسنده نداره و به شکل گروهی و بر اساس بداهه پردازی بازیگران ( همون دورهمی خودمون) طراحی شده. قبل از شروع نمایش، به واسطه نداشتن دکور و ناشناخته بودن دو تا از بازیگرها نسبت به خوب بودنِ کار شک داشتم اما شروع طوفانی نمایش که درباره نامگذاری در دوران ستمشاهی و شاهنشاهی بود، وضعیت رو عوض کرد.

نوشته‌ها، شوخی‌ها، بازی‌ها، اصطلاحات و همه چیز خیلی به قول اهالی فضای مجازی توییتری‌ه و خط قرمزها، ایهام‌ها و فکت‌هایی که توی جای‌جای نمایش وجود داره نیازمند عضویت در کانال‌های توییتریِ تلگرام‌ه. البته هوش بازیگران و کارگردان و اشارات به‌روزی که نسبت به بعضی اتفاقات از جمله ژن خوب داشتند هم در حالِ خوبِ بعد از دیدن نمایش بی‌تاثیر نبود.

اگر از دیدن حجم زیادی شوخی اروتیک و جنسی اذیت نمی‌شید، اگر محمد بحرانی (صداپیشه جناب خان) رو دوست دارید، اگر دوست دارید فارغ از خط‌قرمزها به شوخی‌های چهار تا نویسنده-بازیگرِ سرحال بخندید و همچنین اگر دغدغه مواد مخدر و مبارزه با دخانیات دارید، حتما نمایش بهمن کوچیک رو ببینید.

فقط شنبه‌ها در پردیس تازه تاسیس تئاتر شهرزاد

یک حرکت ابتکاری از روزنامه قانون

همزمان با فرارسیدن سالروز ۲۸ مرداد، و انتشار هزارمین نسخه روزنامه قانون، این روزنامه با یک حرکت ابتکاری نیم صفحه اول خود را به سبک روزنامه‌های آن زمان منتشر کرد.

بزرگ، بزرگ و بزرگتر

سنگی را اگر به رودخانه‌ای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی می‌شکافد و کمی موج برمی‌دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می‌آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می‌شود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه‌ای بیندازی... تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق‌تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب‌های راکد را به تلاطم درمی‌آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه‌ای پدیدار می‌شود؛ حلقه جوانه می‌دهد، جوانه شکوفه می‌دهد، باز می‌شود و باز می‌شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به‌هم‌زدنی چه‌ها که نمی‌کند. در تمام سطح آب پخش می‌شود و در لحظه‌ای می‌بینی که همه جا را فرا گرفت. دایره‌ها دایره‌ها را می‌زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود. رودخانه به بی‌نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه‌ای برای خروشیدن می‌گردد، سریع زندگی می‌کند، زود به خروش می‌آید. سنگی را که انداخته‌ای به درونشی می‌کشد؛ از آن خودش می‌کند، هضمش می‌کند و بعد هم به آسانی فراموشش می‌کند. هرچه باشد بی‌نظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر. اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش، برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمی‌ماند، نمی‌تواند بماند.

داستان کوتاه چیست؟

بسیاری از کسان که برای نخستین‌بار دست به نگارش داستان کوتاه می‌زنند و نیز آنان که با ادبیات سروکار دارند نمی‌دانند داستان کوتاه چیست. شاید این گفته اغراق‌آمیز بنماید اما حقیقتی است و این خود بدان معنی‌ است که بسیاری از مبتدیان این فن «فرم» اثری را که می‌خواهند بیافرینند نمی‌شناسند و نتیجۀ این ناآشنایی هم البته جز ناکامیابی نیست. نویسنده‌ای که بدین‌سان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام طرحی یا قصه‌ای یا بیوگرافی مختصری یا فانتزی ساده‌ای یا رمانچه‌ای بپردازد. داستان کوتاه قصه نیست؛ طرح نیست، رمان یا رمانچه نیست. داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیتی اصلی را در یک واقعۀ اصلی نشان می‌دهد و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء می‌کند. داستان کوتاه را می‌توان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت: طرح منظم و مشخصی دارد. یک شخصیت اصلی دارد. این شخصیت در یک واقعۀ اصلی ارائه می‌شود. در «کلّی» که همۀ اجزاء آن باهم پیوند متقابل دارند شکل می‌بندد. تاثیر واحدی را القاء می‌کند. کوتاه است.

هنرداستان نویسی. ابراهیم یونسی. انتشارات نگاه

برگرفته شده از وبلاگ آبان

سقف آرزوهای ما رو ببین!

آقای شهردار فعلی و البته به‌زودی سابقِ تهران می‌فرمان «با تهران کاری کردیم که شهردار بعدی کاری برای انجام نداشته باشه.»

با اینکه مستر قالیباف برای تهران در حوزه عمرانی خیلی کار کرده و از نهایی کردن برج میلاد تا ساخت پردیس‌های سینمایی و یک عالمه بزرگراه و باغ کتاب و...، خیلی کار انجام داده و پول خرج کرده (البته خودش نه، قرارگاه خاتم!) شکی نیست. اما سوال من اینه: آقای قالیباف! سقف آرزوهای شما برای تهران این بود؟

اگر تهران نود و شش، تهرانِ ایده‌آلِ شماست، واقعا متاسفم براتون که اینقدر دنیای کوچیکی دازید. این شهر هنوز تا جایی که «نیاز به انجام هیچ کاری نداشته باشه» خیلی فاصله داره. لطف سقف آرزوهاتون رو ببرید بالاتر!

از تهران که گذشت، در قرارگاه خاتم یا بنیاد مستضعفان، سقف آرزوهاتون رو بلندتر کنید.

زادبوم؛ روایتی ناب از زندگی

دیشب فیلم‌سینمایی زادبوم رو دیدم؛ فیلمی که سال ۸۷ عنوان بهترین اثر از نگاه ملی و جایزه بهترین فیلمنامه رو توی جشنواره فیلم فجر می‌گیره اما هشت سال به دلایل نامعلوم توی کمدهای وزارت ارشاد خاک می‌خوره تا اینکه به بهانه انتخابات امسال، رفع توقیف نصفه‌نیمه میشه و به غیر از سینماهای حوزه هنری، توی سینماهای خصوصی اکران میشه.

زادبوم، روایت خیلی نابی از زندگی و مهاجرت و یه داستان فوق‌العاده درباره مفهوم وطن‌ه. فیلمی که بهانه‌ش تحقیقات یک دانشمند آلمانی درباره رجعت لاک‌پشت‌های جزیره قشم بعد از ۳۰ سال برای تخم‌گذاری‌ه و با همین موتیف، پایان بندی فوق‌العاده‌ای هم داره.

توصیه می‌کنم حتما توی سینما ببینیدش... ریتمش یه جاهایی کند میشه اما خسته‌کننده نیست. از سوپربازیِ عزت الله انتظامی هم می‌تونید در دقایقی از فیلم لذت ببرید. بازی به شدت ضعیف پگاه آهنگرانی و مهدی سلوکی رو هم به بزرگی خودتون ببخشید!


این چه غمی‌ه که نمیره از دل

دو روزه که از صبح علی‌الطلوع که سیستم رو روشن می‌کنم تا وقتی به قصد رفتن خاموشش می‌کنم، لاینقطع ترک سوم آلبوم زیرتیغ استاد حسین علیزاده توی گوشم‌ه. هیچ چیزی دیگه جز این قطعه هم حالمو خوب نمی‌کنه. یه غمی اومده توی دلم که هر کاری می‌کنم نمیره. شما درمانی دارین برای این غم‌های سنگین؟!




مشهور شدن با نویسندگی؟!

پرتیراژترین کتابی که از من منتشر شده، حدود هشت هزار نسخه شمارگان داشته است اما امروز راحت می‌شود جوانانی را دید که صفحه اینستاگرامشان ۱۰ هزار بازدیدکننده دارد. پس باید خیلی کند ذهن باشیم که نویسندگی را راهی برای مشهور شدن بدانیم.

از گفت‌وگوی «محمدحسین شهسواری» با خبرگزاری مهر

روز خبرنگار مثلا

وی از کودکی می‌خواست خبرنگار باشد؛ خیلی هم خوشحال بود. پنج سالگی کیهان می‌خواند و می‌گفت چقدر خبرنگاری کار راحتی ست. بزرگ‌تر شد دید خبرنگاری علاوه بر راحتی، جذاب هم هست؛ روزی بیست تومان خرج خرید جام‌جم و همشهری می‌کرد و با روزنامه خواندن احساس خبرنگاری می‌کرد. در پانزده سالگی علاوه بر روزنامه‌نگاری، مفسر سیاسی اجتماعی هم بود به خیال خودش! به دانشگاه رفت، خوشحال بود هنوز، مجله ادبی می‌زد و فکر می‌کرد خبرنگاری یعنی همین! وارد بازار کار شد، همچنان خوشحال بود و تصورش این بود با حقوق خبرنگاری زندگی می‌چرخد. اوایل مسافرکشی کرد بعد دید اوضاع داغان‌تر از این حرف هاست. بعد سعی کرد آچار فرانسه باشد و علاوه بر خبرنگاری، هر کاری بهش می‌سپرند انجام دهد. با خوشحالی، خبرنگار همه کاره‌ای بود که هیچ کاره بود. در کنار بی‌دلیل خوشحال بودن، زن گرفت؛ زنش را وارد خبرنگاری کرد تا دو نفری از راه این شغل پولساز و جذاب و آسان، میلیاردر شوند اما… همین که خوشحالند کافی نیست؟

روزمون مبارک مثلا!

باز هم ناله سر می‌کنم

چرا صبح نمیشه این شب؟ چرا وا نمیشه این در؟!

سحرخیز باش، اما نه به خاطر کامروایی!

سبک‌زندگی‌ها جوری شده شما هر کاری بکنی، نمیشه زودتر از ساعت دوازده و یک خوابید؛ مسابقات فوتبال و نود، برنامه‌های خندوانه و دورهمی و... همه بعد از ساعت دوازده تموم میشن. اگر اهل تلویزیون نباشید هم دیدن فیلم و سریال‌ها یا رفتن به سینما، اجازه نمیده زودتر از یک بخوابید. حالا باید به این زمان، کتاب خوندن و چک کردن اینستاگرام و صفر کردن تلگرام رو هم اضافه کنیم. (توییتریا هم میدونن ساعت یک اوج اتفاقات توییتر ه!) پس زودتر از یک نمیشه خوابید!

اما صبح بیدار شدن وضعش فرق میکنه. بهترین ساعت بیدار شدن به نظر من حدود هفت ه؛ یعنی حداقل 6 ساعت خوابِ مفید! شما هفت که بیدار شی می تونی هفت و نیم حرکت کرده و قبل از نه به سرکارت/دانشگاهت/مدزسه‌ت برسی. اما امان از دیر بیدار شدن؛ فکر کن ساعت یازده به درس و کار و زندگیت برسی، تا رسیدی هم فکر ناهار باشی، بعد ناهار هم فکر برگشتن. تقریباً به هیچ کاری نمی‌رسی.
من تازگی‌ها دچار افراط و تفریط شدم؛ تا ساعت هشت میرم سرکار و کلی وقت اضافه میارم یا یازده میرم و تقریباً به هیچ کاری نمی‌رسم. توصیه می‌کنم مثل من نباشید، هروز هشت برید سراغ کار و درس و زندگی‌تون. روزهایی که از هفت شروع میشن، خیلی بیشتر از 24 ساعتن!

یک داستان قدیمی از خودم؛ شاین

اسم پسرم را می خواهم بگذارم شاین. همه شاهین صدایش کنند و او به همه توضیح بدهد که شاهین نیست و شاین است. بعد برود مدرسه؛ معلم بگوید «شاهین جان!» شاین بگوید «شاهین نه؛ شاین». معلم بگوید «شاین اشتباهه. شاهین… شا هین.» شاین بلندتر بگوید «شاین؛ خانم معلم، اسم من شاین‌ه.» بعد معلم بگوید «شاهین اسم یه پرنده‌ست. شاین که معنی نداره.» بعد شاین بگوید «خانوم! خودم می دونم. ولی من شاین‌م. من شاینم، ه نداره.» بعد معلم بگوید «شاهین جان! شناسنامه‌ات رو به من نشون بده.» و شاین از توی کوله پشتی اش یک کُلت دربیاورد و مغز استاد را به روی تخته بپاشد و بگوید «من که گفتم شاین‌م.»

همسایه‌ها یاری کنید ما فوتبال پخش کنیم

جمعه ساعت نزدیک نه شب شده و طرفداران فوتبال در کشور که کم هم نیستند، منتظر پخش زنده بازی هستند. 

بعد از حدود پانزده دقیقه آگهی بازرگانی چیپس و پفک و سس و ماکارونی و بانک و اپراتور و...، برنامه فوتبال برتر شروع می‌شود و جواد خیابانی وارد استودیو می‌شود. قبل از هر چیز باید قرعه‌کشی اپلیکیشن آپ پخش شود که می‌خواهد برنده خوش شانس جایزه میلیاردی‌شان را از دونقوزآباد سفلی معرفی کنند تا مردم ترغیب شوند و بیشتر از اپِ آپ استفاده کنند. بعد از آن نوبت سی‌نود است که مجری بیاید التماسِ مردم کند که اگر می‌خواهید از تیم‌های فوتبال حمایت کنید، هر روز سیصد تومان به حساب ما بریزید، که ما پول بدهیم بازیکن بخریم! مدیرعامل باشگاه و کارشناسان هم در تایید این قضیه صحبت کنند. بعد موسسه مالی اعتباری هم از مردم می‌خواهد کارت اعتباری این موسسه را مردم بگیرند تا پول بیشتری به حساب آنها برود و سود بیشتری کنند! بعد از این صحبت‌ها، پنجره دو جداره وین‌تک بازی را به ما تقدیم می‌کند...

ساعت نه و سه دقیقه است، چند دقیقه از شروع بازی گذشته و بالاخره به پخش زنده بازی می‌رسیم؛ کیفیت تصویربرداری، کارگردانی و گزارش در حد لیگ دسته چهارم نیوزلند؛ دورِ زمین پر از تبلیغ و هر چند ثانیه هم زیرنویس‌های رنگارنگ برای حمایت از فوتبال!

آقایان؛ این فوتبال را نخواستیم؛ لطفا اگر امکانش هست، این قوتبالِ و کاسه گدایی و مسخره‌بازی‌‌تان را تمام کنید. اگر می‌خواهید مردم را با فوتبال سرگرم کنید، حداقل به شعورشان احترام بگذارید و دیدن بازی‌های بدون کیفیت را زهرمارمان نکنید. می‌شود؟!

اطلاعیه فوری تغییر آدرس و عنوان وبلاگ!

این فکر کنم پنجمین تغییر عنوان وبلاگم در مجموعه بلاگ باشه؛ من همیشه بلاگفا و وردپرس بودم و از وقتی بلاگ راه افتاده، همیشه دوست داشتم اینجا حضور داشته باشم. به همین دلیل سال 93 و صد روز قبل از ازدواج، یه وبلاگ صد روز راه انداختم که خیلی مورد توجه قرار گرفت و بزودی بخش‌هایی از اون نوشته‌ها توی یه برنامه تلویزیونی توسط خودم و محیا اجرا خواهد شد. : )

اما اینجا؛ اول دامنه میم‌صاد دات‌آی‌آر رو برای اینجا گرفتم و دوربرگردون برای سایت اصلی؛ بعد میم‌صاد رو وصل کردم به سایت اصلی و دوربرگردون رو کلاً بی‌خیال شدم. بعد مستر میم و بعد روزنوشت رو انتخاب کردم اما هر کدوم یه مشکلی داشتن، توی دامنه مستر میم از خط فاصله استفاده شده بود و دامنه روزنوشت هم در برخی آی‌اس‌پی‌ها مشکل دسترسی داشت. این شد که برای بار چندم آدرس رو تغییر دادم؛ میم‌صاد آنلاین! هم آدرس کانال تلگرام و هم آدرس پیج فیسبوک‌ه و امیدوارم حالا حالاها نیاز به تغییرش نداشته باشم.

در حال حاضر دامنه Dailynote متعلق به من نیست و آدرس MiimSadOnline.Blog.ir روی این وبلاگ ثبت شده است.

خشکی چشم و راه‌های پیشگیری و درمانِ آن! :))

اگه مثل من هر روز صبح زندگی‌تون رو خیره به موبایل و لپ‌تاپ شروع می‌کنید و شب رو با فیلم/کتاب و بعدش چک کردن تلگرام و اینستاگرام به اتمام می‌رسونید، باید خدمتتون عرض کنم که عنقریب دچار خشکی چشم بشید؛ خشکیِ چشم چی هست؟ عارضه‌ای مزخرف که طی آن چشم هم می‌خارد، هم می‌سوزد، هم درد می‌کند و هم تار می‌بیند...

برای اینطور نشدن چه باید کرد؟
یا زمانِ خیره شدن به کتاب/تلویزیون/گوشی/لپ‌تاپ را کم کنید یا اگر به خاطر شغلتان نمی‌توانید، ارادی هر دقیقه چندین بار پلک بزنید و همچنین هر پنج دقیقه، چهار - پنج ثانیه چشمانتان را ببنیدید...

برای درمان چه باید کرد؟
هیچ! اگر این کارها را کردید و جواب نداد، به پزشک مراجعه کنید. پزشک هم چهار تا قطره اشک‌درآور می‌دهد و ان‌شاالله خوب می‌شوید!

پی‌نوشت: میگن حساسیت فصلی، کولر گازی، آفتابِ مستقیم و همچنین مصرف آنتی‌هیستامین‌ها میتونه خشکی چشم رو بدتر کنه.

مسابقات داستان نویسی

راستش، یکی از علائق همیشگی من، پیگیری مسابقات مختلف فرهنگی، هنری، ورزشی، ادبی و عکاسی و… است و بر همین اساس، پیگیری همزمان چند مسابقه داستان نویسی برایم عادی‌ست. هم خبرهایش را دنبال می‌کنم و هم حواسم به زمان‌بندی‌هایشان هست و بد ندیدم این تقویم آنلاین را با دیگران به اشتراک بگذارم. اگر دوست داشتید مطالعه این صفحه را به دوستان خود پیشنهاد کنید.

با تمام وجود غمگینم...

من آدمِ تغییر نیستم؛ من دیر جا میفتم و وقتی جا میفتم ترجیح میدم در ثبات و آرامشی که توش حالم خوبه، بمونم اما بعضی‌ها همیشه دنبال تغییر و تحول‌ند. اونها هر روز باید همه چیز رو عوض کنن؛ از ساعت خواب و بیداری تا دکوراسیون اتاقشون، ترکیب‌ آدم‌های اطرافشون و از شغل و محل زندگی و ماشین‌شون تا حتی آدم‌ها؛ براشون هم مهم نیست این تغییر در مسیر بهبود و مثبتش قرار داره یا داره خراب می‌کنه همه‌چیو؛ براشون مهم نیست این ثبات و آرامش به همین راحتی به دست نیومده... درست نقطه‌ی مقابل من که میگم هر تغییری خوب نیست؛ آدم تا به اینجاش نرسه نباید تغییر کنه. منی که میگم آدم باید توی منحنی ملایم به سمت مثبتِ هر چیزی حرکت کنه. و چقدر سخته تقابل آدم‌های تغییرپذیر با ثبات‌پسند؛ و چقدر حال من خوب نیست توی این تغییرات، چقدر حالم خوب نیست الان.
طراحی: عرفان قدرت گرفته از بیان